🔷 #مقاله
"با کشتی نوح تا کشتی حسین علیه السلام"
⚜ #قسمت_دوازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
🔸در ادامه بررسی تفکرات حاکم بر قوم نوح (ع) به دو ویژگی در جهان بینی این قوم رسیدیم
یعنی سکولاریزم
(دخالت نکردن دین در حکومت )
و ماکیاولیزم
( دخالت نکردن اخلاق در حکومت)
باید گفت وجود رویکرد سکولار در معادلات بینالمللی نیز موثر خواهد بود بدین معنا که بر مبنای این تفکر است که سیاست و دیانت از هم جدا میداند در عرصه سیاست خارجی صحبت از منافع انقلابی بی عقلی محض است.
🔸در این تفکر حزب الله لبنان یک وزنه است که ایران میتواند با آن معامله منافع ملی کند و اگر منفعت خوبی بدست بیاورد می تواند حزب الله لبنان را بفروشد.
بنابر این باید گفت یکی از اصلیترین دلایلی که غرب
قادر به درک جمهوری اسلامی نمیباشد این تفاوت ماهوی پارادیم (الگو/ چارچوب مفهومی) اعتقادی و تفکری است. به تعبیر دیگر تمام عقاید جمهوری اسلامی با تمام عقاید غرب در تضاد است و به طور کل غرب، از درک عقاید جمهوری اسلامی عاجز است.
در تفکر غرب، که همان ادامه تفکر قوم نوح است، جهاد و شهادت معنای دیگر پیدا میکند خشونت دینی و بنیادگرایی دینی. میشود؛ زیرا آنها درکی از سود معنوی ندارند و نمی فهمند که شهادت همان سود و منفعت اصلی است. آنها سود مادی را درک میکنند.
🔸تکیه تام این تفکر بر سود و زیان مادی و دخالت ندادن دین در امور دنیایی، باعث شدهاست که اعتقاد به رسیدن منجی و برپایی حکومت عدل نهایی، دور از ذهن جلوه کند.
رواج این تفکر باعث بروز پدیدهای با عنوان رویای آمریکایی شدهاست. در این پدیده که همان رویای مصری است، مردم این زمان همانند قوم موسی عمل میکنند. همان گونه که قوم موسی زمین موعود را ندیده و فریب وعده سامری در داشتن سرزمینی همانند مصر را خوردند. در حالی که مصر جایی بود که از آن گریخته بودند، و در مقابل این ناشکری به موقعیت پیشین خود بازگشتند.
مردم این زمان نیز، رسیدن زمانی که جهان پر از عدل و داد میگردد را درک نکرده و وجود زمان موعود را بعید میدانند؛ از این روبا خوشیهای زودگذر از خود را سرگرم کرده و عمر خود را به پایان میرسانند.
🔸نکته مهم دراین است که اگر شیعیانی که منتظر رسیدن امام زمان خود هستند و با تکیه بر این تفکر انقلاب کردهاند و خود را وارد پیچ تاریخی عظیمی کردهاند، نیز در گفتار و عمل خود از تفکر سکولار تبعیت کنند و شکرگزار داشتن فرصت مناسب برای زمینهسازی ظهور نگردند، اوضاع همانند گذشته میگردد؛ زیرا این پیغام را به خدا میدهند که لیاقت رسیدن به زمان موعود و دیدن امام موعود را نداشتهاند.
👈ادامه دارد ...
🌐 @sahebzaman_dosetdaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥و اما سر مربي⚽️
👌مجموعه کلیپ
#انتظار_با_طعم_فوتبال🏆
🔺 #قسمت_دوازدهم
🔸 برگرفته از #کتاب پرفروش و جذاب #انتظار_با_طعم_فوتبال
✅ به قلم #استاد_ملایی
دوستانتون رو به #کانالمون دعوت کنید...🌹 •[صآحِبالزَمآݩدوستَٺدآرَݥ]•°♥️👇🏻
@Sahebzaman_dosetdaram
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_دوازدهم ↩️
گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟ گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ، من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم . بعد از این جریان مادرم منقلب شد .
مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی .
مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت .
و تا شهید شد این طور بود.
حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمیخورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .
مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را .
خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد.
ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد.
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
📜
📖📜
📜📖📜
🎉🎉🎉
🎉🎉
🎉
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_دوازدهم
*ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ*
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﺬﺷﺖ … ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺯ ﻭ ﻧﺸﯿﺐ ﻫﺎﺵ … ﺩﻋﻮﺍﻫﺎ ﻭ ﻏﺮ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ … ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ... ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﻟﺘﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪ … .
ﺍﺻﻼ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ … ﺩﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ … ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ، ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﯾﻢ … .
ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﻡ . ﮔﻔﺖ : ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ . ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ . .
ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺣﺮﻓﺶ … ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺑﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ 😭ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻣﯿﺮ ﺣﺴﯿﻦ، ﺗﻮ ﯾﻪ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺍﯼ ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ، ﭘﺪﺭ ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺭﻩ . ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﻟﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ . ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﯽ … .
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ 😢 ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪ … ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ … ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻠﯿﻂ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺭﻭﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮﯼ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩ . ﭼﺸﻤﺶ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ . ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﺎ ﺛﺮﻭﺗﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺗﺨﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ .ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ … .
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ … ﻧﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻧﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ... ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻫﺰﺍﺭﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ … ﻓﮑﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺑﻮﺩ … .
ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﭘﺮﯾﺪ … ﻭ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ …
# ادامه_دارد...
📝نویسنده:
#سید_طاها_ایمانی
📚منبع:داستانهای ناز خاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
🎉
🎉🎉
🎉🎉🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روشهای دوستی با امام زمان ارواحنافداه...😍
#امام_زمان♥
#قسمت_دوازدهم
جمعیت12مخالفین فرزندآوری.mp3
4.76M
#قسمت_دوازدهم
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری در ۲۰ قسمت
⭕️ قسمت دوازدهم
🔶 لزوم جهادتببین در موضوع جمعیت
🔹نظر اسلام در مورد تعداد فرزند چیست؟!
🔸وقتی حرف مردم مانع فرزندآوری میشود !
🔹نقش والدین در تشویق فرزندانشان به فرزندآوری
✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی
⌚️ رادیومعارف سال ۱۳۹۱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️
@Sahebzaman_dosetdaram