[ســآحـِݪِآࢪامـِشٰ]
آقا سـلام.. میشه به من اجـــآزه بـدی بــازم بیـام.. میـدونی خوب میشــه همهی دلـتنگـیآم.
#دلنوشته
#آقایمن..!
چجوری میشه هنـوز خیـلی مونده به أربعـین ولی دلـم تنگ شده..
انگـار از خونم دور شــدم از جایی که بهش تعلـق دارم..
خونم ایرانهها،ولی دلم اونجا جا مونده..
همـش حسرت میخـورم..
چرا اون لحظه فلان کارو نکردم..
فلان دعا رو نخونـدم...
فلان عکـسو نگرفتــم...
از قبل کلی رویاها داشــتما به قولی کلی فانتــزی های جورواجور..
اما امان از اون لحظه که
با مادرم رسیدیم بینالحرمین...
هرچی دعا تو ذهنم داشتم یادم رفت..
تموم تمرین کردنام...
عرض ادب کردنام یادم رفت..
خنده داره ولی من حتی یادم رفت باید گریه کنم...
من به آرزوم رسیده بودم ولی بلد نبودم رسمشو..
شاید برا این بود که اصلا امسال انتظارشو نداشتم طلبیده شم..
اون از پاسپورتم، اون از اداره پست،اونم از تکمیل بودن ظرفیت همسفرا..
آخه یه ساعت مونده به حرکت همچی اوکی شد..
باور کردنش برا خیلیا سخته ولی شد..
چون تو طلبیدی و همین برام بس.
#خودأثر