eitaa logo
تنها ساحل آرامش
73 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سردار علیرضا موحد دانش (فرمانده لشکر10 سیدالشهدا) قرائت خواهیم کرد. 🌹
🌷 به نیت شهید بزرگوار سردار علیرضا موحد دانش قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 قرائت صفحه قرآن امروز با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار سردار علیرضا موحد دانش قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
❓ کجا دنبال راه می گردید؟ ❓ از چه کسی آدرس راه راست را می پرسید؟ ❓ باور دارید شهدا زنده اند؟ ✅ من یقین دارم شهدا زنده اند و صدایشان در طول تاریخ می پیچد و موج می زند تا به دست حق جویان برسد. 📣 صدای شهید علیرضا موحد دانش را بشنوید: 🔸 این آقایان برای کسب قدرت دست به هر کاری می زنند من تعجب می کنم که اینها چطور خودشان را مسلمان می دانند؟ 🔸 در حالی که برای محکم کردن پایه های میزشان خون چه عزیزانی را دارند می گیرند... 📝 @sahel_aramesh
همه دور تا دور حضرت آقا نشسته بودیم. منتظر موقعیتی بودم تا زبان بگشایم و با خبر دستگیری یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان لبخند بر لبان ایشان بنشانم. همان شروری که سالها دنبالش بودیم. فعالیتش به قاچاق مواد مخدر محدود نمی شد. تعداد زیادی از همکاران ما را شهید کرده بود. برای او را به منطقه خاصی دعوت کردیم. پس از ورودش به آن منطقه او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. لبخند از روی لبانمان محو نمی شد. از دستگیری کسی که مثلاً حکمش پنجاه بار اعدام بود در پوست خود نمی گنجیدم. خبر دستگیری او را برای با جزئیات بیان کردم. هر لحظه منتظر بودم آقا لبخند بر لب بگیرد. سرش را به نشانه تأیید تکان دهد و سخنی در تأیید کارهایمان بر زبان بیاورد. اما ایشان فرمود:«همین الان زنگ بزن آزادش کنند!» با وجود تعجبم مثل یک سرباز، بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور آزادی او را دادم. اما نتوانستم جلو خودم را بگیرم. سوالی که درون ذهنم ایجاد شده بود را با لحنی تعجبی پرسیدم:«آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» با همان جدیت قبل فرمود:«مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟» سر جایم مثل درختی خشکیده، مات و مبهوت شدم. درون دلم به اینقدر توجه به جزئیات، تبارک الله گفتم. آری او حکم مهمانمان را داشت. ما حق نداشتیم او را در حال مهمانی دستگیر کنیم. چند ثانیه نگذشته بود که آقا فرمود:«حتماً دستگیرش کنید.» بالاخره ما در عملیات سخت و سنگین دیگری او را دستگیر کردیم. 🍀 این داستان با توجه به یکی از خاطرات شهید سپهبد حاج نوشته شده است. ❤ 📝 @sahel_aramesh
🔥 جرم حضرت سلام الله علیها تنها حضرت علیه السلام نبود. 🔥 نه جرم او و ولی اش بود. 🔥 جرم او این بود که محض ش بود. 🌹 ما را ، و گوش به قرار ده. بر مان بیافزا تا زمانی که مان به ما نیاز دارد و پشتش بایستیم. 🌹 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌹 تا حالا حتما گل چیدید. 🌺 گلبرگ هایش را لمس کردید. 🌸 دیدید چقدر لطیف و ظریف هستند. 🌷 که حتی با کوچکترین فشار رنگشان به طرف سیاهی می رود. 💐 تا حالا فکر کردید چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها را به گل تشبیه می کنند؟ 🔸 بله حتما شما هم می دانید که حضرت زهرا از نظر لطافت جسمی و روحی سرآمد زنان عالم هستند. 🔸 خدا هم جنس زن را مظهر لطافت آفرید و بهترین آن را در وجود بهترین مخلوقش (حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها) قرار داد. 🔸بنابراین وقتی چنین مخلوق لطیفی بین در و دیوار قرار گیرد و در را با زهر کینه و ظلم بر جسم لطیف او به دیوار بفشارند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟😱 😭 شهادت بزرگ بانوی دو عالم را بر تمام اعضای محترم کانال تسلیت عرض می نمایم. 💔 📝 @sahel_aramesh
👼 ☀ قَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ : ☀ مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اَللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ ☑ فاطمه زهرا عليها السلام فرمود : ☑ هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد . 📚 ميزان الحكمه جلد چهارم، محمّد محمّدی ری شهری، صفحه 49؛ تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 2 , صفحه 108؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 67 , صفحه 249 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار عبدالمطلب اکبری قرائت خواهیم کرد. 🌹
😔 تا حالا افراد ناقص جسمی یا ذهنی را مسخره کرده ایم؟ 😒 اندکی بیاندیشیم. ❤ عبدالمطلب لال مادر زاد بود. سر قبر پسر عموی شهیدش نشسته بود. با زبان کر و لالی خودش با ما حرف می زد. محلش نگذاشتیم. وقتی دید ما نمی فهمیم. بغل دست قبر این شهید با انگشتش چارچوب یک قبر کشید و رویش نوشت: «شهید عبدالمطلب اکبری.» بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید. خندید. ما هم خندیدیم. دید همه ما داریم می خندیم، طفلک هیچی نگفت. نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته اش را پاک کرد. سرش را پایین انداخت و آرام رفت ... فردایش به جبهه رفت. ده روز بعد جنازه اش را آوردند. دقیقا همان جایی که با انگشت کشیده بود، خاکش کردند. در وصیت نامه اش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم یک عمر هر چی می گفتم به من می خندیدند، یک عمر هر چی می خواستم به مردم محبت کنم، فکر می کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند، یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی را نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم گفت :«تو شهید می شی.» جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این رو هم گفتم باور نکردید ... 📝 @sahel_aramesh