eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
-آقا پیامت دادم چرا جواب ندادی؟ -برایم پیام نیامده است. -یعنی خط ها تو بازی رفته اند؟ -نمیدانم. شاید. ولی بگذار ببینم.(پیام های گوشی اش را بررسی می کند.) نه، پیامی از شما ندارم. -پیامت داده بودم سی و پنج تا نان برایم کنار بگذاری من هم سر ساعت بیایم ببرم. -اشکال ندارد. حالا برایت می پزم. جایی که کار نداری؟ -کار که ... ولی خب حالا دیگر ارزش ندارد با این گرانی بنزین بخواهم دو بار مسیر را بروم و برگردم. (نانوا آهنگی پخش می کند و همگام با آن مشغول کار می شود.) -همین امروز از جلو خیابان امامزاده می گذشتم. دو تا جوان سوار ماشین بودند. یکی آرام می رفت و دیگری سرعتش بالا بود. عجله داشت. می خواست سبقت بگیرد؛ اما آن که آرام می رفت حواسش نبود و راه نمی داد. جوانی که عجله داشت، هوی کشید و گفت: این چه طرز رانندگی است آن یکی جواب داد: فکر کردی بزرگراه همت است که می خواهی تند بروی. هر دو نگه داشتند. خواستند از ماشین پیاده بشوند. ماشینم را نگه داشتم. پیاده شدم. جلوشان را گرفتم و گفتم: مسئله خاصی پیش نیامده است. بگذرید و بروید که برایتان شر نشود. هر دو گازش را گرفتند و رفتند. (یکی از مشتریان حرفش را تأیید کرد) -کار خوبی کردی. مردم اعصاب ندارند. پیاده می شدند، معلوم نبود چه بلایی سر هم می آوردند. -خدا ریشه هر چی آخوند است بکند که تمام بدبختی هایمان زیر سر این آخوندهاست. (مشتری دیگری با چهره ای گشاده رو به او می شود.) -آقا جان در هر قشری آدم خوب و بد هست. ولی انگار ما مردم به دیدن بدها عادت کرده ایم. اگر رئیس جمهور اعمالش اشتباه است، انتخاب اشتباه خود ماست. ما درست انتخاب نکردیم. نمی دانم چرا هیچ کس در این مملکت نمی خواهد مسئولیت کار خودش را بر عهده بگیرد؟ (نانوا نگاهی به ستون نان ها می اندازد) -درست شد؟ -نه هنوز دوازده تا کم است؟ (نگاهی به صف پشت سرش می اندازد. سری تکان می دهد.) -اگر پیامم را دیده بودی این همه کسی به خاطر من اذیت نمی شدند. راستی خوش قدم هم هستم. هر وقت می آیم خیلی زود اینجا پر مشتری می شود. (نانوا با بی تفاوتی نیشخندی می زند. چانه خمیر را پهن می کند.) -همیشه همین تعداد مشتری دارم. (دست مالش را پهن می کند. نان ها را با قیچی برش می زند و داخل دستمال می پیچد.) (نانوا همانطور که خمیر پهن می کند گردن می کشد.) -حاجی جان، این دفعه خواستی بیایی حتماً پیام بده. -پیام نمی دهم. (دستمال نانش را داخل ساک می گذارد. برمی دارد و می رود.) @sahel_aramesh