eitaa logo
❤صاحب‌الزمان‌دوستت‌دارم❤
3.3هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
28.4هزار ویدیو
289 فایل
بسم‌رب‌المہدے‌عج♥️🍃 کپے‌حلال📿🌱 ڪانال‌طراحے‌مون:‌ @badrion تبادل و تبلیغات @majnon_rahbarr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
Namaz_34_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.28M
34 ❣خدا کنه یاد بگیریم؛ چجوری ميشه سوار مرکب نماز شد! اونوقت... 👈باید براش وقت بذاريم، تمرکز بگیریم، تا نماز رو، برای پرواز به استخدام بگیریم. ترک‌گناه = ↯
هدایت شده از 
EzdevajHazratAliVaZahra1400[02].mp3
2.02M
🌸 یه ازدواج آسون 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
هدایت شده از 
4_5904432034486422483.m4a
966K
راهکار حفظ خانواده در آخرالزمان 👤حجت الاسلام عالی آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👳‍♂استاد پناهیان 🔸امام زمان عجل‌الله را با چه لفظی صدا کنیم که برگردند و بامحبت نگاهمان کنند... 👌کوتاه و شنیدنی آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 ✍دستم رو روی دستش گذاشتم. گفتم: ولی من با شما یاد گرفتم نترسم.وقتی شما هستی نمیترسم.شما وجودتون پراز آرامشه و امنیته. زیر لب زمزمه کرد:نمیدونی رقیه خانوم درون من چه هیاهوییه! گفتم:بهم بگید..از اول آشناییمون ایمان داشتم که شما یک چیزی آزارتون میده.اون چیز چیه؟ او سرش رو بالا آورد و با لبخند غمناکی گفت: مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز.. ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست! من متوجه منظورش نمیشدم. گفت: رقیه سادات خانوم اون راز هرچی باشه همون دلیلیه که منو وادار کرده به شما اعتماد کنم و شما رو باور کنم.همون طور که الهام منو باور کرد.دیگه چیزی نپرسید.فقط توی نمازهاتون برای من گنهکارم دعا کنید. خدایا این راز چه بود که من نباید از اون باخبر میشدم؟ پس گذشته ی حاج کمیل هم نقاط تاریکی داشت که او از مرورش اذیت میشد؟!؟؟ مگه میشه حاج کمیل روزی گناهی کرده باشه؟ ! بااینکه دوست داشتم بدونم ولی حق رو به او میدادم که چیزی در مورد اون گناه نگه.چون بقول فاطمه اعتراف به گناه خودش یک گناهه.پس بهتر بود دیگه حاج کمیل رو تحت فشار قرار ندم. سرش رو بوسیدم و گفتم:از فردا براتون یک طور خاص دعا میکنم. چشمکی عاشقانه زدم :مخصوصا در قنوتم.. خندید:پس از فردا شب قنوتهای نماز جماعت رو طولانی میخونم. کنارش خوابیدم. هرچند بیدار بودم و خودم رو به خواب زده بودم! فکرم به هم ریخته بود.سخت بود باور اینکه مرد آروم و مومن من از جیزی رنج میکشید و میترسید. یاد حرف الهام در خوابم افتادم:اوخیلی سختی کشیده آزارش نده! یعنی حاج کمیل بغیر از فقدان الهام چه غمی رو تحمل میکرد؟! یاد جمله ی دیگر خود حاج کمیل در بیمارستان افتادم: هرپرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنه کاری آینده ای.. چشمهام رو محکم روی هم گذاشتم و سعی کردم فراموش کنم هرچی که شنیدم رو. صبح روز بعد با صدای حاج کمیل و عطر مدهوش کننده نان تازه و چای بیدارشدم. _پاشو خانومی..پاشو مدرسه ت دیر شد.. به زور از رختخواب دل کندم. ✍با غرولند گفتم:این روزها اصلا دل ودماغ مدرسه و مسیرش رو ندارم.وای کی خرداد تموم میشه من تعطیل شم.؟ او درحالیکه لباسهامو از روی جالباسی بیرون می آورد و روی تخت میگذاشت گفت: تنبل شدید رقیه سادات خانوم.زودتر بلندشید.نون تازه خریدم.نون سنگگ لطفش اینه که داغ داغ خورده شه. نفس عمیقی کشیدم و دوباره بوی زندگی رو به دماغ کشیدم و آماده شدم. حاج کمیل اونروز کلاس نداشت و با لطف و بزرگواری برای من صبحانه ی مفصلی تدارک دیده بود.سر میز صبحانه به رسم عادت برام لقمه های کوچک و زیبای پنیر و کره میگرفت و دستم میداد. من روزهایی که با اوصبحانه میخوردم رو دوست داشتم. اون روز تا پایان برام خوش یمن ومبارک رقم میخورد. او اینبار مهربان تر وعاشقانه تر از همیشه نگاهم میکرد.با هر لقمه ای که به دستم میداد نگاهش میخندید و ذوق میکردم! وقت رفتن، مثل مادرها داخل کیفم مویز وبادوم ریخت و درحالیکه پیشانی مو میبوسید گفت: وقتی برگشتی یک دونه شم نباید باقی بمونه. با حاج کمیل من نه یتیم بودم نه بی پناه.او همه چیز من شده بود. نگفتم روزهایی که با هم صبحانه میخوردیم خوش یمن بود؟؟ مدیر مدرسه چند ساعت زودتر از ساعت اداری، کار رو تعطیل کرد. ومن خوشحال از اینکه الان حاج کمیل رو میبینم به خانه برگشتم.تصمیم گرفتم با کلید وارد خونه شم تا او رو غافلگیر کنم. به در خونه که رسیدم کفشهای مردانه ای به چشمم خورد. دلم شور زد.صدای پدر شوهرم از پشت در می اومد.صداها زیاد مفهوم نبود ولی مطمئن بودم بحث درباره ی منه. میدونستم کار درستی نیست ولی کلید رو آهسته پشت در چرخوندم و در رو باز کردم. دعا دعا میکردم کسی متوجه باز شدن در نشه چون در ورودی منتهی میشدبه یک راهروی دومتری.دستم رو مقابل دهانم گذاشتم تا صدای نفسم کسی رو آگاه نکنه. پدرشوهرم داشت حرف میزد. _چرا من هرچی بهت میگم پسر باز تو حرف خودتو میزنی؟ میگم مراقب باش این که دیگه اینهمه جلز و ولز نداره. حاج کمیل گفت:حاج آقا من حواسم هست.رقیه سادات هم بچه نیست.بقول خودتون همه چیز حالیشه. _درسته که اون توبه کرده ولی یادت باشه پسر کسی که یک عمر توی گناه بزرگ شده مثل معتاد ترک داده شده ای میمونه که اگه دوباره چشمش بیفته به مواد وسوسه میشه.بت میگم مراقبش باش.وسایل وابزار گناه رو ازش دور کن.حواست به رفت وآمدهایش باشه.اینقدر تا دیروقت کارنکن.بیرون نباش. بجاش باهاش بیشتر باش. اینقدر دورو برش رو شلوغ کن که نتونه با اون اراذل قدیمی بگرده. ببین من به اون دختره خوش بین نیستم.زن تو الان امانتی تو، توی شکمشه اون امانتی باید اسم من وتو رو نگه داره.پس نزار با ندونم کاریهای زنت اون بچه نا اهل بار بیاد. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 ✍پدرشوهرم گفت:زن تو الان امانتی ما توی شکمشه اون امانتی باید اسم من وتو رو نگه داره.پس نزار با ندونم کاریهای زنت اون بچه نا اهل بار بیاد. خودت میدونی یه آبنبات از دست این جماعت بگیره اثر وضیش رو اون نطفه باقی میمونه..من با این اتفاقات اخیر میترسم. حاج کمیل گفت: بله درسته نگران نباشید حواسمون هست.. _ببین هی نگو حواسم هست حواسش هست هست.مثل اینکه حالیت نیست دور وبرت چه خبره ؟اعتماد زیادی هم خوب نیست پسر. حاج کمیل لحنش تغییر کرد:حاج آقا حرفهای شما متین ولی من ترجیح میدم بهش اعتماد کنم. ..من بی گداربه آب نمیزنم.بنده از روی خامی و باد جوونی این سید اولاد پیغمبرو نگرفتم.این دختر امتحان الهی بود سر راه من و شما.جسارتا بیاین و با این حرفها اجر کار خودمونو کم نکنیم. پدرشوهرم مکث کرد.فکر کردم قانع شده ولی گفت: می ترسم این خوش بینی تو کار دستمون بده پسر! از من گفتن بود.یه روز بهت گفتم نکن اینکارو ،مقابلم ایستادی گفتی امتحان الهیه.خدا میخواد ببینه خودم مهمم یا بنده ش که بهم پناه آورده گفتم باشه برو جلو منم دعات میکنم .. امروزم میگم تو آبروی ما رو قبلا یکبار بردی نزار بار دومی وسط بیاد ولی باز حرف خودتو میزنی.خیلی خوب صلاح مملکت خویش خسروان دانند.من باید گفتنیها رو میگفتم که گفتم.دیگه خود دانی.اگه اون حرفها واقعیت داشته باشه نه تو میتونی خودتو ببخشی نه من پس حواستو جمع کن. فکر میکردم امروز روز خوبیه. ولی اینطور نبود. مثل یخ وسط گرمای تابستون وا رفتم. حرفهایی که باید میشنیدم و شنیدم سمت در رفتم و با حالی خراب از خانه خارج شدم.میدونستم اگه در رو ببندم صداش به گوش اونها میرسه پس به عمد کلید رو روی قفل چرخوندم وباسروصدا وانمود کردم دارم وارد خونه میشم. حاج کمیل دوید سمت راهرو و با دیدن من جا خورد. 🌾🌺🌾🌺🌾 ✍سخت بود! هردومون باید به گونه ای رفتار میکردیم که انگار اتفاقی نیفتاده.من وانمود میکردم چیزی نشنیدم و او وانمود میکرد حرفی زده نشده. به زور خندیدم و با صدایی بشاش سلام کردم. او با تعجب گفت:زود اومدید! در حالیکه چادرم رو آویزان میکردم گفتم: زود تعطیلمون کردن.چطورید شما.؟ مهمون داریم؟ پدرشوهرم در انتهای راهرو نمایان شد. با لبخندی سلام کرد:احوال سادات خانوم؟ ! سخت بود به او لبخند بزنم و بگم خوبم.ولی باید این کارو میکردم.چون واقعا او حق داشت نگران باشه. اگر آقام هم بود نگران میشد و این حرفها رو بهم میگفت. گفتم:قدم رو چشم ما گذاشتید حاج آقا. چه روزی بشه امروز.. او نزدیکم شد و سرم رو بوسید:دیگه داشتم میرفتم بابا. یه سر اومدم کمیل و ببینم برم با دلخوری گفتم:قدم ما سنگین بود حاج اقا.تشریف داشته باشید یچیری درست کنم ناهار در خدمتتون باشیم. در و باز کرد و گفت:ان شالله یه وقت دیگه با حاج خانوم مزاحمتون میشیم.خوش باشید با هم. بعد رو کرد به حاج کمیل ونگاه معنی داری بهش کرد و گفت:مراقب عروسم باش. شاید اگر حرفهاشونو نمیشنیدم با این سفارش حاج آقا قند تو دلم آب میشد ولی من حالا میدونستم منظور چیه. وقتی رفت سراغ یخچال رفتم ویک لیوان پر آب خوردم تا خون به مغزم برسه. حرکاتم عصبی بود.خودم میفهمیدم ولی واقعا نمیتونستم عادی باشم. حاج کمیل کنار دیوار آشپزخونه دست به سینه ایستاده بود و با علاقه نگاهم میکرد. به زور لبخند زدم. _حاج آقا اینجا چیکار میکردند؟ او سعی میکرد عادی رفتار کنه. با لبخندی گفت:گفتند خودشون که..اومده بودن اینجا کارم داشتند. با ناراحتی گفتم:و لابد این کار خصوصیه و من نباید باخبر بشم درسته؟ خندید.دستهاش رو رها کرد و نزدیکم اومد. _این چه حرفیه؟! متلک میندازید؟ او فکر میکرد که من به موضوع دیشبش اشاره میکنم. دلم میخواست بهش بگم که همه چیز رو شنیدم ولی چون کارم خطا بود جراتشو نداشتم. بنابراین مجبور شدم بگم:شوخی کردم! فقط کاش ناهار میموندن. و با این حرف به سمت اتاق رفتم تا لباسهامو تعویض کنم. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣ دیدن روی شما کاش میسّر می‌شد شام‌هجران شما‌کاش که آخر‌‌ می‌شد بین ما فاصله ها فاصله انداخته اند کاش این‌فاصله‌با آمدنت سر می‌شد شهرمابوی‌خدا داشت،دوباره ای‌کاش باظهورت‌نفس‌شهرمعطّرمی‌شد
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️! اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 _
ای کاش دلم فرش عبورت گردد یک روز شرفیاب حضورت گردد مشهورترین جمعه ی تاریخ شود این جمعه اگر عید ظهورت گردد امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 🤲
🌼 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم *۞اَللّهُمَّ۞* *۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞* *۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞* *۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞* *۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞* *۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞* *۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞* *۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞* *۞طَویلا۞* 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
CQACAgQAAx0CWgQfYQADXGERQwhPTbpI0-Xp8GxneCZ31brzAAJQAQAC6mWHBhqBXakO-j6BIAQ.mp3
16.55M
👆 🎼 « زیارت عاشورا » 🎤 با نواے : حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کس زیارت عاشورا بخواند ، شب اول قبر در آغوش امام حسین علیه السلام قرار خواهد گرفت.» 📚 کامل الزیارات ، ص ۷۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 آغاز روزمان را مزین و منور میکنیم به کلام روحبخش و دلنشین قرآن کریم..🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•گویی‌که‌غمِ‌عشقِ‌تو‌جآن‌می‌بخشد✨ •اَصلاً‌نَدارَد‌روزِ‌مَحشَرگیرو‌داری •هَرڪس‌دَراین‌عآلَم‌دِلَش‌گیرِ‌حُسِین‌اَست ❍°اَݪسَلآم‌عَلَێڪَ‌یٰآاَبٰآعَبدِلݪّہ. ♥️. 𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍 ❍°•أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱| 📹زیاࢪٺنامه‌تصویرۍشهدا ﴿هدیه‌بࢪوح‌مطهࢪشهداۍدفاع‌مقدس، شهداۍمدافع‌حࢪم‌صلواٺ﴾ 🕊الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌿 مدافعان‌حࢪم
✍امام صادق (علیه السلام) مـ💚ــهدی (عج) بین مردم رفت و آمد مے ڪند، در بازارها راه میرود و روی فرشهای آنهـا قدم میگذارد ولی او را نمے شناسند!!! 📚 بحـارالأنوار ، جلـد ۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مجموعه‌ی توحیدی ... ✦ لحظه‌ی رستاخیز تو، لحظه‌ی آشکار شدن هرآن‌چیزیست که سال‌های عمرت را، صرف انباشتنش در درون خودت کرده‌ای؛ شبیه درختان، که سال‌ها، حرارت خورشید را در آغوش می‌کشند و سرانجام، آتش می‌افروزند! ☜سرانجام تو، چگونه خواهد بود؟! ✨ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً (یس، آیۀ ۸۰) اوست که برای شما از درخت سبز، آتش آفرید... 🌐 آپارات | یوتیوب | سایت | اینستاگرام
🌺 حضرت امام باقر (ع) میفرماید: 📣 از نصایح لقمان به پسرش، یکی این است که گفت: 🍁"پسرم! اگر درباره مرگ تردید دارى، پس خواب را از خود دور کن ـ که نخواهى توانست ـ 🍁و اگر درباره رستاخیز تردید دارى، بیدار شدن از خواب را از خود دور کن ـ که نخواهى توانست ـ 🍁اگر اندیشه کنى، مى دانى که جان تو در دست دیگرى است 🍁و همانا خواب، به منزله ی مرگ است 🍁و بیدارى پس از خواب، به منزله بر انگیخته شدن پس از مرگ".🔴 📘 بحار الأنوار ج 13 ص 417🌱