eitaa logo
مسجد صاحب الزمان(عج)_شهر گرگاب
591 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
210 فایل
کانال مسجد صاحب الزمان (عج) شهرگرگاب ، در نظر دارد ضمن پوشش دهی رویدادها و برنامه های مسجد صاحب الزمان (عج) ، کانون آل طه و هیئت حضرت ابالفضل علیه السلام ، در اشاعه و ترویج مضامین مذهبی و فرهنگی و سیاسی فعالیت نماید .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ روزی جوانی از پدرش پرسید: پدرم٬ تو از نظر دارایی مشکلی نداری و وضع مالی‌ات از من بهتر است. آیا دوست داری برایت عیدی بخرم؟ پدر٬ پسرش را به حیاط خانه، کنار درخت سیبی آورد و گفت: پسرم به‌نظرت من سالی چقدر هزینه‌ی این درخت سیب می‌کنم؟ گفت نمی‌دانم. گفت: اگر هر سال٬ از آب٬ کود٬ هرس و سمی که برای این درخت هزینه می‌کنم را حساب کنی 40 هزار تومان این درخت برایم هزینه دارد. می‌دانی هر سال 4 کیلو سیب هم به من نمی‌دهد! یعنی هر کیلو سیبش 10 هزار تومان برایم تمام می‌شود علاوه بر آشغال‌هایی که در خانه ریخته می‌شود. پسرم فکر می‌کنی من احمقم برای این درخت این همه زحمت می‌کشم و پولم را هدر می‌دهم؟ می‌توانم با 40 هزار تومان 20 کیلو سیب را بی‌زحمت و بی‌دردسر بخرم. پسر گفت: حتما حکمتی دارد٬ پدرم بگو. پدر گفت: من این درخت را برای خوردن سیبش نکاشتم برای این کاشتم که در پاییز چند تا سیبی بچینم؛ که محصول تلاش خودم است و خود پرورشش دادم. اگر تو برای من عیدی بخری درست است که من نیاز ندارم ولی لذتش مثل لذت چیدن سیب این درخت٬ برایم شیرین است. تو هم میوه یک عمر زندگی من هستی. پسر از شرم سرش را به زیر انداخت و رفت. آری، اگر پدر و مادری داریم که حتی وضع مالی‌شان خیلی عالی است؛ صله‌رحم٬ هدیه و عیدی دادن را فراموش نکنیم٬ ما محصول و میوه و سیب دل آن‌ها هستیم. این میوه مزه‌اش به خوردنش نیست بیرونم ارزان‌تر می‌فروشند مزه‌اش در دست پرورده بودن خود انسان است.
✨﷽✨ ✍ بازرگان پیری در سفر هند، از تاجر هم‌پیمان هندی‌اش، کنیزی جوان٬ زیبا و سبزه‌ای هندی با خالی دلربا در میان پیشانی‌اش هدیه گرفت. بازرگان چون کنیز را به خانه خود آورد، کنیز چهره خود در هم پیچید و بازرگان را نزد خود راه نداد. بازرگان صبور و مهربان، شب‌ها در اتاقی می‌خوابید و زن زیبای هندی در اتاقی دیگر با ساز هندی خود مشغول بود و می‌نواخت و خوش بود. شبی دزدی خانه بازرگان آمد و کنیز چون صدای پای دزد را شنید از ترس، به اتاق صاحب خود رفت و دید بازرگان خواب است. از ترس دزد، دخترک هندی آرام صاحب خود را در آغوش گرفت و به او چسبید. بازرگان با دیدن گرما و هرم حرارت دستان کنیز از خواب برخواست و داستان را فهمید و دزد را دید. او را صدا کرد و گفت: هر چه می‌خواهی ببر من راضی‌ام؛ چون تو امروز باعث شدی معشوقه و عشق من از ترس تو به من پناه آورد. دخترک جوان گفت: «ای صاحب من! کاش این دزد زودتر آمده بود و من اگر می‌دانستم آغوش تو چنین پر مهر و گرم است، لحظه‌ای از تو دور نمی‌ماندم و هرگز از دوری تو خوابم نمی‌گرفت.» 🚩 گاهی برخی اتفاقات تلخ و مصیبت‌ها و برخورد ما با انسان‌ها٬ با تندی و بداخلاقی و بی‌رحمی، باعث می‌شود ما به دامان خدا پناه ببریم. که در حقیقت وجود این انسان‌ها و مصائب جای شکر دارد، چون مانند دزد داستان ما، ما را به آغوش گرم خدا سوق می‌دهد و با آغوش پر مهر و محبت او آشنا می‌کند.
✨﷽✨ ✍ در رم جوانی بود که شب‌ها یک ساعت در محلی کنار جاده می‌نشست و بعد از یک ساعت به خانه بر می‌گشت. از کار او همه تعجب می‌کردند که چرا به آن محل می‌رود. برخی گمان می‌کردند دیوانه است. برخی گمان می‌کردند از صدای ماشین و دیدن ماشین‌های لوکس لذت می‌برد. اما واقعیت چیز دیگری بود. آن جوان فردریک نام داشت که در یک کارگاه شیرینی‌فروشی کار می‌کرد. او هر چه فکر کرد تا برای مردم خیری برساند، نه پول داشت نه زمان. مدت 10 سال در ساعتی از شب که آن جاده شلوغ می‌شد، در کنار جاده می‌نشست تا مسافرانی که می‌خواستند از رم خارج شوند و دنبال آدرس بودند، آدرس نشان دهد تا کار نیکی کرده و سهمی از عمل صالح با خود از دنیا ببرد. آری، برای کار خیر کردن حتما نیاز به داشتن ثروت نیست. فردریک از برخی توریست‌های پولدار به‌خاطر آدرس نشان دادن، هدیه می‌گرفت. او این هدیه‌ها را جمع کرده و در همسایگی خود به پیرزن بینوا و مستمندی می‌بخشید. بعد از 10 سال که مردم نیت فردریک را از این کار فهمیدند، به پاس و یاد این خیرات او نام آن جاده را به‌نام فردریک تغییر دادند.
✨﷽✨ ✍جوانی با پدرش به مسجد رفتند. اهالی مسجد هنوز جمع نشده بودند که کسانی که زودتر آمده بودند در حلقه‌های دو سه نفره با هم سخن می‌گفتند. یکی پشت سر پدر نشست، پدر عذرخواهی کرد و جای خود را عوض کرد تا پشتش به او نباشد. عالم که بر منبر رفت همه در صف شدند و پشت یکی به روبروی دیگری بود. ولی پدر از کسی که پشت او نشست عذرخواهی نکرد و جای خود عوض ننمود. مجلس که تمام شد پسر از پدر پرسید: چرا وقتی که عالم منبر رفت شما از کسی که پشت شما نشست عذرخواهی نکردید و حتی جلوتر رفتید و جلوی کسی و پشت به او نشستید در حالی که عذرخواهی هم از او نکردید؟! 🍀پدر گفت: احسنت پسرم! سؤال بسیار خوبی پرسیدی. پسرم! قبل از شروع مجلس ما سه نفر از دنیا سخن می‌گفتیم و روی ما سمت دنیا بود پس صلاح نبود کسی پشت سر ما باشد (تابع ما شود) ولی زمانی که عالم به منبر رفت برای من مهم نبود چه کسی پشت سر من است چون روی من سمت کلام خدایی بود که از دهان عالم خارج می‌شد و کسی که پشت سر من بود در اصل رویش سمت عالم بود و رویش سمت پشت من نبود. اگر آن عالم از خدا نمی‌گفت و مثل مجلس سه نفره ما از دنیا سخن می‌گفت، من صورت خود از سمت او بر می‌گرداندم و روی به کسی می‌کردم که پشت من بود. 📿چنانچه ما وقتی که در نماز روی به سمت خدا هستیم هم، بدون این‌که ناراحت شویم و عذرخواهی از هم بکنیم، پشت سر هم ایستاده و روی به خدا سخن می‌گوییم. پس مهم این نیست پشت سر چه کسی هستی؛ مهم این است که پشت سر کسی که هستی آن فرد رو به رویش چه کسی ایستاده و کلام چه کسی را گوش می‌کند.