بچه که بودم پدربزرگ و مادربزرگم رو خیلی زود از دست دادم ولی تو فیلما همیشه از زبونِ پدربزرگ مادربزرگا میشنیدم که میگفتن: "بریم زیارت استخونی سبک کنیم برگردیم"
تو دنیایِ بچگانهِ خودم همیشه واسم سوال بود که اولین بار کی به همچین ترکیبی رسید: "استخون سبک کردن"
و معنیِ واقعیش چیه و اصلاً چرا ازش استفاده میکینم؟
اونموقع ها هروقت زیارت میرفتیم، همه کیفِ زیارت واسم این بود رو پای مادرم وقتی داشت زیارت میخوند دراز بکشم و اونم چادرشو که بویِ خاص و خوشِ خودشو میداد روم بکشه که سردم نشه.
اونموقع ها هنوز معنیِ استخون سبک کردنِ بعد زیارتو نمیفهمیدم.
جدیدا زیاد بهش فک کردم و تازه تازه است که فهمیدم چی به چیه.
وقتی غصه داریم و از زمین و زمان ناراحتیم، بیاختیار گریه میکنیم، اشکامون که میان پایین انگار یه وزنه صد کیلویی از رویِ قلبمون برداشته شده و احساس سبکی میکنیم،
اما این تازه مرحلهِ اولِ سبک شدنه،
سبکشدنِ دل.
استخون سبک کردن خیلی عمیقتر و خاصتره،
شاید همون وقتی باشه که یه گوشه حرم آقا میشینی و دعایِ توسل میخونی و وسطِ هیاهویِ جمعیت ناغافل یه قطره اشکت رویِ کتابِ دعات میریزه،
شاید همون وقتی باشه که تو صحنِ حرم کنار آبخوری، داری آب میخوری و چشمت به کبوترهایِ حرم میفته و آرزو میکنی کاش میشد یکی از اونا بودی و هرروز تو هوایِ حرم بال میزدی و پر میکشیدی،
شاید دقیقا همون لحظهای باشه که واسه آخرین بار میری حرم و دعاهاتو میخونی و بعدش پله هارو به سمت درِ خروجی بالا میری که بزنی بیرون، ولی پاهات وسط راه سست میشه و رو پلهِ آخر میشینی و اشکت سرازیر میشه و دلت نمیاد بلند شی و خدافظی کنی،
شاید واقعا همون لحظه باشه که استخون هات سبک میشن و
به آرامشی میرسی که هیچوقت مشابهشو جایِ دیگه پیدا نکرده بودی.
همون اشکایی که تو حرم آقا میریزی و ازش میخوای دوباره برت گردونه پیش خودش گواهیِ استخون سبک کردنته...
همون حسی که خستگی و بارِ یه سال رو از رویِ شونههات برمیداره و مثل یه پَر، سبکت میکنه دقیقاً مصداقِ حرف مادربزرگ پدربزرگها از زیارت کردنه؛
"بریم زیارت استخونی سبک کنیم برگردیم"
#پرند_نجفی
🌐 @sahebzaman_dosetdaram