eitaa logo
تنها ساحل آرامش
72 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 📣 توجه توجه 🌹 سلام همراهان گرامی🌹 این نظرسنجی تا جمعه در کانال قرار دارد. سپس بر طبق نظرات بیان شده ، تغییرات در روند کار کانال بعد از اطلاع رسانی به شما بزرگواران اعمال خواهد شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ابتدا توضیحی درباره روند قبلی و فعلی کار کانال می دهم: بنده ابتدا این کانال را برای نشر داستانک ها و داستان هایم ایجاد نمودم. هر روز صبح از ساعت 6:30 الی 8 یک حدیث در کانال قرار می دادم و داستانکی نیز برای آن می نوشتم. شب ها نیر با یک داستانک و دعا در ساعت 10 الی 10:30 کار کانال به پایان می رسید. در این بین دو نویسنده بزرگوار دیگر نیز به جمعمان افزوده گشتند. متأسفانه ایشان به علت مشغله و تحصیل نتوانستند آنچنان در زمینه داستان نویسی فعال باشند. بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی بخاطر دِینی که شهدا بر گردنمان دارند پایه خواندن یک صفحه از قرآن همراه قرار دادن عکسی از شهیدی _ که صفحه به نیابت از او خوانده می شود _ و نوشتن قطعه ای از وصیت نامه یا زندگی نامه ش را هر روز صبح گذاشتم. سپس بر طبق سخن بزرگواری صوت هر صفحه را نیز اضافه نمودیم. بعد از مدتی دیدم چه خوب است هر روز صبح به ائمه سلامی بدهیم و دعای عهد را زمزمه کنیم سپس زیارت هر روز را به کار کانال افزودم. مدتی نیز تلنگرک های عصرانه به زبان خودمانی می نوشتم. در زمان های خاص نیز مثلا مداحی یا زیارت عاشورا را در زمره کار کانال قرار دادم. در این بین بخاطر مشغله های بسیار ، دیگر برای احادیث داستانک ننوشتم. و داستان یا داستانک هر شب به هرازگاهی تقلیل یافت. البته داستانک می نوشتم اما بعضی شان مورد تأیید همراهانم قرار نمی گرفت و از آن ها صرفه نظر می شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 حال سؤال این است: 1-آیا به روند قبل کانال برگردیم؟ یعنی صبح یک حدیث و شب اگر داستانک داشتیم ، داستانک و اگر نداشتیم به دعای شبانه اکتفا کنیم؟ 2- فقط صفحه قرآن همراه عکس شهدا و قسمتی از وصیت نامه شان باشد و سلام و دعای عهد و زیارت روزانه حذف شود؟ 3- روند فعلی کانال خوب است؟ 🌺🌺🌺 خوشحال می شوم ما را در جریان نظرات خودتان قرار دهید. نظراتتان را به آیدی مدیر کانال ارسال فرمایید. @sadaf_313 موفق و سربلند باشید. 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 🏴 تلویزیون مراسم عزاداری سال های قبل را نشان می داد. مادر اشک از گوشه چشمش جاری شد. نگاهی به پدر انداخت و گفت: ینی امسال تو محله مون روضه نخواد بود؟ پدر سرش را پایین انداخت. گفت: این ویروس لعنتی حسابی داره همه مون رو آزمایش می کنه. روضه باشه چه جور؟ نباشه چه جور؟ مگه میشه برا امام حسین مراسم نگیریم؟ بغض گلوی پدر را فشرد. حسین با سینی چایی وارد اتاق شد. سینی را جلو پدر گرفت و گفت: بفرما چایی روضه. می خوام امسال خودم چایی ریز امامم بشم. مادر با چشمهای گرد شده پشت دست چروکیده اش زد و گفت: چی می گی بچه؟ متوجه اوضاع نیستی؟ لبخند روی لبان حسین نشست. به طرف مادر رفت. نزدیک او، پایش به کنترل تلویزیون گیر کرد و با سینی چایی جلوش ولو شد. یکی از استکان های چایی روی دامن مشکی مادر ریخت. مادر از جا پرید. دامنش را با فاصله نگه داشت و آن را مدام تکان می داد تا خشک شود. حسین سریع بلند شد. به صورت سرخ شده مادر نگاه کرد و گفت: مامان چیزیت نشد؟ آتش خشم از چشمان مادر شعله کشید. با عصبانیت و بلند گفت: تو که از پس یه سینی چای کوچیک برنمیای چطور می خوای چایی ریز امام حسین شی؟ حسین خرده های استکان را از روی فرش برداشت و داخل سینی گذاشت. مادر به طرف اتاق روبروی آشپزخانه رفت. لباسش را عوض کرد و از آشپزخانه دستمال، جارو و خاک انداز را آورد. جلو حسین گرفت و گفت: اول خرده شیشه ها رو با جارو دستی جمع کن. بعد جارو برقی و دستمال بکش. بعدم حسابی با شامپو فرش برق میندازی؛ جناب چایی ریز. پدر کنترل را برداشت. شبکه را عوض کرد و گفت: چیزی نشده زن، انقد بچه رو اذیت نکن. حسین سریع بلند شد. جارو را از مادر گرفت و تند خرده شیشه ها را جمع کرد و گفت: چیزی نیست بابا. اذیت چیه؟ همش تقصیر خودمه. حواسم رو جمع نکردم. حالام دندم نرم خودم جمع و جورش می کنم. فقط شما و مامان قبول کنید من خادم امام حسین بشم. چشمان پدر و مادر گرد شد. همزمان با هم گفتند:کجا؟ لبخند روی لبان حسین نشست. آرام گفت: یه حسینیه آخر خیابون میخواد مراسم بگیره. منم می خوام برم هر کاری داشتن و بتونم کمکشون کنم. پدر روی ریش های سفیدش دست کشید و گفت: حالا بذار فکرامونو بکنیم. مادر مقابل پدر نشست. با چهره ای درهم گفت:آقا، من راضی نمی شم. پدر استکان چایی را بالا آورد. زیر چشمی حسین را پایید. حسین دلش تاب نیاورد. جارو را کنار گذاشت و مثل کودکی خود را کنار مادر کشید و گفت: مامانی رضا بده دیگه. مادر سرش را بالا انداخت و از حسین دور شد. حسین جلو رفت. از پشت مادر را در آغوش گرفت و گفت: مامانی راه نداره، شما رضا بده من قول میدم مراقب باشم. صدای بهم خوردن استکان و نعلبکی پدر بلند شد. حسین چشمانش به چشمان نافذ پدر گره خورد. پدر گفت: شاید بشه کار دیگه ای کرد. حسین موهای تازه سربرآورده روی صورتش را خاراند و گفت: چه راهی؟ پدر نگاهی به صورت پر چین و رنگ باخته مادر انداخت و گفت: با رضای خانوم تو خونه خودمون روضه بگیریم. حسینم همین جا چایی ریز باشه. مادر جارو و خاک انداز را برداشت و در حال رفتن به آشپزخانه گفت: چه میدونم چی بگم. می گن خوبیت نداره زن رو حرف شوهرش حرف بزنه. فقط باید حواستون حسابی جمع باشه. حسین از خوشحالی روی پاهایش بند نبود. پیشانی مادر را بوسید. سینی را برداشت و جلو پدر گرفت. پدر استکان خالی را کنار خرده شیشه ها گذاشت و گفت: خانوم توکلت به خدا باشه. مام حسابی رعایت می کنیم. اینم مطمئن باش تا خدا نخواد برگی از درخت نمی ریزه. 🖊 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 اگر از توبه است، پس به عزّتت كه من از پشيمانانم و اگر از سبب فرو ريختن خطاها از است، من از آمرزش خواهانم، حق با توست تا راضى شوى با قدرتت بر من ، ام را بپذير و با ات نسبت به من از من درگذر و با ات از حال من با من فرما تويى كه به روى ت درى به سوى ت گشودي و آن را ناميدى 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤 ☀️️ السلام علیک یا رسول الله 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا حسن بن علی🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا حسین بن علی 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا علی بن الحسین 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا محمد بن علی🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🖤🍃 ☀️ السلام علیک یا علی بن موسی 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🖤🍃 ☀️️️السلام علیک یا صاحب الزمان 🖤🍃 ☀️️️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🍃 ☀️️️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️️️ 🖤🖤🖤🖤 🍃 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧ 🎤 دعای عهد 👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم، 🎧 یا حداقل گوش دهیم مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ زیارت امام عليه السّلام در روز 📝 @sahel_aramesh
ziarat_5shanbeh.mp3
455.5K
✅ زیارت مخصوص امام عليه السّلام در روز روزیتان 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْقَلْبُ اَلْمُحِبُّ لِلَّهِ يُحِبُّ كَثِيراً اَلنَّصَبَ لِلَّهِ وَ اَلْقَلْبُ اَللاَّهِي عَنِ اَللَّهِ يُحِبُّ اَلرَّاحَةَ 💫 امام على علیه السّلام فرمود:قلب دوستدار خدا، خستگی برای خدا را بسیار دوست دارد و قلب بی خبر از یاد خدا، آسایش را دوست دارد. 📚 تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد۲ , صفحه۸۷ ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا تورجی زاده:نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید. عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
296.mp3
2.17M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موانع استجابت دعا_27.mp3
15.77M
🔻 ۲۷ 🤲 آنکه در مکتب دعا، حضور مستمر دارد؛ یعنی زانو زدنش در برابر خدا، مستمر و دائمی است. 🙇‍♂ کسی که خضوعش دربرابر خدا دائمی است؛ در برابر نشانه ها و آیات خدا مثل پدر و مادر نیز خاضع است ... 💥 و در برابر دشمنان خدا، مقتدر و مقاوم ! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 🎤 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 🚶 * قدم اول را بردار * از بالای ماسک چشم دواند. فاصله بین نمازگزاران اجازه می داد راحت تر بتواند سید رضا را پیدا کند. چهره ها در پس ماسک هم شکل به نظر می آمدند. عاقبت ، او را از عرق چین سبز روی سرش شناخت. دعاهای بعد نماز تمام شد. با عجله به طرف سید رفت: آسید، کجا؟ می خوام چند لحظه تو خدمتت باشم. سید با عجله به طرف در خروجی مسجد رفت و گفت: شرمنده حاجی، این روزا حال و حوصله ندارم. میشه بذاری برا بعد؟ حاجی جلو سید ایستاد و گفت:ینی چی سید جون حال و حوصله نداری؟ سید رضا با چشمانی لرزان به چروک های خنده گوشه چشم حاجی خیره شد:خودت بهتر میدونی. هر سال همچین موقعایی حسینیه و مسجد رو برا مراسم دهه اول محرم آماده می کردیم. منم این موقعا دنبال بانی برا مراسما بودم. اما امسال چی؟ ماسک حاجی از روی بینی اش سر خورد و پایین آمد. حاجی آن را بالا کشید. چند دقیقه ای سکوت کرد بعد گفت: سید جون درسته که برا حفظ سلامت مردم نمیشه تو مسجد و حسینیه مراسم گرفت، ولی نذری دادن که مشکل نداره. منم مثل هر سال اومدم بگم شب هفتم بانی منم. به کس دیگه ای قولشو ندیا. ابروهای سید درهم رفت:آخه حاجی؟! حاجی دستی روی سر بی مویش کشید و گفت:آخه چی؟ سید ، عرق چین را از روی سر برداشت. با دستمال ، عرق نشسته روی پیشانی اش را پاک کرد و گفت: شما در جریان نیستی انگار. سراغ هر کی رفتم که بانی بشه، دست رد به سینَم زده. حاجی چشمانش را دراند و با تعجب گفت: مگه میشه؟ بانیای سالای قبل چی؟ سید سرش را پایین انداخت. عرق چین را روی سر گذاشت و آرام گفت: حالا که شده. سراغ همشون رفتم. چند تاییشون تو این گرونیا خودشونم کم آوردن چه برسه بخوان بانی مجالس امام حسین بشن. بازم بنده خداها راضی بودن به اندازه وسعشون کمک کنن ولی همه رو با هم جمع کنم به زور کفاف نذری یه شبو بده. بقیه شونم بانی کمکای مؤمنانه شدن. اونم خوبه. نمی گم بده ولی نذری دادن یه چیز دیگه است. سفره ایه که همه سرش میشینن، فقیر و پولدار مساوین. حاجی عرق نشسته روی صورتش را با پشت دست گرفت. ابرویی بالا انداخت و آهسته گفت: سید جون، من نمی دونم. شب اول رو با همون کمکای بانیای قبلت راه بنداز، از خدا بخواه تا شب هفتم فرجی کنه. سید ، دستی به شانه حاجی زد و گفت: قربون مرامت حاجی جون. چراغ های تیر برق ، تاریکی کوچه را شکافت. بوی غذای نذری در فضای کوچه پیچید. چند بچه کنار در حسینیه ایستادند. سر و صدای بچه ها سید را از آشپزخانه بیرون کشید. بعضی از بچه ها کش ماسک شان را روی گوش گره زده بودند و ماسک بعضی روی صورتشان لق می خورد. دور سید را گرفتند. سید با لحنی دلنشین گفت: پسرای گلم. غذا هنوز آماده نشده. آماده بشه خودمون میاریم در خونه هاتون میدیم. کوچکترین پسر با صدایی غم زده گفت: آقا ما که خونمون اینجا نیست. جوان همراه بچه ها ، پایش را روی پای او کوبید. صدای آه و ناله بچه بلند شد. سید گفت: بابا جون چرا میزنیش؟ جوان سینه ای صاف کرد و با صلابت گفت: تا تو کار بزرگتراش دخالت نکنه. آقا، شما مدیر هیئتی؟ سید با حرکت سر مدیر بودنش را تأیید کرد. جوان گفت: ما هر سال برا تکیه مون پول جمع می کردیم. روضه می گرفتیم و نذری می دادیم. امسال تکیه مونو زدیم. پولم جمع کردیم. ولی خانواده هامون مخالفن تو تکیه نذری بدیم. پیشنهاد دادن پولمونو بیاریم تا شما زحمتش رو بکشی. سید رضا گل از گلش شکفت. سرش را رو به آسمان گرفت و ملتمسانه گفت: خدایا؛ تا اینجاش رو رسوندی بقیه شم برسون. 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا