eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
همه دور تا دور حضرت آقا نشسته بودیم. منتظر موقعیتی بودم تا زبان بگشایم و با خبر دستگیری یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان لبخند بر لبان ایشان بنشانم. همان شروری که سالها دنبالش بودیم. فعالیتش به قاچاق مواد مخدر محدود نمی شد. تعداد زیادی از همکاران ما را شهید کرده بود. برای او را به منطقه خاصی دعوت کردیم. پس از ورودش به آن منطقه او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. لبخند از روی لبانمان محو نمی شد. از دستگیری کسی که مثلاً حکمش پنجاه بار اعدام بود در پوست خود نمی گنجیدم. خبر دستگیری او را برای با جزئیات بیان کردم. هر لحظه منتظر بودم آقا لبخند بر لب بگیرد. سرش را به نشانه تأیید تکان دهد و سخنی در تأیید کارهایمان بر زبان بیاورد. اما ایشان فرمود:«همین الان زنگ بزن آزادش کنند!» با وجود تعجبم مثل یک سرباز، بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور آزادی او را دادم. اما نتوانستم جلو خودم را بگیرم. سوالی که درون ذهنم ایجاد شده بود را با لحنی تعجبی پرسیدم:«آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» با همان جدیت قبل فرمود:«مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟» سر جایم مثل درختی خشکیده، مات و مبهوت شدم. درون دلم به اینقدر توجه به جزئیات، تبارک الله گفتم. آری او حکم مهمانمان را داشت. ما حق نداشتیم او را در حال مهمانی دستگیر کنیم. چند ثانیه نگذشته بود که آقا فرمود:«حتماً دستگیرش کنید.» بالاخره ما در عملیات سخت و سنگین دیگری او را دستگیر کردیم. 🍀 این داستان با توجه به یکی از خاطرات شهید سپهبد حاج نوشته شده است. ❤ 📝 @sahel_aramesh