•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③②
به چشمای قشنگ نورا خیره شدم و لبخند زدم.
دستامو از شیشه ول کردم و محکم بغلش کردم.
دریا: ممنونم؛ نورا.
نورا: کاری نکردم که دریا خانوم !
دریا: خیلی دوست دارم.
خیلی به من و ساحل کمک کردی.
نورا: من با خواهران حسینی خیلی خوشبختم !
لبخندی زدم و اشکی از سر ذوق چکید روی گونه هام.
به چشمام نگاه کرد و با گوشهی انگشتش اشکمو پاک کرد.
نورا: این دیگه برا چی؟ ساحل که حالش خوبه!
خندیدم و دستامو به چشمام مالیدم.
دریا: خوشحالم ـ
نورا: همچنین؛ همچنین..
با لبخندی که از رو لبام پاک نمیشد به ساحل نگاه کردم.
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
غـرۆب خـوࢪشید
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠• Part ②③② به چشمای قشنگ نورا خیره شدم و لبخند زدم. دستامو از شیش
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③③
باز هم خوابم میومد.
رفتم نشستم روی صندلی و سرمو به دیوار تکیه دادم و دوباره خوابیدم.
#از_زبان_ساحل
با درد عجیبی پلکامو آروم آروم تکون دادم و چشمامو باز کردم.
همه جارو تار میدیدم.
نمیتونستم گردنمو تکون بدم.
انگار داخل سرم توخالی شده بود.
حس خیلی عجیبی بود!
به مغزم فشار آوردم و عرض یک ثانیه تمامی اتفاقا از جلو چشمم گذشت.
با نگرانی اسم دریا رو صدا زدم.
ساحل: دریا..دریا..
سعی میکردم بلند فریاد بزنم.
بلند و بلندتر..
#از_زبان_دریا
اسم خودمو نامفهموم میشنیدم.
صندلی ای که روش خوابیده بودم کنار آی سی یو بود.
یهو از خواب پریدم و صدا رو دوباره شنیدم.
سراسیمه از تو پنجره نگاه کردم و با اشک شوق بی توجه به اینکه باید لباس مخصوص بپوشم درو باز کردم و همون لحظه پرستاری از سر رسید.
پرستار: عزیزم کجا؟! برو اول از رو لباست بپوش
اشاره کرد به یه کمد فلزی کوچیک.
من هم رفتم پوشیدم و بعد به طرف ساحل رفتم که پرستار بالا سرش بود.
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③④
نشستم روی صندلی و دستای ساحلو گرفتم.
دستاش مثل همیشه آرامش خاصی داشت.
لبخند عمیقی زده بودم و چشمامو از روی چشماش برنداشتم.
ساحل: حالت..خو..
دریا: هیش! من باید از تو بپرسم.
حالت خوبه آجی؟
ساحل سرشو تکون داد.
دریا: نورا هم اومده.
ساحل: ک..جاس..
دریا: یه کاری براش پیش اومد رفت؛ بر میگرده.
آهی کشیدم و دستاشو محکم فشار دادم.
دریا: نمیدونی چقدر نگرانت بودیم. میترسیدیم..میترسیدم..که تو..
ساحل: هیچی..نگو..الان.. که خوبم.
نفس عمیقی کشیدم.
دریا: خیلی خوشحالم حالت خوبه ساحل.
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
غـرۆب خـوࢪشید
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠• Part ②③④ نشستم روی صندلی و دستای ساحلو گرفتم. دستاش مثل همیشه آ
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③⑤
لبخندی که ساحل زد بدجور به دلم نشست و باعث شد ته دلم آب بشه..
عاشق خواهرم بودم.
گذشت و گذشت و گذشت...
ساحل؛ خواهر بزرگهی من شد ۲۰ ساله و من شدم ساحل کوچیکه؛
دریای ۱۳ ساله .
#دو_سال_بعد
#از_زبان_ساحل
هوا گرم بود و داشتم شر شر عرق میریختم.
دستمو روی صورتم سایه گرفته بودم و به اینور اونور نگاه میکردم تا یه اثری ازش پیدا بشه.
آهی کشیدم و وقتی به اونطرف نگاه کردم دیدمش.
ساحل: نوراا!
نورا نفس نفس زنان اومد. دستی به پیشونی اش کشید.
نورا: وایی ببخشید دیر شد..بدو بریم.
ساحل: خدا بگم چیکارت نکنه! میدونی اینا من دیر برم قبولم نمیکنن؟
نورا: میدونم قربونت..دوسال الکی دوره آموزشی نرفتی که.
ساحل: حالا دیر رسیدن به کنار، برام دعا کردی قبول بشم؟ نورا باید قبول بشم:)
نورا: ان شاءالله میشی.
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③⑥
با قدم های تند شونه به شونهی همدیگه راه میرفتیم.
ساحل: اگه نمیومدی هم اوکی بود..
نورا: چی میگی ساحل؟ رفیقم میخواد آزمون مهمی بده؛ بعد من نباشم؟
اگه قبول بشی که مطمئنم میشی؛ مرحله عملی رو هم رد کنی میری داخل گروه.
میدونی چقدر واسش تلاش کردی قربونت برم؟
ساحل: هوووف.
نورا: راستی دریا کجاست؟
ساحل: گفت مدرسش که تموم بشه؛ خودش با اتوبوس میاد.
نورا: چقدر خوندی؟
ساحل: زیاد نبود ولی سخت بود!
خیلی خوندم نورا..خیلی..
نورا: پس ان شاءالله حتما قبول میشی..
ساحل: ان شاءالله.
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
غـرۆب خـوࢪشید
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠• Part ②③⑥ با قدم های تند شونه به شونهی همدیگه راه میرفتیم. ساحل
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③⑦
دستام رو به هم از استرس میسابیدم.
که یهو با ضربه ای که به پهلوم وارد شد آیی گفتم و تعادلمو از دست دادم و افتادم زمین.
نورا: آقای محترم حواستون کجاست؟
_خانوم شرمنده عجله داشتم..
حالشون خوبه؟
نورا: ساحل خوبی؟
دستمو گرفت و بلند کرد.
با اخم به صورت آقایی که سرش پایین بود نگاه کردم.
_شرمنده..
ساحل: خواهش میکنم !
اون آقا رفت.
نورا: خدایا. حالا خوبی؟ زنگ بزن سمیه نیومده هنوز.
ساحل: هوم خوب شد گفتی.
دستمو توی کیفم کردم و..
گوشیم نبود!
ساحل: نو.. نورا! نورا!
نورا: بله؟
ساحل: گوشیم دست تو نیست؟
نورا: نه؛ چرا؟
ساحل: گوشیم نیستت!!
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③⑧
نورا: چی میگی ساحل؟
کیفمو نگاه کرد.
نورا: یاخدا..راست میگی. همین چنددقیقه پیش دستت بود.
ساحل: نکنه اون آقاعه دزد بود؟!
نورا نگاهی هراسان بهم کرد.
سریع اینور و اونورو دید زدم و اون آقارو دیدم که داشت با یه نفر صحبت میکرد.
با قدم های تند رفتم به طرفش.
ساحل: آقای محترم !
نورا منو صدا میزد و میگفت نکن ولی من گوش نمیکردم..
برگشت و تا منو دید سریع سرشو انداخت پایین.
_هنوز ناراحتید؟
ساحل: گوشی منو شما برداشتید؛ چشمم روشن!
_خانوم محترم چی میگین شما؛ بنده عجله داشتم اشتباهی به شما برخورد کردم. به مردم تهمت نزنید..
ساحل: ثابت کنید!
_لا الله الا الله..
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
Part ②③⑨
ساحل: ای بابا..
نورا بیا. ببین.
نورا با نگاهی ناراحت اومد طرفم و گوشیمو که داخل دستش بود نشونم داد.
با دیدن گوشیم حس کردم یه سطل آب سرد روم خالی کردن.
اون آقاعه سرش پایین بود...
چندنفر بهمون نگاه میکردن..
نورا ناراحت بهم نگاه میکرد و من چشمام دو دو میزد..
دلم میخواست زمین دهنشو باز کنه و منو قورت بده .
تهمت؛ قضاوت..
کاش هیچوقت اون حرفارو بهش نمیزدم..
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠٠•
@SAHEL1289