eitaa logo
تبلیغات به صرفه
565 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ مهندس خانه‌دار ✅وقتی می‌اومد خونه دیگه نمیذاشت من کار کنم. زهرا رو می‌ذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا می‌داد می‌ گفتم: یکی از بچه‌ها رو بده به من با مهربونی می‌گفت: نه، شما از صبح تا حالا به‌اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که میامد پذیرایی با خودش بود. ✳️دوستاش به‌شوخی می‌گفتند: مهندس که نباید تو خونه کار کنه! می‌گفت: من که از حضرت علی (علیه السلام) بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) کمک نمی‌کردند؟ 📚برشی از زندگی شهید حسن آقاسی‌زاده ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
📚کتاب فهمیده رزمنده کوچک  📗این کتاب اشاره‌ای به تاریخ جنگ تحمیلی دارد. عظمت ایثار و فداکاری که در هشت سال دفاع مقدس روی داد و نقش آن در تغییر سرنوشت مردم ایران، به گونه‌ای است که بی‌هیچ تردیدی وجود چنین مجموعه‌ای ضروری به نظر می‌سد تا نسل نوجوان بتواند با زوایای مختلف عمق و شکوه این از خود گذشتگی، آشنا شود. 📕شاید تا کنون بار‌ها این جمله را شنیده باشید که «گذشته چراغ راه آینده است». در پس این عبارت ساده و کوتاه، حقیقتی عظیم نهفته است که توجه به آن می‌تواند هر ملتی را در مسیر تاریخشی، به سعادت و کمال برساند. در این زمینه، دانستن تاریخ معاصر، نقش و اهمیت برجسته‌تری دارد و این اهمیت، در مورد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، غیرقابل انکار است. 📒کتاب فهمیده رزمنده کوچک یکی از عناوین مجموعه‌ای است که، در راستای واگویی تاریخ معاصر با همکاری جمعی از نویسندگان شکل گرفته است. هدف اصلی این مجموعه بیان اهداف، فراز‌ها، خاطرات همچنین وقایع اساسی و تأثیرگذار جنگ بوده است، بدون آنکه به دنبال تحلیل این وقایع باشد. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💌دعوتنامه عروسی مان را خودمان نوشتیم. کارت‌های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی مهمانان را خالی دیدیم.. 🖌شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، امام جواد(ع)، امام موسی کاظم(ع)، امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) بعد دعوتنامه ها را به عموی آقامرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند. ❤️برای حضرت مهدی(عج) هم نامه‌ای مخصوص نوشتیم. 📄حتی برگه هایی را برداشتیم و در آن احادیث و جملات بزرگان را نوشتیم و بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آنکه عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگی‌مان را عوض کرد. 🌹شهید مرتضی زارع ✍راوی: همسر شهید ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💫 تجارت شبانه💫 ✅ همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، امّا مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند. می گفت: نمازتان خراب می شود. نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدّی می گوید. ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم. می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند. 💠 چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟ ❤️و شهید مصطفی چمران جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم. 📒 کتاب یادگاران، خاطره همسر شهید چمران ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
✨✨ اخلاق شان عالی بود، این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید تأیید می کند. یادم نمی آید دل کسی را شکسته باشند. 💫 تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم دل کسی را نشکنم هیچ وقت. اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد بد خلقی و بی احترامی به من نمی کردند. کم کم که با اخلاق خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی لایق شهادت است  ولی فکر نمی کردم اینقدر زود به این فیض عظیم برسند. 🌹شهيد هادی شجاع ✔️روای همسر شهید ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
✅سال 1358 بود كه به همراه مادرخوانده‌اش ننه طاهره به خانه‌مان آمد. شوخ‌‌طبعي و متانتش از همان آغاز بر دلم نشست. باوقار بود اما محجوب و سر به زير نبود و من بي‌آن‌كه هراسي از ازدواج با مردي كه پاسدار اسلام است و شايد هيچ‌گاه در خانه نباشد داشته باشم گفتم: « بله » و با خريد يك حلقه و آيينه شمعدان و مهر 75 هزار تومان به همسري مردي درآمدم كه از ايمان و تقوا چيزي كم نداشت. ✔️ماه رمضان همان سال با دادن افطاري نان و پنير و سبزي زندگي مشترك ما آغاز شد و رنگ زندگي هر دوي ما تغيير كرد. 🌷 به نقل از همسر شهید حمید ایرانمنش ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💠 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس‌ها و ظرف‌ها. همین طور که داشتم لباس می.شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می‌کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست‌های یخ زده‌ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می‌کشم. من نتونستم اون زندگی‌ای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس می‌شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می‌کنم. همین قدر که می‌کنی و می‌فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه». شهید 📗 نشریه امتداد، ش ۱۱ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💫بخشیدن_همسر💫 🥀 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌹شهیدمجیدکاشفی ✍راوی همسر شهید 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
✴️مهریه ام یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود. محمد به شوخی می گفت با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چه کار کنیم؟ به او گفتم طرح این مسئله، کوچک کردن من است. محمد یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه ی اول آن جملاتی نوشت که هنوز دارمش: «امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر. چون همه چیز فناپذیر است جز این کتاب». 🌷 از زبان همسر شهید جهان آرا ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
✅سال 1358 بود كه به همراه مادرخوانده‌اش ننه طاهره به خانه‌مان آمد. شوخ‌‌طبعي و متانتش از همان آغاز بر دلم نشست. باوقار بود اما محجوب و سر به زير نبود و من بي‌آن‌كه هراسي از ازدواج با مردي كه پاسدار اسلام است و شايد هيچ‌گاه در خانه نباشد داشته باشم گفتم: « بله » و با خريد يك حلقه و آيينه شمعدان و مهر 75 هزار تومان به همسري مردي درآمدم كه از ايمان و تقوا چيزي كم نداشت. ✔️ماه رمضان همان سال با دادن افطاري نان و پنير و سبزي زندگي مشترك ما آغاز شد و رنگ زندگي هر دوي ما تغيير كرد. 🌷 به نقل از همسر شهید حمید ایرانمنش ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💠 سه روز بعد از تولّد فرزندم مهدی، ساعت سه صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچّه، آمد پیش من و گفت: تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (ساعت ۳ صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می‌روم، می‌گیرم، می آورم. گفتم: احوال بچّه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه. بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتّب برایش انداخت که بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچّه‌ام باشم.» آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد. 🌹شهید ابراهیم همت ✍راوی:همسر شهید ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍
💞توی مراسم بله برون وقتی صحبت مهریه و این حرف ها شد عباس باز به همان دفعه های قبل گفت «من جزء توکل به خدا چیز دیگه ای ندارم.» 🌹شهید حاج عباس کریمی ✍راوی همسر شهید ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ 💖@sahele_aramesh313💍