💥 #تسلط_هوای_نفس
▪ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَشْقَى اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَهُ هَوَاهُ فَمَلَكَتْهُ دُنْيَاهُ وَ أَفْسَدَ أُخْرَاهُ
◾ امام على عليه السلام فرمود:بدبخت ترين مردم كسى است كه هواى نفْس بر او چيره شود؛ پس دنيايش او را در اختيار خود گيرد و آخرت خويش را تباه گرداند.
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۲۰۷,حدیث3237
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید هوشنگ محمدی نامجو:باید بدانید که این گلگون کفنان، این شهدای راه حق و آزادی با اهداء خون خود زیربنای یک جامعه آزاد مستقل را پی ریزی کرده اند و ملت ایران و شماها مدیون و همیشه مرهون فداکاری ها و جانبازی این عزیزان باشید. پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ او آغاز دفتر اوست.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار هوشنگ محمدی نامجو قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار هوشنگ محمدی نامجو قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
392.mp3
1.91M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار هوشنگ محمدی نامجو قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
📱#گوشی_همراه
میثم گوشی اش را سفت چسبیده بود. دستهای دراز به سمتش را پس می زد. آن را بالا برد. بقیه پشت سرش ایستاده بودند. با سرهای بهم چسبیده، صفحه گوشی را می بلعیدند. یکی دهانش را مثل غار پر از شمش یخ باز کرد و گفت:مجید جون، این همون شاخ اینستاگرامه.
میثم چشمانش را روی صفحه چرخاند. گفت: نه بابا، یه ببره بود هی می گفت من ببرم این همونه.
مسعود صورت میثم را با دستش کنار زد. گفت: مادر من بدون این همه آرا و ویرا با صورت چروکیده اش از این خیلیم خوشگل تره. مجید دستش را بالابرد و مثل پتک توی سر مسعود کوبید. گفت: خاک تو اون سر بی مخت کنم. آدم جلو بقیه از خوشگلی و زشتی مادرش حرف میزنه؟!
علی از دور جلو آمد. مسعود اول از همه او را دید. گفت: بچه ها جوجه شیخمون اومد. میخواید عکس شاخ ببری رو نشونش بدید؟
مجید گفت: ولش کن دوست داری حالمون رو بگیره؟
میثم نیشخندی زد. گفت: چیز بدی نمی بینیم. مردم بدتر این رو می بینن. علی بیا این رو ببین.
میثم صفحه گوشی را به سمت علی گرفت. علی نگاهش را به آسفالت دوخت. جلو رفت. دست گردن دوستانش انداخت گفت: کی میاد کشتی بگیریم؟
مسعود دستش را بالا آورد. علی گفت: پس تا پارک مسابقه دو میذاریم. اونجا هر کی برد اول شروع می کنه. میریم تو چمن تا موقع زمین خوردن بدنامونم آسیب نبینه. قبول؟
هر چهار نفرشان مسابقه دو گذاشتند. علی زودتر از همه به پارک رسید، اما امتیاز زود رسیدنش را به مسعود داد. با مسعود، میثم و مجید به نوبت کشتی گرفت. پشت هر سه را به خاک مالید. پسرها خنده کنان دنبالش دویدند تا او را بگیرند و داخل حوض پارک بیاندازند. علی فرار کرد. برای لحظه ای برگشت تا پیشروی بچه ها را ببیند. پایش داخل گودالی گیر کرد. با صورت روی زمین افتاد.
سرش را بلند کرد. صدای زوزه فشنگ از کنار گوشش گذشت. به صورت خیس مسعود دست کشید. گفت: گریه می کنی مرد؟ الان دیگه بچه نیستیم و مام تو پارک نیستیم. باید قوی باشی.
مسعود گرد و خاک نشسته روی صورت علی را با دست گرفت. به صورت خودش مالید. گفت: علی تو دستم رو گرفتی و به اینجا رسوندیم. تنهام نذار.
علی از حال رفت. چند دقیقه بعد چشمهایش را باز کرد و گفت: مسعود تو هم می بینی؟ دستش را بالا آورد گفت: می بینی؟ دارن میان. چقد نورانین.
مسعود به نقطه ای که علی نشان می داد، خیره شد. اشک بین ریش هایش جا گرفت. گفت: علی جونم، کجا رو می گی؟
علی مقابلش را نشان داد. چشمانش را بست. بعد از مدتی چشمانش را باز کرد و گفت: از میثم و مجید حلالیت بخواه. اون روز می خواستم حواستون از گوشی پرت بشه. نمیدونستم پام میشکنه و همه تقصیرا میفته گردن اونا. بازم اگه بیهوش نشده بودم نمیذاشتم اونقدر سرکوفت بخورن. بهشون بگو حلالم کنن.
پای علی مثل برگ های درخت بید می لرزید. خون، خاک زیر پایش را گل کرده بود. علی شهادتین گفت و چشمانش را برای همیشه بست.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahele_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#پروردگارا
دلهای مان را بعد از آنکه #هدایت مان کردی از راه حق #منحرف مگردان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
▪ #غیرت_بیجا
◾ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إيّاكَ وَالتَّغايُرَ في غَيرِ مَوضِعِ غَيرَةٍ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَدعُو الصَّحيحَةَ إلَى السُّقمِ ، وَالبَريئَةَ إلَى الرَّيبِ
◼ امام علی علیه السلام فرمود:از غيرت ورزيدن بيجا بپرهيز كه اين كار، زن سالم را به بيمارى مى كشانَد و پاك دامن را به گناه
📚 نهج البلاغه, نامه 31
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 زندگینامه شهید علی اکبر ملجایی:پاسدار علی اکبر ملجائی فرزند عبدالمجید در سال ۱۳۲۸ در خانواده ای متدین و معتقد به مبانی اسلام و مکتب تشیع به دنیا آمد. شهید ملجائی از افراد انقلابی متدین و قبل از انقلاب به طور سری و مخفیانه برای براندازی حکومت پهلوی اقدام می کرد با علنی شدن مبارزات در صف اول مبارزین بود و از هرگونه اقدامی علیه حکومت دیکتاتوری شاه فروگذار نکرد. وی با صوت خوبی که داشت یکی از مداحان اهل بیت بود و دعاهای کمیل و توسل را با صدای خودش میخواند حتی در جبهه ها جلسات دعاهای وی حالت عرفانی عجیبی داشت با منافقین درگیری زیادی داشت و آنها تصمیم به ترور وی را داشتند. ولی به حمداله موفق نشدند. در مرتبه سوم به جبهه اعزام شد و پس از مدتی مبارزه در تاریخ ۶۴/۱۱/۲۴ در جبهه دارخوئین پس از به جاآوردن نماز ظهروعصر و خواندن آخرین دعای توسل در عملیات والفجر به شهادت رسید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی اکبر ملجایی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر ملجایی نامجو قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
393.mp3
1.97M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر ملجایی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
ای #نزدیکتر به ما از ما، ای #مهربانتر از ما به ما، ای #نوازنده ما بی ما، به کَرم خویش نه به #سزای ما، هر چه کردیم #تاوان بر ما، هر چه تو کردی #باقی بر ما، هرچه کردی به جای ما به خود کردی نه #سزای ما.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
❤ #محبت
🌹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : حُسْنُ اَلصُّحْبَةِ يَزِيدُ فِي مَحَبَّةِ اَلْقُلُوبِ
🌺 امام على عليه السلام فرمود:خوشرفتارى، بر محبّت دلها مىافزايد
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۴۳, حدیث4812
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 زندگینامه شهید محمداسماعیل ماهر:ایشان در تاریخ ۰۳/۱۱/۱۳۳۸ در شهرضا در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. از کودکی به همراه پدر خود در نماز جماعت شرکت می کرد و در کلاس قرائت قرآن و مراسم مذهبی مخصوصاً مراسم عزاداری سید الشهداء شرکت می نمود. با شروع انقلاب نسبت به براندازی رژیم شاهنشاهی از هر امکان ممکن استفاده میکرد. با پیروزی انقلاب و تاسیس نهاد انقلابی سپاه پاسداران شهرضا عضو رسمی و ثابت سپاه شد و با شروع جنگ تحمیلی جهاد در راه خدا را بر همه چیز ترجیح داد همه را برای خدا رها و به جبهه های جنگ رفت و در آزادسازی خرمشهر شرکت و در تاریخ ۶۱/۰۲/۱۰ مفقود الاثر گردید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
394.mp3
1.85M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💰 #قلک_حسین
مادر روی راحتی دستش را زیر چانه گذاشته و درون دریای بی کران افکارش غرق شده بود. حسین جلو مادر ایستاد. صورتش را کج کرد. با دستان کوچکش دست مادر را گرفت. با صدای نازکش گفت: مامان میای باهام بازی کنی؟
مادر آهی کشید و پرسید: چه بازی ای؟
حسین به طرف سبد اسباب بازی هایش دوید. سبد را کشان کشان آورد. ماشین هایش را روی میز جلو مادر ردیف کرد. با لبخند گفت: ماشین بازی.
مادر کشتی های غرق شده اش را وسط بازی حسین رها کرد. حسین با شوق، بوق می زد. می گفت: خانم، برو کنار. الانه که شاخ به شاخ بشیم. قام قام اییییی تق.
مادر دستش روی کامیون واژگون شده بود و فکرش جایی دیگر. حسین ماشین را پرت کرد. ابروهایش را درهم برد و گفت: اصلا حواست نیس. خوب بازی نمی کنی.
حسین به گوشه اتاق پناه برد. چمباتمه زد. مادر به طرف او رفت. سرش را بالا گرفت. اشک هایش را پاک کرد و گفت: میدونی چیه؟ دارم به یکی از خانمای فامیل فکر می کنم. هیچکی رو نداره. نمیدونم چی کار می کنه؟
حسین خندید و گفت: خب ما بریم خونشون.
مادر روی موهای لطیف و مشکی او دست کشید. گفت: فقط تنهایی نیست. آخه پنج تا بچه کوچیکم داره. نمیدونم پول غذاشون رو از کجا میاره.
حسین با شنیدن حرف مادر از جلو چشمان او غیب شد. چند دقیقه بعد صدای شکستن ظرفی از اتاق آمد. مادر هراسان به سمت اتاق دوید. نفس نفس زنان گفت: چی شده؟
حسین خندید. پول های قلکش را به مادر نشان داد و گفت: اینا رو بده به اون خانومه.
مادر به طرف حسین رفت. او را بغل کرد. بوسید. گفت: قربون پسر دل رحمم بشم. اول که باید از بابات اجازه بگیریم. بعدشم این پول کمه.
حسین پول های درون دستش را روی هم گذاشت. جا به جا کرد. سکوتش را با گفتن آهان شکست: فهمیدم. می ریم به بابا زنگ می زنیم ازش اجازه می گیریم.
حسین دست مادر را گرفت. هر دو با هم به طرف تلفن رفتند. مادر گوشی را برداشت. شماره پدر را گرفت. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: حسین آقا با شما کار داره. می خواد مثل دو تا مرد با هم حرف بزنید.
گوشی را به حسین داد: سلام بابایی، امروز مامان یاد یه خانمه افتاد که پول نداره. منم قلکم رو شکستم تا پولاش رو بده به اون خانمه. ولی مامان گفت باید از شما اجازه بگیرم. بابایی اجازه میدی پولام رو بدم به اون خانمه.
-چرا که نه بابایی، ولی فکر نکنم تو قلکت اونقدرام پول باشه. گوشی رو بده مامان.
-پس از من خداحافظ بابایی.
حسین گوشی را به مادر پس داد: بله عزیزم، کارم داشتی؟
-فاطمه خانم گلم یه راهی بهت پیشنهاد میدم برای پول جمع کردن برا اون خانمی که حسین گفت.
-چه راهی؟
-شماره فامیلامون رو یکی یکی بگیر. گوشی رو بده حسین صحبت کنه و ازشون بخواد برا کمک به اون خانم نیازمند کمک کنن.
-وای علی جونم، شما چه ایده های بکری داری. چشم، همین الان دست به کار می شیم. خدا شما رو برای ما حفظ کنه. امید دلمی. خدا دلت رو شاد کنه که با این پیشنهادت دلم رو شاد کردی.
-ممنون عزیزم. وقتی آدم بتونه گره ای از زندگی بقیه باز کنه روحیه خودشم شاد میشه.
بعد از اینکه مادر گوشی را قطع کرد با حسین یکی یکی شماره اقوامشان را گرفتند. آن روز حسین توانست حدود پانصد هزار تومان پول جمع کند.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
در کمال #طمأنینه ما را با #نبی ات #سهیم کن . آن #کرامت ها را که تحفه #پیغمبر می کنی، ما را بهره مند کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
❤ #قلب_نوجوان
🌟 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّمَا قَلْبُ اَلْحَدَثِ كَالْأَرْضِ اَلْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ
✨ امام على عليه السلام فرمود:قلب نوجوان، در حقيقت چونان زمينى خالی است كه هرچه در آن افكنده شود مى پذيرد
📚 تحف العقول ,صفحه 70
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 زندگینامه شهید شهید اسماعیل خوشکام: ایشان عاشق امام بود و برای اجزای اوامر امام آماده و در خدمت بود . برای اینکه بیشتر بتواند به جنگ و جبهه خدمت نماید عضو رسمی و ثابت سپاه شد و از سال ۱۳۵۸ که در درگیریهای کردستان حضور داشت به طور مرتب در جبهه ها به سرمی برد و در ایام مرخصی در سپاه شهرضا به امور مختلف مشغول می شد. خستگی ناپذیر بود و کارها را به نحو احسن به انجام می رسانید. در تظاهرات در صف مقدم بود از خداوند متعال می خواست که در دوازده عملیات شرکت کند و همین طور شد. در دوازدهمین عملیات در تاریخ ۲۲/۱۲/۶۶ به فیض شهادت نائل آمد.
🍀 *با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت خواهیم کرد. *
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 *به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت بفرمایید.*
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
395.mp3
1.81M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 *به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت بفرمایید.*
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
بر لب های بندگانت گل #لبخند بنشان و #غم را از #چهره و دلشان #دور گردان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh