eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 چند سال به درگاه الهی دعا کرد. با گریه و زاری از خدا بچه خواست. اما فایده نداشت. دکتر زیاد رفته بود. گوشه اتاق نشست. آرنجش را روی زانوانش اهرم کرد. صورتش را کف دستانش گذاشت. به دیوار زل زد. مثل اینکه روی دیوار سفید اتاق برایش فیلم پخش می شد. فیلم آخرین دفعه ای که به مطب رفته بود. روی صندلی های داخل مطب نشست. دکتر دیر کرد. چادرش را کنار زد. با خانم کنارش سر صحبت را باز کرد. به او گفت:«چقدر دکتر دیر کرده است؟» 🌹 خانم که معلوم بود حوصله اش سر رفته و از هم صحبتی با یک نفر خوشحال می شود، جواب داد:«بله، مثل اینکه دکتر عمل سختی داشته و برای همین دیر کرده است.» 🌹 سری تکان داد. به صورت تپل خانم خیره شد. گفت:«خدا به همه ما رحم کند. إن شاءالله خیر باشد.شما برای چه دکتر آمدید ؟» 🌹 خانم نگاهی به انتهای سالن انداخت. با چشمانش دنبال دکتر گشت. از دکتر اثری نبود. سرش را به طرف شکم ورم کرده اش چرخاند. گفت:«به خاطر این. آمده ام سلامتش را چک کنم. شما برای چه آمده اید؟» 🌹 نگاهی با حسرت به عکس بچه روی دیوار انداخت. گفت:«این هزارمین دکتری است که برای بچه دار شدن می روم.» 🌹 خانم داخل کیفش را نگاهی انداخت. کارتی بیرون آورد. به او داد. گفت:«بیخود وقتت را پیش این دکترها تلف نکن.به این آدرس برو . شاید زیاد خرج کنی. اما حتما جواب می گیری. من خودم با رفتن به این مرکز باردار شده ام.» 🌹 کارت را گرفت. داخل کیفش گذاشت. کارت را از روی فرش برداشت. نگاهی به آن انداخت. به النگوهایش دست کشید. آنها را شمرد. گفت:«هرچه خرجش باشد می دهم. می خواهم مادر شوم.» 🌹 کلید داخل قفل در چرخید. از جا بلند شد. با روی خوش به استقبال شوهرش رفت. کارت هنوز داخل دستش بود. سلام کرد. خوش آمد گفت. شوهرش با لبخند جواب داد. کارت را درون دست او دید. پرسید:«خانم، قضیه این کارت چیست؟» ادامه دارد... @sahel_aramesh
🌹 دستش رابالا آورد. نگاهی به آن انداخت. گفت:«این را می گویی؟ خانمی داخل مطب به من داد. خودش از طریق اینجا باردار شده بود. محمد آقا، ضرر ندارد. ما که این همه خرج کردیم، به این مرکز هم برویم» 🌹 محمد به طرف پذیرایی رفت. کنترل را برداشت. تلویزیون را روشن کرد گفت:«زن، شاید به خیر و صلاحمان نیست. مگر قرآن نمی خوانی؟ مگر خدا نگفته: به هر کس بخواهد دختر می دهد به هر کس بخواهد پسر می دهد و به هر کس بخواهد هر دو را می دهد و هر کس را بخواهد نازا می کند؟ شما چرا اینقدر اصرار داری؟» 🌹 کارت را بین انگشت اشاره و شصت عقب و جلو برد و گفت:«با پیشرفت علم پزشکی، درصد نازایی خیلی کم شده است. مگر نمی گویند خداوند اگر درد داده، درمانش را هم داده است؟ این مرکز آخرین جایی است که می رویم. اگر نشد؛ مطمئن می شوم، خدا نمی خواهد. در عوض خیالم راحت می شود و عذاب وجدان کوتاهی در درمانمان روحم را نخواهد آزرد.» 🌹 محمد نگاهش را از صفحه تلویزیون گرفت. به طرف او برگشت. گفت:«باشد. قبول. اما فرزانه خانم، اگر عواقبی داشت، خودت مسئول خواهی بود.» 🌹 فرزانه سرش را تکانی داد و به طرف آشپزخانه رفت. فرزانه و محمد تحت درمان مرکز قرار گرفتند. از دوازده النگوی فرزانه فقط دو تا باقی مانده بود. فرزانه قبل از آخرین مرحله درمانشان نماز حاجت خواند. دستانش را به طرف آسمان بلند کرد. از خدا خواست:«به خاطر اطاعت از امر ولیشان به او فرزندانی سالم و صالح عطا فرماید و او را در تربیت درستشان یاری کند.» 🌹 آن شب را با دعا و گریه و زاری به صبح رساند. آخرین مرحله انجام شد. یک هفته بعد محمد جواب آزمایش را گرفت. فرزانه دل توی دلش نبود. ادامه دارد... @sahel_aramesh
🌹 محمد با یک جعبه شیرینی به خانه برگشت. فرزانه از خوشحالی نزدیک بود پس بیافتد. محمد برای اولین بار صدایش کرد:«مامان فرزانه.» 🌹 فرزانه ویار سختی داشت. چند ماه که گذشت گونه یک طرف صورتش کمی تو افتاد. اوایل فرزانه توجه نمی کرد و نگرانی های محمد را بی مورد می دانست. اما وقتی تو رفتگی پیشرفت کرد. با اصرار محمد به دکتر رفت. دکتر به او گفت:«این یک بیماری نادر است که از هر یک میلیون نفر یک نفر به آن مبتلا می شود و یکی از آن یک نفر شما هستید. در این بیماری فرد وقتی بادردار می شود چربی قسمتی از اعضای بدنش آب می شود که برای شما چربی گونه یک طرف صورتتان است و به جز جراحی زیبایی درمان دیگری ندارد. آن هم بعد از وضع حملتان باید انجام شود.» 🌹 محمد وقتی علت این بیماری را فهمید از کوره در رفت. گفت:«فرزانه خانم چقدر گفتم شاید این بارداری به خیر و صلاحمان نیست؛ اما گوش ندادی. واقعا ارزشش را داشت؟» 🌹 فرزانه دستش را روی شکمش گذاشت. به حرکت جنین دقت کرد. گفت:«بله، ارزشش را داشت. بیا دستت را اینجا بگذار. چه حسی داری؟ آیا تجربه این حس زیبا ارزش اندکی بیماری و سختی کشیدن را ندارد؟ من درختی هستم که به ثمر نشسته است. سنگینی بارم کمی به من آسیب رسانده است. اشکال ندارد. بعد از وضع حمل ترمیم می کنیم. از النگوهایم دو تا برایم مانده است. آنها را خرج ترمیم صورتم خواهم کرد.» 🌹 یک سمت صورت فرزانه تا پایان نه ماه کامل تو رفت. نیمی از صورتش مثل کسی شد که تصادف سنگینی کرده است. اما او به جای غصه خوردن برای عضله آب شده صورتش، به صورت لطیف و ظریف دوقلوهایش خیره شد و از خدا بابت این موهبت تشکر کرد. @sahel_aramesh