eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📄 مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید. بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید. مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید. جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد. مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟» مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند. صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد. مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ » مرضیه با اخم گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.» پدر قبل از اینکه به سمت پدر ومادرش حرکت کند، گفت:« بعد از چند وقت اومدن پیشمون به جا خوشحالیته.» مرضیه فقط سلام و احوال پرسی کرد و به اتاقش رفت. صفحات کتابش را ورق زد. صفحه ای می خواند و چند صفحه را رها می کرد. مادر وارد اتاقش شد و گفت:« دختر پاشو الان ناراحت میشند.» مرضیه با صدای بغض دار گفت:« منم ناراحت شدم.» مادر کنار مرضیه نشست و موهای سیاهش را نوازش کرد :« اونا که نمی دونستند ما می خواهیم سفر بریم. بلند شو دختر خوب. بازم وقت داریم سفر بریم. » مرضیه همراه مادر پیش بقیه رفت. مادربزرگ با دیدن مرضیه گفت:« مرضیه جون چرا اینقدر پکری، خوشحال نیستی ما اومدیم؟» مادر به مرضیه نگاه کرد. مرضیه با انگشتانش بازی کرد و گفت: «چرا خوشحالم؛ ولی... » پدر با صدای محکمی گفت: «مرضیه!» پدر بزرگ ابروهای سفید و بلندش را بالا انداخت و گفت: «بابا جان بذار حرفش را بزنه.» مرضیه نگاهی به چهره اخمو پدر ومادرش انداخت. اشک در چشمانش جمع شد، گفت: «هیچی.» مادربزرگ دست کوچک مرضیه را میان دستان لرزانش گرفت:« بگو قربونت برم.» حمید بدون مقدمه گفت:« می خواستیم سفر بریم.» همه سرها به سمت حمید برگشت. مرضیه بلند شد تا به اتاقش برود. پدربزرگ با لبخند گفت:« خوب اگه جاتون تنگ نمیشه ما هم میاییم. مگه نه خانم؟» مرضیه برگشت و به مادربزرگ نگاه کرد. مادربزرگ گفت:« اگه بقیه موافق باشند، چرا که نه.» مرضیه به پدر و مادرش خیره شد. با دیدن لبخند روی لب های آنها، حمید و مرضیه هورا کشیدند. 🖊 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قال پيامبر اکرم صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله :«أحسِن مُصاحَبَةَ مَن صاحَبَكَ تَكُن مُسلِمًا» 🌷پيامبر اکرم صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله فرمود :«با آن كس كه همنشين تو است، نيكو همنشينى كن تا مسلمان باشى.» 📚 امالی مفید : ج۱ ، ص۳۵۰. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 پدر شهید حسین غلام کبیری : «او علاقه زیادی به فیلم های دفاع مقدس داشت و هرگاه این فیلم ها پخش می شد او می نشت و آنها را تماشا می کرد حسین می گفت که من در اولین جنگ شهید می شوم…. حسین همیشه یک روز قبل از شهادت هر یک از امامان پیراهن مشکی می پوشید و گاهی از اوقات در خیابان راه می رفت و “حسین حسین” می گفت و بر سینه می زد و وقتی ما به او هشدار می دادیم که زشت است و مردم فکر می کنند دیوانه ای او در پاسخ می گفت:من حسینم و عشقم نیز حسین است.» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
451.mp3
1.56M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀 🌹 قال امام علی علیه السلام: «طَلاقَةُ الوَجهِ بِالبِشرِ وَالعَطِيَّةُ، وفِعلُ البِرِّ وبَذلُ التَّحِيَّةِ، داعٍ إلى‏ مَحَبَّةِ البَرِيَّةِ .» 🌷امام علی علیه السلام فرمود:«گشاده‏رويى، بخشيدن، نيكوكارى و سلام كردن، برانگيزاننده دوستىِ مردم است.» 📚 غرر الحكم : ج ٤ ص ٢٥٩ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید یوسف دشتی: «خدایا تو را سپاس میگویم که بهترین راه را برای رسیدن به خودت به این بنده حقیر و گنهکار ارزانی نمودی .پروردگارا مرگم را شهادت در راهت و زیر پرچم پر افتخار اسلام همراه اولیاء و اوصیاء درگاهت مقرر فرما .خداوندا اگر خونم ریخته شود بواسطه آن پرده های ظلمانی را از قلبم بردار .» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
452.mp3
1.62M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 را می خواهم که مرا از ارتکاب بازدارد، و وادار به کند؛ عملی که مستحق تو گردم. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌸 🌹 قال امام حسین عليه ‏السلام : «مَن عَبَدَ اللّه‏ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه ‏فَوقَ أمانِيِّهِ و كِفايَتِهِ.» 🌷امام حسین علیه السلام فرمود:«هر كه خدا را، آن گونه كه سزاوار او است، بندگى كند، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند. » 📚 بحار الأنوار : ج ۷۱ ، ص ۱۸۳ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید مدافع حرم محمود رادمهر: «برادران و خواهران اگر می خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید ، بصیرتتان را افزایش دهید، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال این بزگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد.» 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مدافع حرم محمود رادمهر قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مدافع حرم محمود رادمهر بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
453.mp3
1.86M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مدافع حرم محمود رادمهر قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 ما را از انحراف در و کوتاهی در ، و در دينت، و از راهت، و سرسری شمردن ، و خوردن از دشمنت: شيطان رجيم، دور ساز. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
📕 🌹 قال امام صادق علیه السلام: «لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشَّبابَ مِنكُم إلاّ غادِيا في حالَينِ : إمّا عالِما أو مُتَعَلِّما ، فَإِن لَم يَفعَل فَرَّطَ ، فَإِن فَرَّطَ ضَيَّعَ ، وإن ضَيَّعَ أثِمَ ، وإن أثِمَ سَكَنَ النّارَ . وَالَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ .» 🌷امام صادق علیه السلام فرمود: «دوست ندارم جوانانِ شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر [جوانى] چنين نكند، كوتاهى كرده و اگر كوتاهى كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آن كه محمّد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را به حق برانگيخت، دوزخ نشين خواهد شد.» 📚 الأمالي للطوسي : ص ٣٠٣ ح ٦٠٤ ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید منصور سودی: «اى ملت قهرمان و شهیدپرور! من عاجزانه از شما مى خواهم که هرگز این امام عزیز را تنها نگذارید و همیشه گوش به فرمان این پیر جماران باشید و هرگز تن به شایعه پراکنى ندهید و این فساد بزرگ را ریشه کن کنید و همانطوریکه امام عزیزمان فرمودند:«دیگر این انقلاب مسیر و راه خود را پیدا کرده و فقط از داخل کشور مواظبت کنید و هرگز جبهه هاى جنگ را فراموش نکنید»و همانطورى که امام عزیزمان فرمودند: «مسئله اصلى جنگ است.». 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار منصور سودی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار منصور سودی بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
454.mp3
1.82M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار منصور سودی قرائت بفرمایید. ❤️ 📝 @sahel_aramesh
📄 🌸همه پشت میله‌های کارخانه جمع شده بودند. فرشید میله‌های آبی را گرفت، گفت: «چرا عین ماست همدیگه رو نگاه می کنین؟ یِ کاری بکنین. » کارگرها به دور و اطرافشان نگاه کردند. میان سنگ و خاک‌ها چند میله دیدند. میله های زنگ زده را به میله‌های در کارخانه کوبیدند. صدای جرینگ جرینگ برخورد آهن و فریاد باز کنید، در فضای نیمه بیابانی شهرک صنعتی پیچید. 🍃نگهبان از در فاصله گرفت و به چهار دیواری نگهبانی‌اش پناه برد. کارگرها یکی یکی از نرده‌ها بالا رفتند و در محوطه کارخانه کنار هم جمع شدند. نگهبان با دستان لرزان شماره رییس کارخانه را گرفت: «آقا، آقا ریختن تو... نتونستم جلوشون را بگیرم... آخه خیلیند... گفتم اول با شما تماس بگیرم... گناه دارن آقا... چشم زنگ می‌زنم. » 🌸فرشید و سایر کارگرها با صورت برافروخته به سمت سالن ماشین آلات کارخانه حرکت کردند. کارگرهای مشغول کار با شنیدن سر و صداها بیرون آمدند. فرشید گفت:« برین کنار .» اسد، سرکارگر سالن ساخت قطعات قدمی جلو آمد و گفت:« چی کار می‌خواین بکنین؟» فرشید مثل شیر خشمگین گفت: «می‌خوایم همه چیزو خراب کنیم.» 🍃اسد گفت: « ما هم از نون خوردن می‌افتیم. شما راضی میشین که بقیه هم از کار بیکار بشند؟» فرشید میله را در هوا چرخاند و گفت: « آره راضی میشیم. چرا فقط ما باید از نون خوردن بیفتیم. فکر کنین شما هم تعدیل نیرو شدین.» صدای فریاد گونه‌ای همه سرها را به سمت راست چرخاند:« فکر می‌کنین می‌تونستم نگهتون دارمو و نکردم. برای بسته نشدن کارخونه مجبور شدم تعدیل نیرو کنم.» 🌸فرشید از کوره در رفت: « رو چه حسابی ما تعدیل شدیم؟ » مدیر کارخانه گفت: « قرعه انداختم.» فرشید روبرویش ایستاد :« حالا ما هم قرعه انداختیم تا اینجا رو خرابش کنیم.» فرشید برگشت و گفت:« راه بیفتین.» جز فرهاد و سلمان کسی تکان نخورد. فرشید دستش را مشت کرد و با فریاد گفت: «چی شد، همتون جا زدین؟» فرشید و دوستانش به سمت بشکه‌های پلیمری چسبیده به دیوار سالن رفت. قبل اینکه کسی بتواند عکس العملی نشان بدهد. بنزین روی بشکه‌ها ریختند. فرشید فندکی از جیبش بیرون آورد. کارگرها به سمتشان دویدند، فرشید با دیدن حرکت آنها فندک را به بشکه ها نزدیک کرد. اسد با صدای محکمی گفت: «می‌فهمی داری چی کار میکنی؟ کل کارخونه میره رو هوا.» 🍃فرشید دستش لرزید؛ چشمان خیس لیلا جلو چشمانش جان گرفت:« مرد دیگه بیمه بیکاری هم نداریم. صاحبخونه امروز اومد آبرو ریزی راه انداخت. گفت که جول و پلاسمونو میندازه بیرون.» 🌸فرشید فندک را روشن کرد. صدای جواد، پیرترین کارگر کارخانه را شنید: « هممون بدبخت و آواره میشیم، نکن. اصلا به جای من تو بیا سرکار.» فرشید می دانست جواد بیشتر از همه به کار نیاز دارد، با دو تا بچه معلول. سرش را پایین انداخت. فندک را خاموش کرد و از بشکه ها دور شد، فریاد زد:« دِ لامروتا زن و بچم الان بی خونه و آوارند.» صدای آژیر ماشین پلیس نزدیک شد. 🍃پلیس جلو پای فرشید متوقف شد. مأموران به سمت فرشید با اسلحه نشانه گرفتند. مدیر کارخانه گفت: « چیزی نشده جناب سروان، سوءتفاهم بود که حل شد.» 🖊 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 ما را به سر منزل آن که پسند تو است رهسپار ساز، و از اصرار بر آنچه تو است دور گردان. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌺 🌹 قال پیامبر صلی الله علیه و آله : «أیُّمَا امْرِئٍ وَلِیَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَةَ الجَنَّةِ.» 🌷پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:« هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.» 📚 کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۰ ❤️ 📝 @sahel_aramesh