🔖 #تشرف_یافتگان ۲۱
🔹سه بار ملاقات با امام زمان (علیه السلام) در یک سفر
🏷از مرحوم آیت الله #محمدتقی_بافقی نقل شده است: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم.
فصل زمستانی بود که حرکت کردم ووارد ایران شدم.
یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم. که نزدیک گردنه ای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه می مانم، صبح به راه ادامه می دهم».
🔰دیدم جمعی از کردهای یزیدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی توانم با آنها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است».
همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر می کردم وکم کم هوا تاریک می شد، صدائی شنیدم که می گفت: «محمّد تقی! بیا اینجا».
بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود می طلبد.
🔆نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست».
من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا ملایم است وکاملاً می توان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشنده ای دارد.
به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (ع) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم.
صبح که طالع شد ونماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم».
♦️من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم».
حضرت فرمود: «تو نمی توانی با من بیائی».
گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟»
حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو می آیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد.
من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولی خدمت آن حضرت نرسیدم.
از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم».
🔆در همین فکرها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف می آورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم.
گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفّق نشدم؟!»
حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان
ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسأله ای می پرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را می دادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم»
📚ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان علیه السلام،سید محمد طباطبایی
🌐 @Sahebzaman_dosetdaram
🔖 #تشرف_یافتگان ۲۲
🔹گرفتن چهارصد عبا از امام زمان (علیه السلام) برای طلبه های حوزه علمیّه قم توسّط یکی از علما
🏷آیت الله سیّد محمّد رضا گلپایگانی می گوید: «در عصر آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری، چهارصد نفر طلبه در حوزه قم جمع شده بودند ومتّحداً از مرحوم حاج شیخ #محمدتقی_بافقی که مقسّم شهریّه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود عبای زمستانی می خواستند.
♦️آقای بافقی به مرحوم آیت الله حائری جریان را می گوید وایشان می فرماید: «چهارصد عبا را از کجا بیاوریم؟!»
🔰آقای بافقی می گوید: «از حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) می گیریم».
آیت الله حائری می فرماید: «من راهی ندارم که از آن حضرت بگیرم».
آقای بافقی می گوید: «انشاء الله من از آن حضرت می گیرم».
🔆پس شب جمعه ای آقای بافقی به مسجد جمکران رفت وخدمت آقا امام زمان (علیه السلام) می رسد ودر روز جمعه، به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری می گوید: «حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) وعده فرمودند فردا روز، شنبه چهارصد عبا مرحمت بفرمایند».
روز شنبه دیدیم که یکی از تُجّار چهارصد عبا آورد وبین طلاّب تقسیم کرد😇
📚ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان علیه السلام،سید محمد طباطبایی
🌐 @Sahebzaman_dosetdaram