📄#داستان
#سفر
مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید. بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید.
مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید. جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد.
مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟» مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند.
صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد.
مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ »
مرضیه با اخم گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.»
پدر قبل از اینکه به سمت پدر ومادرش حرکت کند، گفت:« بعد از چند وقت اومدن پیشمون به جا خوشحالیته.»
مرضیه فقط سلام و احوال پرسی کرد و به اتاقش رفت. صفحات کتابش را ورق زد. صفحه ای می خواند و چند صفحه را رها می کرد. مادر وارد اتاقش شد و گفت:« دختر پاشو الان ناراحت میشند.»
مرضیه با صدای بغض دار گفت:« منم ناراحت شدم.» مادر کنار مرضیه نشست و موهای سیاهش را نوازش کرد :« اونا که نمی دونستند ما می خواهیم سفر بریم. بلند شو دختر خوب. بازم وقت داریم سفر بریم. » مرضیه همراه مادر پیش بقیه رفت.
مادربزرگ با دیدن مرضیه گفت:« مرضیه جون چرا اینقدر پکری، خوشحال نیستی ما اومدیم؟» مادر به مرضیه نگاه کرد. مرضیه با انگشتانش بازی کرد و گفت: «چرا خوشحالم؛ ولی... » پدر با صدای محکمی گفت: «مرضیه!»
پدر بزرگ ابروهای سفید و بلندش را بالا انداخت و گفت: «بابا جان بذار حرفش را بزنه.» مرضیه نگاهی به چهره اخمو پدر ومادرش انداخت. اشک در چشمانش جمع شد، گفت: «هیچی.»
مادربزرگ دست کوچک مرضیه را میان دستان لرزانش گرفت:« بگو قربونت برم.»
حمید بدون مقدمه گفت:« می خواستیم سفر بریم.» همه سرها به سمت حمید برگشت. مرضیه بلند شد تا به اتاقش برود.
پدربزرگ با لبخند گفت:« خوب اگه جاتون تنگ نمیشه ما هم میاییم. مگه نه خانم؟» مرضیه برگشت و به مادربزرگ نگاه کرد. مادربزرگ گفت:« اگه بقیه موافق باشند، چرا که نه.» مرضیه به پدر و مادرش خیره شد. با دیدن لبخند روی لب های آنها، حمید و مرضیه هورا کشیدند.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به #رحمت خود بر من تفضّل فرماي و به #فضل خود بر من #شفقت کن، و به #آمرزشت بر من #گشايش بخش.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌸#همنشین
🌹 قال پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله :«أحسِن مُصاحَبَةَ مَن صاحَبَكَ تَكُن مُسلِمًا»
🌷پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمود :«با آن كس كه همنشين تو است، نيكو همنشينى كن تا مسلمان باشى.»
📚 امالی مفید : ج۱ ، ص۳۵۰.
❤️ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 پدر شهید حسین غلام کبیری :
«او علاقه زیادی به فیلم های دفاع مقدس داشت و هرگاه این فیلم ها پخش می شد او می نشت و آنها را تماشا می کرد حسین می گفت که من در اولین جنگ شهید می شوم…. حسین همیشه یک روز قبل از شهادت هر یک از امامان پیراهن مشکی می پوشید و گاهی از اوقات در خیابان راه می رفت و “حسین حسین” می گفت و بر سینه می زد و وقتی ما به او هشدار می دادیم که زشت است و مردم فکر می کنند دیوانه ای او در پاسخ می گفت:من حسینم و عشقم نیز حسین است.»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری بفرمایید.
❤️ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
451.mp3
1.56M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین غلام کبیری قرائت بفرمایید.
❤️ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
از هر #هم و غمى كه از آن مى ترسم و از هر #مشكل و خشونت هر كه #خايفم، مرا #كفايت كن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
😀 #گشاده_رویی
🌹 قال امام علی علیه السلام:
«طَلاقَةُ الوَجهِ بِالبِشرِ وَالعَطِيَّةُ، وفِعلُ البِرِّ وبَذلُ التَّحِيَّةِ، داعٍ إلى مَحَبَّةِ البَرِيَّةِ .»
🌷امام علی علیه السلام فرمود:«گشادهرويى، بخشيدن، نيكوكارى و سلام كردن، برانگيزاننده دوستىِ مردم است.»
📚 غرر الحكم : ج ٤ ص ٢٥٩
❤️ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت شهید یوسف دشتی:
«خدایا تو را سپاس میگویم که بهترین راه را برای رسیدن به خودت به این بنده حقیر و گنهکار ارزانی نمودی .پروردگارا مرگم را شهادت در راهت و زیر پرچم پر افتخار اسلام همراه اولیاء و اوصیاء درگاهت مقرر فرما .خداوندا اگر خونم ریخته شود بواسطه آن پرده های ظلمانی را از قلبم بردار .»
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی بفرمایید.
❤️ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
452.mp3
1.62M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف دشتی قرائت بفرمایید.
❤️ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh