eitaa logo
❤صاحب‌الزمان‌دوستت‌دارم❤
3.3هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
28.4هزار ویدیو
289 فایل
بسم‌رب‌المہدے‌عج♥️🍃 کپے‌حلال📿🌱 ڪانال‌طراحے‌مون:‌ @badrion تبادل و تبلیغات @majnon_rahbarr
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
Shab04Ramazan1401[04].mp3
6.32M
🎙آن تندباد تیر بگو با تنت چه کرد؟ حاج میثم مطیعی آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 کلید رو توی قفل چرخوندم. ‌ ‌ صحنه ای که دیدم باور کردنی نبود! نسیم ومسعود به همراه کامران مقابلم ایستاده بودند! کامران یک سبد بزرگ گل در دستش بود و با چشمانی زلال و پر جنب و جوش نگاهم میکرد. از فرط حیرت دهانم وا مونده بود. مسعود با کنایه خطاب به چادر سرم گفت:تعارفمون نمیکنی بیایم داخل خاله سوسکه؟ کم کم حیرت جای خودش رو به عصبانیت داد. نگاه سرد و تندی به مسعود ونسیم کردم و گفتم: فکر نمیکنید باید از قبل خبرم میکردید؟ نسیم با لحن لوسی گفت: _عزیزم باور کن ما هم به اصولات و مبانی اخلاق وفاداریم ولی وقتی تلفنت خاموشه وهیچ راه ارتباطی وجود نداره مجبور شدیم به درخواست آقا کامران بی خبر مزاحمت بشیم. خواستم جواب نسیم رو بدم که کامران با صدایی محجوب گفت: تقصیر من شد عزیزم.ببخش اگه بی خبر اومدیم. ظاهرا اونها اومده بودند که میهمانم باشند ولی من دلم نمیخواست اونها از پاگردم جلوتر بیان! هرآن احتمال میرفت فاطمه از راه برسه و ممکن بود هزار و یکی فکر ناجور درموردم کنه!ولی آخه چطور میتونستم اینها رو از در خونم دک کنم؟! مسعود باز با کنایه به چادرم گفت:خاله سوسکه برید کنار ما بیایم تو!! نسیم در حالیکه در رو هل میداد و داخل میومد گفت : واای اون چیه حالا سرت انداختی؟! نکنه موهات بهم ریختست میترسی کامران فرار کنه؟ با حرص دندونهامو روی هم فشار دادم.و از کنار در عقب رفتم.کامران تردید داشت که داخل بیاد. بازهم صدرحمت به شعور وادب او! او حسابی به خودش رسیده بود یک کت اسپرت آبی تنش بود و شلوار سورمه ای.موهای خوش حالتش رو کمی کوتاه تر کرده و همه رو به سمت بالا سشوار کشیده بود.با این طرز پوشش و آرایش خیلی شباهت به دامادها پیدا کرده بود.مسعود دست او رو گرفت وگفت بیا دیگه داداش!! کامران با دلخوری گفت:فکر نمیکنم صاحبخونه رغبتی داشته باشه به دعوتمون! مسعود نگاهی معنی دار بهم کرد. من روم رو ازشون برگردوندم وبا حالت تشویش وناراحتی دور تر از نسیم روی مبل تک نفره نشستم. مسعود دست کامران رو گرفت و داخل آورد. کامران سبد گل رو در حالیکه روی میز میگذاشت در مبل همجوارم نشست.بینمون سکوت سردی حاکم شد.دلم شور میزد.اگر الان فاطمه می اومد و اینها رو میدید چه فکری درموردم میکرد؟ اصلا باور میکرد که اینها خودشون، بی اجازه ی من وارد این خونه شدند؟ از جا بلند شدم ودر حالیکه به سمت آشپزخونه میرفتم نسیم رو صدا کردم. اونها حق نداشتند که آدرس منو به کامران بدن! این کار اونها کاملا نشون میداد که اونها شمشیرشون رو از رو بستند! چند لحظه ی بعد نسیم در آشپزخونه ظاهر شد.و در حالیکه با چادرم ور میرفت گفت:بله خان جووون؟ چادرم رو از زیر دستش کشیدم وبا غیض گفتم: _به چه حقی آدرس منو به کامران دادید؟ مگه از همون اول قرار براین نبودکه هیچ کس آدرس منو نداشته باشه؟ او خیلی خونسرد گفت:همیشه که شرایط یک جور نیست! با عصبانیت گفتم:یعنی چی؟ پس این یک جنگه آره؟اونشب که از در خونه رفتی میدونستم دیر یا زود زهرتو میریزی.خیلی زود از خونه ی من گم شید بیرون.از همون اولشم اشتباه کردم راتون دادم. او باز هم با خونسردی لج در بیاری جای جواب دادن در یخچالم رو باز کرد و در حالیکه داخلش رو نگاه میکرد با تمسخر گفت:یخچالتم که خالیه! فک کردم یک کیس بهتر پیدا کردی! با این وضعیت قراره دست از شغلت برداری؟ از شدت ناراحتی و عصبانیت داشت منفجر میشدم. دریخچال رو بستم و در حالیکه او را هل میدادم گفتم:بهت گفتم از خونه ی من برید بیرون! او با خنده ای عصبی لپم رو کشید و گفت:جوووون!! نازی!! ببین چقدر عصبانیه! بعد چهره ی اصلیش رو نشون داد و در اوج بدجنسی تو صورتم اومد که :چرا خودت بیرونمون نمیکنی؟! وبعد با خنده ی حرص دربیاری به سمت پذیرایی رفت وخطاب به اونها گفت:هیچ وقت یخچال عسل خالی نبوده! ولی طفلی از وقتی که بیکار شده واقعا به مشکل برخورده!! حیوونی بخاطر همین ناراحته!!دوس نداره پیش مهمون به این عزیزی شرمنده شه!! کامران گفت:پذیرایی احتیاجی نیست. من برای دیدن خود عسل اومدم. نسیم گفت:منم بهش گفتم! ولی عسله دیگه.. کنار کابینتها روی زمین نشستم و سرم رو محکم توی دستم بردم. خدایا چرا باهام اینطوری میکنی؟ هنوز بسم نیست؟ من که توبه کردم.!! هر سختی ای هم به جون میخرم ولی دیگه قرار نشد آبرو و امنیتم رو وسیله ی آزمایشات کنی..حالا چیکار کنم؟ اگه الان فاطمه بیاد چه خاکی به سرم بریزم!!؟؟؟ تو خبرداری که اونها سرخود اومدن داخل فاطمه که خبر نداره!! اشکهام یکی پس از دیگری از روی گونه هام پایین میریخت و چادرم رو خیس کرد.احساس کردم کسی کنارم نشست.با وحشت صورتم رو بالا بردم.کامران با مهربانی ونگرانی نگاهم میکرد.. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
همین نزدیکی هاست آن گشایش قریبی که قرار است شما باشید خیلی نزدیکتر از چیزی که فکرش را بکنیم... إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ای دل بشـارت می‌دهم خوش روزگاری میرسد اللهم عجل لولیک الفرج...
شبتون مهدوی دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا خسته ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم... بارانی بفرست،چتر گناهم را دور انداخته ام....
🌸🍃 سحرسجاده ات راچون گشودی وبا معبود خود خلوت نمودی چوخواندی خالقت را عاشقانه واشکی هدیه کردی دانه دانه تورا جان علی مارا دعا کن دعابهرحزین و مبتلا کن .... تیم مدیریتی کانال استوری مذهبی از همه عزیزان التماس دعای عاقبت بخیری و تعجیل در ظهور حضرت ولیعصر را التماس داریم .🌹
اولین‌شبِ‌جمعہ‌ماه‌رمضان‌‌سَرخَم‌کردم؛ که‌الھی‌بہ‌حسین‌بن‌علی‌اَت‌العفو..!♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟‌‎‌‌ ✾‌🌸࿐✰•. 6 « فراز ششم » 🎥 📚 | فرازهایی زیبا از 🍃 يا قَديمَ الاِْحسانِ ای همیشه مِــــهر به جستجویِ تو آمـــدم..... اَينَ سَِتْرُكَ الْجَميلُ اَينَ عَفْوُكَ الْجَليلُ اَينَ فَرَجُكَ الْقَريبُ ....
این سفر‌ه‌ے رحمت ڪه سحرگاه بہ پا شد آغاز بھارےست ڪه آرامش جان است...
Ghasem Moosavi Ghahar - Doaye Sahar (320).mp3
18.29M
اَللهم اِنّی اَسئَلُکَ مِن بَهائِکَ بِاَبهاهُ وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهیِ...🕊
2_5467385061617699873.mp3
8.54M
🌴💯🌴لا قوّه الا بالله ... قوّت محصول داشتنِ توست ! که اگر در جانی نفوذ کنی؛ شبیه سروی که جزء لاینفک وجود اوست؛ می‌ایستد و هرگز خم نمی‌شود! 🌴🔷🌴قوی ، همان خدای بالا بلندیست؛ که دوام آفرینش، به تزریقِ آن به آنِ قوّت او بند است . . . 🌴🌾🌴
Dua-Sahar-Halawaji.mp3
10.48M
🎙دعای سحر 🦋بسیار دلنشین با صدای اباذر حلواجی
°•🌱 •|بِسمِ‌اللھِ‌‌الذۍخَݪق‌الْمَھد؎‌ ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم ✦ـبیا‌آرومِ‌ـدلها•••♥ 🖐🏻¦⇠ 💙¦⇠ 🍃¦⇠
Mehdi Rasooli | Oomadam Tanhaye Tanha (128).mp3
5.7M
°•🌿 مناجاٺ‌ سوزناڪ‌ باامام‌ زماݩ(عج) [♢ اومدم تنهای تنها♢]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« أَیْنَ‌الْحَبِيبْ ؛ أَیْنَ‌صاحِبُنا ......» باران جمعه جو آسمان را بھم زده؛ گاهی‌خدا ز غيبت "تُ" گريه مےكند
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند... و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها