eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : يَلْزَمُ أُمَّتِيَ اَلْحَقُّ فِي أَرْبَعٍ يُحِبُّونَ اَلتَّائِبَ وَ يُعِينُونَ اَلْمُحْسِنَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلْمُذْنِبِ وَ يَدْعُونَ لِلْمَلَإِ. 🔹 رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود: امّت من، چهار وظيفه دارند: توبه كار را دوست بدارند؛ نيكوكار را يارى برسانند؛ براى گنهكار آمرزش بطلبند؛ و براى عموم، دعا كنند. 📚 مشکاة الأنوار , صفحه263 ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید رسول خلیلی: این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم. مرا ببخشید، برایم بسیار دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) مرا فراموش نکنید. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رسول خلیلی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رسول خلیلی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
190.mp3
2.2M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار رسول خلیلی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 💞 🔸 حسن آقا دستش را جلو آورد تا دست حمید را بگیرد و از نزدیک آن را ورانداز کند. حمید روی پایش بند نبود. دستش را پس کشید. آشفته و مضطرب با لحنی تند جواب داد: من چیزیم نیست. دختر عمه خانه است؟ خانمم حالش بهم خورده، نمی دانم باید چه کرد؟ 🔹 حسن آقا دستی روی سر کم مویش کشید و گفت: خب زنگ بزن 115 بیایند او را به بیمارستان ببرند. 🔸 حمید در حالی که رنگ صورتش رو به زردی می گذاشت، گفت: میترسم طول بکشد و زنم از دستم برود. شاید خودم زودتر بتوانم او را به بیمارستان برسانم. 🔹 صدای فائزه از راهرو بلند شد: آقا کیه پشت در؟ خب تعارف کن تشریف بیاورند داخل. 🔸 حسن آقا به حمید گفت: باشد. پس شما برو خانه، ما هم سریع می آییم. 🔹 حمید ، چادر مشکی بهاره را از روی جالباسی برداشت. او را درون چادرش پیچید. بهاره را در آغوش گرفت. به سختی توانست روی پاهایش بایستد. تمام اتاق دور سرش به گردش درآمد. حال خودش را نمی فهمید. به دیوار بی روح اتاق تکیه داد. هیکل درشت فائزه جلو ورودی اتاق ظاهر شد. خرده شیشه های کف اتاق جلو پیشروی اش را گرفت. سیلی محکمی به صورت خودش زد و گفت: حمید آقا ، خدا مرگم بدهد. چه شده؟ 🔸 حمید مثل محتضری که نفس های آخرش را به سختی بیرون می دهد ، آهی کشید و گفت: چیزی نیست. 🔹 تلو تلو خوران و با زحمت خودش را به پیکان قهوه ایش رساند. با کمک فائزه، بهاره را روی صندلی عقب نشاند. یک پای فائزه داخل ماشین بود ، می خواست کنار بهاره بنشیند تا بتواند او را نگه دارد. حمید هنوز از در ماشین زیاد فاصله نگرفته بود که روی زمین ولو شد. فائزه نگاهی به دست آغشته به خون حمید کرد ، جیغی کشید و گفت: خدا مرگم بدهد. آن یکی کم بود ، این هم اضافه شد. 🔸 هیکل درشتش را از ماشین بیرون کشید. فوراً روسری اش را باز کرد. دو طرف چادرش را به دهان گرفت. دست لرزانش را به طرف شوهرش دراز کرد و گفت: حسن خان با این روسری محکم روی پارگی دست حمید آقا را ببند. کاهلی کنی خدایی نکرده جوان مردم از دست می رود. 🔹 حسن آقا تند و تیز روسری را از فائزه گرفت و محکم ، بالاتر از محل بریدگی را بست. او را داخل ماشین روی صندلی عقب کنار بهاره نشاند. فائزه کوسن کوچک پشت شیشه عقب را زیر سر بهاره گذاشت تا ضربه شیشه ماشین اذیتش نکند. هر دو سوار شدند. حسن آقا ماشین را روشن کرد و به طرف بیمارستان با آخرین سرعت ممکن به راه افتاد. 🔸 هشت ضلعی قطرات اشک را دید. قطره ها به نوبت از چشمان درشت حمید روی دانه های برف کف صحن می چکید. برف ها قطرات اشک او را در آغوش گرفتند، دود شدند و به هوا رفتند. حمید، بینی اش را بالا کشید. از بین بازوان کشیده هشت ضلعی نگاهی به ضریح انداخت. گفت: آقا جان، سال ها بود از خدا بچه می خواستیم. خیلی دوا درمان کردیم. افاقه نکرد. نا امید شده بودیم؛ اما ... 🔹 اشک چنان بر آسمان چشمان حمید نشست که ضریح از جلو چشمانش محو شد. صحنه های گذشته جلو چشمانش رژه رفتند. یاد زمانی افتاد که داخل بیمارستان چشم گشود ، مات و مبهوت اطراف را نگریست. صورت پریشان مادرش را دید. با صدای گرفته، حال بهاره را پرسید. لبان مادر را دوخته بودند. هیچ تکانی نخورد. صورت رنجیده اش را از حمید پوشاند و از اتاق بیرون رفت. فائزه بعد از چند دقیقه وارد شد. حمید خواست بنشیند، اتاق دور سرش چرخید. فائزه دست بلند کرد و گفت: حمید آقا شما فعلا تا سرم هایتان تمام نشده نباید بلند شوید. 🔸 حمید چشمانش را به طرف سرم ها چرخاند. یکی بی رنگ و دیگری قرمز بود. دست آزادش را روی سر گذاشت. پرسید: از خانمم چه خبر؟ 🔹 فائزه چادرش را درون دستش تنگ تر گرفت. گفت: والله چه بگویم. الحمدلله از خطر مرگ جست. ولی . . . 🔸 رنگ از چهره حمید پرید. با صدایی بلندتر از قبل گفت: ولی چه؟ چه اتفاقی افتاده؟ 🔹 فائزه به حمید اشاره کرد. دستش را روی بینی گذاشت. لبانش را غنچه کرد. هیس آرامی از بین لبانش بیرون پرید. تخت بقیه بیماران را نشان داد تا حمید آرام بگیرد و ملاحظه بقیه را بکند. بعد گفت: مشکل کوچکی پیش آمده که می تواند به خیر بگذرد. فقط باید دعا کرد. 🔸 حمید با التماس پرسید: چه مشکلی؟ ادامه دارد ... 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ عَيَّرَ أَخَاهُ بِذَنْبٍ قَدْ تَابَ مِنْهُ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَعْمَلَهُ. 🔻 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس برادر خود را براى گناهى كه از آن توبه كرده است سرزنش كند، نميرد تا خود آن گناه را مرتكب شود. 📚 ميزان الحكمه جلد هشتم,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 338؛ تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد۱ , صفحه۱۱۳ ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 رضا موفق یکی از هم رزم های شهید نسیم افغانی: بنده با این شهید چهار ماه کامل تا فروردین سال ۶۲ در گردان سیف‌الله در یک سنگر بودیم و در نهایت کنار من شهید شد. او داستان‌های زندگی خود و نحوه شهادت خانواده‌اش توسط شوروی را برایم تعریف می‌کرد، لذا طبق تعریف خودش خواهر، برادر و پدر مادرش را از دست داده بود. او پس از شهادت خانواده‌اش در سال ۵۷ به ایران می‌آید و با شروع جنگ به جبهه‌ها می‌رود، لذا انسانی ترسو نبود و با اعتقاد و باور‌های عمیق در مقابل دشمنان ایران حضور داشت. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار نسیم افغانی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار نسیم افغانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
191.mp3
1.99M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار نسیم افغانی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 💞 🔸 فائزه آرام گفت: نمی دانم بگویم مبارک باشد یا نه. هر چه هست خیر باشد. خانمتان باردار است. دکترها می گویند با اینکه معده اش را شستشو داده اند به خاطر دوز بالایی که از قرص های مختلف خورده، امکان دارد مقداری از آنها جذب بدنش شده باشند و روی بچه تأثیر بد بگذارد و خدایی ناکرده بچه نقصی یا عیبی بگیرد. 🔹 بهاره چند ماه بعد برای سونوگرافی و غربالگری رفت. همه آزمایش ها خوب بود. حمید، خدا را شکر گفت. ولی مادرش اصرار داشت این بچه ناقص خواهد بود و بهتر است او را سقط کنند. وقتی حمید علت اصرار مادرش را پرسید. مادر با لحنی تند و پر از سرزنش جواب داد:با آن کار خانمت انتظار داری خدا بچه سالم هم به او بدهد؟ چند سال قبل تو روزنامه خواندم زنی در چند ماه اول بارداریش قرص جلوگیری می خورده است و خبر نداشته باردار است، وقتی بچه هایش به دنیا می آیند از قفسه سینه بهم چسبیده بوده اند. این خانم بچه نمی خواسته و خدا دو تا بهش داده ولی به خاطر اشتباهی که کرده بچه هایش ناقص شده اند. هر چند اگر میدانست، قرص نمی خورد. اگر خدایی نکرده بچه بدون دست یا پا به دنیا بیاید، چه خواهید کرد؟ 🔸 افکار پریشان، حمید را به دنبال خود برد: بچه، بدون دست و پا به دنیا آمده بود. مادرش او را برای حمید آورد. با عصبانیت گفت: بگیر، این هم بچه ای که نخواستی سقطش کنی. 🔹 حمید او را روی دست گرفت. به صورت سرخ و سفیدش خیره شد. با دهان صدایی درآورد تا پسرش چشم باز کند. بچه، قصد نداشت چشم به دنیای خاکی بگشاید. حمید دستی روی صورت او کشید. نوازشش کرد. پسرش خندید. آهسته آهسته چشمانش را گشود. چشمانش، همان چشمان بهاره بود. مو نمی زد. به همان رنگ و همان زیبایی و دلفریبی. لبان غنچه ای بچه به خنده باز شد. 🔸 حمید خندید. به مادرش گفت: بچه ام هر چه باشد خدا خواسته ، من دستور قتلش را نمی دهم. 🔹 مادر با پرخاش گفت: پس هر چه بشود، خودتان خواسته اید. 🔸 حمید خندان جواب داد: خدا برای بنده هایش بد نمی خواهد. 🔹 لبخند تلخی بر لبان مادر نشست. گفت: بله، خدا بد نمی خواهد، به شرطی که بنده خدا راه بد آمدن را باز نکند. 🔸 بچه، سالم بدنیا آمد. هم دست داشت، هم پا. فقط چشمانش را باز نکرد. چند روز اول گفتند: طبیعی است، گاهی پیش می آید بچه ای یکی دو روز اول چشمانش را باز نمی کند. اما بعد از چند روز به دنیا سلام می دهد. 🔹 چند روز گذشت و طی آزمایش ها فهمیدند سهیل نابیناست. هر دکتری نظری داشت. یکی می گفت: به مرور زمان خوب می شود. 🔸 دیگری می گفت: باید عمل شود تا بینایی اش را به دست آورد. 🔹 دکتر یزدی دارو داد و گفت: إن شاءالله با این داروها، بینایی اش برگردد. 🔸 دکترشیرازی بعد از دیدن پرونده قطور سهیل گفت: چاره ای جز پیوند قرنیه ندارید. آن هم پنجاه ، پنجاه است. 🔹 آخرین دکتری که رفتند، در تهران بود. آب پاکی را روی دستشان ریخت و گفت: برای درمان پسر شما کاری از دست ما دکترها بر نمی آید. بهتر است به امام رضا متوسل شوید. 🔸 در این میان بهاره با زخم زبان های مادر شوهر، یک چشمش اشک بود و یکی خون. حمید اشک نشسته روی چشمانش را پاک کرد و گفت: وقتی بهاره حرف دکتری را شنید که راه درمان را فقط از طریق شما می دانست، پایش را در یک کفش کرد که هر چه زودتر باید برای درمان به اینجا بیاییم. آقا جان دستم به دامنت، دل این زن را نشکن. در این مدت سختی زیاد کشیده، از خدا بخواه از سر تقصیرهای ما درگذرد و بینایی طفلکم را به ما بازگرداند. 🔹 هشت ضلعی لبان خشک افتاده مرد را دید. آرام بهم می خورد و صدای سوزناکی را در فضای صحن پخش می کرد. دعا و نوایی آشنا در گوش تیز هشت ضلعی طنین انداخت: آمدم ای شاه پناهم بده . . . بنده نوازی کن و راهم بده 🔸 هشت ضلعی خانم خادم را دید که به طرف او می آمد. پَرِ سبز رنگش را بالا گرفت. روی صورت زوار تکان داد و گفت: خانمم برف می آید، اینجا مریض می شوید. آقا راضی نیست زائرهایش مریض شوند. اگر می توانید بفرمایید داخل وگرنه . . . ادامه دارد ... 🖊 📝 @sahel_aramesh
‌ 🌹 تو را شکر می کنم که م را به آتش سوزاندی و مجروحم را برای همیشه کردی م را سوختی و شکستی تا فقط تو باشد 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَلرَّجُلَ يُذْنِبُ اَلذَّنْبَ فَيُحْرَمُ صَلاَةَ اَللَّيْلِ وَ إِنَّ اَلْعَمَلَ اَلسَّيِّئَ أَسْرَعُ فِي صَاحِبِهِ مِنَ اَلسِّكِّينِ فِي اَللَّحْمِ. 🔶 امام صادق عليه السلام فرمود : آدمى گناهى مى كند و بدان سبب از نماز شب محروم مى شود ؛ تأثير كار بد در صاحب آن، سريعتر است از تأثير كارد درگوشت . 📚 ميزان الحكمه ,جلد ششم,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 342؛ تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة , جلد۱۵ , صفحه۳۰۲ ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد صادق امانی همدانی:سرلوحه وظائف بشری معرفت بخدا و آشنائی با فرستادگان او و آموختن وظیفه بندگی از مکتب پیغمبران و جانشینان ایشان است. و سپس باخلاص عمل کردن و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین و این روش تا لحظه مرگ ادامه دادن و بسی و مقصود از حب و دوستی اهلبیت مطهر پیغمبر صلی اله علیه و علیهم اجمعین همان اطاعت و فرمانبرداری ایشانست که «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ» هرکه براین دوستی و اطاعت بمیرد آمرزیده از دنیا رفته. کلید سعادتهای جهان فانی و باقی در همین چند خط مستور است «الثقه بالله علم و حلم مال و سخاء فقر و صبر» شعار زندگی تو باشد خدای سرانجام نیکت دهد و مجمع انس ما را در بهشت جاوید خود برقرار کند الله یحافظک و یهدیک الی صراط مستقیم الی یوم الدین انشاءالله. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد صادق امانی همدانی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh