eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 سارا آرام آرام با افکار مزاحم انس گرفت. دست دور گردنشان حلقه کرد و به خواب رفت. 🔸 سر سفره عقد کنار امیر نشست. حاج آقا بلند و رسا خطبه می خواند. مادرش کنار او ایستاده و دست هایش را مدام بر هم می کشید. سارا چادر سفیدی بر سر داشت. چادر را آنقدر پایین آورده بود که هیچ کس نمی توانست صورت او را ببیند. قرآن روی پایش باز بود. به سفارش مادر، سوره نور را با صدایی آهسته می خواند. خطبه های حاج آقا را می شنید. فقط نمی دانست چرا دلش شور می زند. مثل اینکه زن همسایه تمام لباسهای چرک بچه های قد و نیم قدش را درون دل او داشت مشت مال می کرد و می شست. طبق قرار خودش حسابی امیر را برای بله گفتن چزاند. زیر لفظی گرفت، اما بله نگفت. پدر کنارش ایستاد. سرش را پایین آورد. گفت:«دخترم اگر منتظر اجازه ما هستی. ما اجازه ات دادیم.» 🔸 سارا به خواندن سوره ادامه داد و لب نگشود. بین افراد داخل اتاق همهمه شد. حاج آقا با صبوری حدود یازده دفعه از عروس خانم اجازه حق وکالت خواست. بالاخره سارا در دوازدهمین مرتبه بله گفت. خانم ها کل کشیدند. پدرش دفتری بزرگ جلو او گذاشت و چند جا را نشانش داد تا امضا کند. سارا بدون اینکه چادرش را کنار بزند، تمام آن ها را نخوانده از ذوق محرم شدن با امیر امضا کرد. ناگهان سکوتی دیوانه کننده بر اتاق حاکم شد. هیچ کس جز او و امیر درون اتاق نبود. سارا به طرف امیر برگشت. امیر چادرش را بالا زد. سارا با دیدن چهره داماد قلبش ریخت. ترس بر جانش افتاد. نفس در سینه اش ایستاد. صدای اذان گوشیش او را بیدار کرد. شتابزده از جا پرید. نشست. تمام بدنش می لرزید. دستان ظریفش را بالا آورد. لرزش بر آنها نیز اثر گذاشته بود. با دست ها صورتش را پوشاند و هق هق گریه اش بلند شد. 🔸 پدر و مادرش در اتاق را باز کردند. با تعجب به او نگاه کردند. راضیه کنار او روی تخت نشست. خواست دستان سارا را از روی صورتش بردارد. سارا هق هق کنان دست او را پس زد و گفت:«مامان دست از سرم بردار. من میدونم شما از امیر خوشتان نیامده است و با خاله قرار خواستگاری گذاشته اید.» 🔸 راضیه دستش را کنار کشید. با چشمانی درشت شده به سهیل که به در تکیه داده بود نگاه کرد. دستی روی سر سارا کشید. گفت:«دختر گلم، قرار شد ما شب در این مورد با هم صحبت کنیم. کی همچین چیزی گفته است؟» 🔸 سارا بریده بریده جواب داد:«هیچ ... کس ... حدس ... زدم ...» 🔸 راضیه دست سارا را گرفت. گفت:«خوب حالا بلند شو. برویم نماز بخوانیم، بعد مفصل درباره اش صحبت می کنیم.» 🔸 بعد نماز پدر روی یکی از راحتی های تکی کنار پذیرایی نشست. راضیه چادر نمازش را روی دسته راحتی دونفره گذاشت و روبروی سهیل جا خوش کرد. دستش را روی نشیمنگاه راحتی زد و خطاب به سارا گفت:«بیا اینجا کنار خودم بنشین. می خواهیم درباره آینده و خوشبختی ات صحبت کنیم.» 🔸 سارا با همان چادر نماز سفید گل گلش کنار راضیه نشست. گردی صورتش داخل مقنعه سرخود چادر گرفتار شده بود. راضیه گفت:«چادرت را بیرون بیاور. راحت بنشین.» 🔸 لبخند کم رنگی روی گوشه لب سارا نشست و گفت:«من راحت هستم. شما هم راحت باشید. زیاد فکرش را نکنید.» 🔸 سهیل دستی روی سبیل های مرتبش کشید. با صدایی لبریز از مهر و عطوفت گفت:«خوب برویم سر اصل مطلب. دخترم، مادرت گفت: این پسر همکلاسی ات است و از قرار معلوم همدیگر را دوست دارید. شاید هم فکر می کنی تنها اوست که می تواند تو را خوشبخت کند و به تمام آرزوهایت برساند. حالت را می فهمم و درکت می کنم. من هم زمانی جوان و خام بوده ام. گذر زمان چهره ام را چنین خشن و درهم کرده است. من و مادرت فقط به خوشبختی تو فکر می کنیم. زندگی سیب تلخ و ترش نیست که یک گاز بزنی و خوشت نیاید و بخواهی دور بیاندازی. باید به این فکر کنی که آیا این پسر که می خواهی زندگی مستقلت را با او شروع کنی مرد زندگی و اهل کار هست؟ اخلاق دارد؟ از ایمان چیزی سرش می شود؟» ادامه دارد... 📝 @sahel_aramesh
😈 🔸 عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِيَّاكَ وَ مَذْمُومَ اَللَّجَاجِ فَإِنَّهُ يُثِيرُ اَلْحُرُوبَ 🔸 امام على عليه السلام فرمود : از لجاجت بيجا و نكوهيده بپرهيز كه آن جنگها بر مى افروزد . 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد 1 , صفحه 168,حدیث 2674 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🍀 شهید مصطفی صدر زاده: خدایا از تو ممنونم بی اندازه که در دل ما محبت سید علی خامنه ای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلو آنها سر خم نکنیم. 🌷 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مصطفی صدر زاده قرائت خواهیم کرد. 🌹
🌷 به نیت شهید بزرگوار مصطفی صدر زاده قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
052.mp3
2.21M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مصطفی صدر زاده قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🔸 راضیه دستان ظریف سارا را بین دستان سفید و تپل خودش گرفت. گفت:«پدرت راست می گوید. اگر فکر کرده ای که با پسری ازدواج کنی و بعد اگر از او خوشت نیاید راحت طلاق می گیری، از این فکر بیرون بیا. ما اصلا بین فامیل چنین عاداتی نداشته ایم.» 🔸 سارا با پرخاش دستش را از بین دست راضیه بیرون کشید. با خشم به صورت پف کرده مادرش خیره شد و گفت:« عقد نکرده دارید فاتحه زندگی ام را می خوانید؟ حالا کی خواسته طلاق بگیرد؟ حتی خوش ندارم درباره اش حرف بزنید.» 🔸 سهیل ابروهای پر پشتش را در هم کرد. چشم به چشم سارا دوخت و گفت:«دخترم، یک کلام ختم کلام، این همشاگردی شما که من دیدم مرد زندگی نیست. نمی دانم شما به چه چیزی در وجود او چشم امید بسته ای؟!» 🔸 سارا سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت:« دوستم دارد.» 🔸 سهیل دستی روی موهای پرپشت و جو گندمی اش کشید و گفت:«دوست داشتن تنها برای شروع یک زندگی کفایت نمی کند. ما تو را مثل گلابی لای پنبه بزرگ کرده ایم چطور می خواهی سختی زندگی با کسی که آه ندارد با ناله سودا کند را تحمل کنی؟» 🔸 سارا سکوت کرد. راضیه گفت:«پدرت راست می گوید. وسط راه کم می آوری.» 🔸 سهیل پشت حرف راضیه را گرفت و گفت:« و آن موقع باید پای انتخاب خودت بایستی و توقع نداشته باش من و مادرت پشتت باشیم. راحتت می کنم. اگر هیراد را برای زندگی انتخاب کنی و با توجه به شناختی که ما از او داریم اگر مشکلی با هم داشته باشید که ضعف از طرف او باشد ما پشتت هستیم و هر کاری از دستمان بر بیاید انجام خواهیم داد؛ ولی در مورد همکلاسی ات هر اتفاقی در زندگی برایت بیافتد نباید روی ما حساب باز کنی. باید بسوزی و بسازی. تا صبح وقت داری به این موضوع فکر کنی و جواب قطعی ات را بدهی.» 🔸 تمام غم های عالم روی دل سارا نشست. اشک گوشه چشمش حلقه زد. برای اینکه پدر و مادرش متوجه حال او نشوند. سریع از روی صندلی بلند شد. به طرف اتاقش رفت. در را بست. خودش را روی تخت رها کرد. صورتش را روی بالش فشار داد. صدای گریه هایش را با این کار حبس کرد. از اعماق وجودش صدایی گفت:«کاش از روز ازل بوجود نیامده بودی تا در همچین دو راهی سختی گرفتار نشوی. حالا چه کار کنم؟ باید بین حمایت والدینم و عشقم یکی را انتخاب کنم. من از آینده چه خبر دارم. چطور بفهمم کدام انتخاب درست است؟» 🔸 ناگهان صدایی شنید. گوشهایش را تیز کرد. به اطراف نگاه کرد. صدا از گوشی اش بود. به طرف میز تحریر رفت. سولماز پیامی برایش فرستاد و پشت بندش تک زد. پیام را باز نکرد. گوشی را روی تختش پرت کرد و گفت:«سولماز دیوانه.» 🔸 فکری مثل خوره به جانش افتاد. نکند سولماز خبری از امیر داشته باشد. گوشی را برداشت. پیام را باز کرد. نوشته بود:«سلام جیگر، اگر فکر کرده ای از امیر خبر دارم تیرت به خطا رفته است. من از آن دخترها نیستم. فقط خواستم بگویم: قبل ازدواج چشمهایت را کامل باز کن و بعد از آن چشمهایت را ببند. نگذار عشق کاری کند که مسیر را اشتباه بروی.» 🔸 سارا گوشی را دوباره روی تخت پرت کرد و گفت:«ایش. دیوانه.» 🔸 شب به وصال صبح رسید. اما سارا نتوانسته بود حتی ذره ای از آرامش شب را در آغوش بگیرد. بعد از نماز قدری آرام گرفت. پلک های ورم کرده اش توان فراق نداشتند به وصل هم رسیدند. مژه های بلندش در آغوش یکدیگر رفتند و در کنار همدیگر ساعتی بدون رؤیا برای سارا آفریدند. سارا صبح، کلاس داشت. پدر، منتظرش بود تا او را به دانشگاه برساند. سارا با صدای پدر، از خواب ناز بیدار شد. با موهایی پریشان از اتاق بیرون رفت. 🔸 سهیل اخم هایش را در هم برد و گفت:«مگر کلاس نداری؟» 🔸 سارا به طرف روشویی رفت دندان های مرتب و سفیدش را مسواک کشید. چشمان پف کرده اش را مالاند. گفت:« مگر دیشب نگفتید تا صبح تصمیمم را بگیرم. من هم تصمیمم را گرفته ام. من پشتیبانی شما را با هیچ چیز روی زمین عوض نمی کنم. اما اگر بخواهم با هیراد ازدواج کنم دیگر نمی توانم دانشگاه بروم. نمی خواهم با همکلاسیم چشم تو چشم شوم و مجبور باشم به او جواب پس بدهم.» 📝 @sahel_aramesh
🌹 ملتمسانه از تو دارم آن گناهانی که کیفر را بر من می کند به حق و آل او آن گناهانی که م را می درد 🌹 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌀 ⚡ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: مَثَلُ اَلدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ اَلْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ اَلْعَطْشَانُ اِزْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ ⚡ امام كاظم عليه السلام فرمود: دنيا به آب دريا مى ماند كه هر چه تشنه از آن بنوشد ، تشنه تر مى شود تا سرانجام او را مى كشد 📚 ميزان الحكمه جلد چهارم،محمّد محمّدی ری شهری،صفحه 130؛تحف العقول صفحه 396 ؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 1 , صفحه 152 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید امر به معروف و نهی از منکر طلبه بزرگوار علی خلیلی قرائت خواهیم کرد. 🌹
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی خلیلی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
053.mp3
2.21M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علی خلیلی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌟 ✅ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَيسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالمُعايَنَةِ مَعَ الأَبصارِ؛ فَقَد تَكذِبُ العُيونُ أهلَها ، ولا يَغُشُّ العَقلُ مَنِ استَنصَحَهُ ✅ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: انديشيدن مانند با چشم ديدن نيست؛ زيرا گاه چشمها به صاحبانش دروغ مى گويند، ولى خرد به آنكه از وى اندرز خواسته، نيرنگ نمى زند 📚 نهج البلاغه، حکمت281 ❤ 📝 @sahel_aramesh
✔ شهید محمد علی دولت ابادی در سال 89 به دلیل شوق خدمت به کشور و پس از اخذ مدرک دیپلم به استخدام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در آمد و پس از آموزش مقدماتی و تخصصی در کلانتری 120 سید خندان تهران در لباس پلیس مشغول به خدمت شد. ✔ وی در مدت کوتاه خدمت صادقانه خود موفق به کشف چندین خودرو و موتورسیکلت مسروقه و دستگیری چندین متهم شد چنانچه در همین مدت از مافوق خود چندین تشویق نامه دریافت نمود. ✔ در نهایت به دلیل شوق خدمت رسانی صادقانه به مردم در لباس پلیس در روز جمعه 21 ماه مبارک رمضان مورخه 20 مرداد 91 با زبان روزه در یک عملیات شجاعانه تعقیف و گریز با سارقین خودرو به مقام شهادت رسید و آسمانی شد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد علی دولت آبادی قرائت خواهیم کرد. 🌹
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد علی دولت آبادی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
054.mp3
2.4M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد علی دولت آبادی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🎋 مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) : ملت ایران هر سال با حرکت خود در 22 بهمن دشمن را در جای خود متوقف و وادار به عقب نشینی کرده است. 22 بهمن بر عاشقان وطن مبارک🎉🎉🎋🎋
🔅 🌀 عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَيْهَا لِمَا ذَا 🌀 امام صادق علیه السلام فرمود: اگر دنيا فناپذير است، پس دل خوش كردن به آن چرا؟ 📚 ميزان الحكمه جلد4 صفحه 102؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 70 , صفحه 88 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مدافع حرم محمد بلباسی: سربازی ولی فقیه امام خامنه ای جزو اصول زندگی ما بود ... ✔ فکرشو بکن سه تا بچه ناز داشته باشی بعد خانمتم باردار باشه اونوقت برای دفاع از وطنت بری به جایی که معلوم نیست برمی گردی یا نه؟ اصلا برگشتی. سالم برمی گردی یانه؟ اصلا برنگشتی اسیر میشی یا نه؟ اصلا ما میتونیم فکرشم بکنیم؟ 😔 تا امروز جز چند تا صفحه قرآن خواندن برای شهدا دیگر چه کردیم؟ 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد بلباسی قرائت خواهیم کرد. 🌹
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد بلباسی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
055.mp3
2.2M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد بلباسی قرائت بفرمایید.🌷 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌹 بعد از آنکه ما را در رسیدن به ت به درآوردی، کمکمان کن در راهت تا رسیدن به قدم بمانیم. 🌹 ❤ 📝 @sahel_aramesh