eitaa logo
ایده، ترفند،تجربه،همسـࢪداری
773 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
🔴کانال ایده،تجربه،همسرداری👇 https://eitaa.com/joinchat/1611464788Cd12b69ec18
مشاهده در ایتا
دانلود
تقرب به خدا دو دل شده بودم؛ از طرفی پیشنهاد ازدواج نصرالله ذهنم را آرام نمی گذاشت و از طرفی، عدم آشنایی کافی با او،پاسخ دادن را برایم سخت کرده بود! تا اینکه یکی از استادانم درباره اش با من صحبت کرد و همان صحبتها،آرامش را به قلبم هدیه کرد. استادم گفت: (( آقای شیخ بهایی از نظر ایمان خیلی قوی است و به خدا نزدیک.به نماز شب و مستحبات هم توجه خاصی دارد؛اگر می خواهی به خدا تقرب پیدا کنی،درخواستش را بی جواب نگذار.)) با این حرفها دیگر مشکلی برای پاسخ دادن نداشتم. (راوی: همسر شهید نصرالله شیخ بهایی) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌹زیبـــــــــــاترین رفتن پنج شش روزی قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد‌. نوشته بود: سعی کن خودت را به خدا نزدیک کنی؛ تا به حال امتحان کرده‌ای؟ وقتی به او نزدیک شوی تمام غم‌ها را فراموش می‌کنی و همه غصه‌ها را از یاد میرود. سعی کن به او نزدیک شوی‌.‌ از رفت من هم ناراحت نباش‌. برفرض که الان نروم و زنده بمانم؛ فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت. پس چه بهتر که رفتن را همین حالا خودم انتخاب کنم که زیبا ترین رفتن‌ها مرگ سرخ است. کلمه به کلمه نامه‌اش با نامه‌های قبلی فرق داشت. با خواندن نامه به یقین رسیدم که به زودی از کنارم پر می‌کشد. شهید محمد رضا نظافت🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
همسر سردار شهید محمدرضا دستواره: وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
همسر سردار شهید یوسف کلاهدوز: شاید علاقه‏ اش را خیلی به من نمی‏گفت، ولی در عمل خیلی به من توجه می‏کرد. با همین کارهایش غصه دوری از خانواده‏ام یادم می‏رفت. حقوق که می‏گرفت، می‏آمد خانه و تمام پولش را می‏گذاشت توی کمد من. می‏گفت: «هر جورخودت دوست داری خرج کن». خرید خانه با من بود. اگر خودش پول لازم داشت می آمد و از من می گرفت. هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد. آزاد بودم یکی دو هفته بروم اصفهان. اصلاً سخت نمی گرفت. از اصفهان هم که بر می گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است. لباسهایش را خودش می‏ شست و آشپزخانه را مرتب می‏کرد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
❣زندگی کوتاه ما دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت هر لحظه اش برایم خاطره است. یکی از خاطرات ماندگار که به خصوصیات محمد مربوط می شود، هدیه دادن او به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم. البته این یادآوری ها همیشه با هدیه ی مادی همراه نبود. هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد می کرد. در این نامه ها مسئولیت من و خودش را می نوشت. نامه ای نبود که بنویسد و از امام رحمة الله یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگی را یادآور می شد. همه ی این نامه ها را دارم و هنوز برایم عزیزند. هر بار که آنها را می خوانم می بینم چطور این جوان 25 ساله روحیه ای این چنین لطیف و عمیق داشت؛ روحیه ای که در معرکه جبهه و جنگ همچنان پایدار ماند. شهید جهان آرا🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
💖 هم رنگی کارها من وحمید به کمترین چیزها راضی بودیم؛ به همین خاطر بود که خریدمان، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه ازدواج بالاتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: « کیو گول می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟ اگر قراره مجلسمون رو این طوری بگیریم، پس چرا خریدمون رو اونقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها اسرافه و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که برخلاف خواست خدا عمل کنم.» با این که برای مراسم، استاندار، حاکم شرع وجمعی از متمولین کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! حمید می گفت: «شجاعت فقط توی جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتونی کار درستی رو که خلاف رسم و رسومه، انجام بدی.» (راوی: همسر شهید حمید ایرانمنش) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
همسر شهید میثمی: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریه ام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست می شه! حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد. ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.(1) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
مجنون حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت . اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت . در مناسبت‌های مختلف به‌صورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت .🌹 اغلب با ماشین دوست‌هایش می‌رفت . وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد . عاشق کربلا بود . حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت .🌹 یک بار، یک کربلای سه روزه رفت . میخواست شب جمعه را کربلا باشد . وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند،به او گفته بودند: أنتَ مجنون هریری🌹 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
ارتباطات رفتاری همسران * همسر شهید میثمی: هادی و حسین، 2 فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را کچل کرده است. گفت: نمی خواهم [من که نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری!؟»(2) * همسر شهید دقایقی: یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.» 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🌼 نماز شکر میلاد پیامبر اکرم(ص) بود که مهریه را معین کردند. همان روز هم با حضور فامیل ها یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم. صیغه عقد را که خواندند، رفتیم با هم صحبت کنیم.دیدیم دنبال چیزی می گردد؛ گفت: «اینجا یه مُهر هست؟» پرسیدم«مُهر برای چی؟ مگه نماز نخوندی؟!» گفت: «حالا تو یه مُهر بده.» گفتم: «تا نگی برای چی می خوای، نمی دم.» می خواست نماز شکر بخواند که خدا در روز میلاد رسول الله به او همسر عطا کرده! ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم. (راوی: همسر شهید عبدالله میثمی) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
💖نماز جماعت در عروسی😍 شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد! صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار عروسی است، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی. (شهید محمدعلی رهنمون) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
👩🏻👦🏻همسر/نامزدتان به شما ميگه: .😍 و شما به او مي‌گید : !!!!😐 یه روز دیگه به شما مي‌گه: دلم برايت تنگ شده.😍 و باز شما به او ميگید: من هم همينطور!!! ❌ 😐 استفاده از عبارت «من هم همينطور!» درست مثل اینه که پس مانده های شخص دیگری رو بخورید. 🔹اين مسئله از دو حالت خارج نیست! 1. یا به لحاظ گفتاری ـ کلامی تنبل هستید و حوصله ندارید همون فکر یا احساس رو تمام و کمال دوباره ابراز و بیان کنید.🙁 2. یا اینکه عمداً دوست ندارید اون رو دقيقاً به زبون بیارید و اعتقادی هم به اون ندارید. ⚜در حالیکه جواب دوستت دارم مثل جواب سلام هست که باید بهتر پاسخ داده بشه👌 مثلا: 👨وقتی آقایی میگه دوستت دارم.. 👱‍♀شما در پاسخ گزینه های زیادی دارید:👇 ❤️من بیشتر دوست دارم عزیزم.. 💝منم خیییلی خیییلی دوست دارم.. 💗من که عاااشقتم نفسی... و خیلی چیزای دیگه که خودتون قطعا بهتر بلدید😉 «من هم همینطور» مثل یه نصفه «دوستت دارم» به حساب میاد و این احساس رو به ما میده که در حق ما اجحاف شده🔻 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🔵 یکی از نشانه های نداشتن اعتماد به نفس در خانومها اینه که وقتی از دست همسرشون ناراحتن فقط سکوت میکنن، بادی به غبغب میدن و چهره ای گرفته دارند😒... 👌یک خانم قوی وقتی ناراحته 😔 👈 اولا که خودش اول با خودش سنگاشو وا کرده و میدونه این ناراحتیش منطقیه و از روی حسادت و بدبینی و کم بینی خودش نیست... 👈 وقتی مطمئن شد که ناراحتیش به جاست... در زمان مناسب ،خیلی ساده،بدون حاشیه و با لحنی متین و محکم میره سر اصل مطلب و مشکلش رو مطرح میکنه... ⛔️⛔️نه اینکه سه روز قیافه بگیره،بعد هم مدام شوهرش ازش بپرسه چی شده و اونم بگه :هیچی!!! 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
نظر روانشناختی،غذا خوردن افراد در کنار هم باعث افزایش صمیمیت بین آن ها می شود ✳️در هر شرایطی سعی کنید جوری برنامه ریزی کنید که بتوانید وعده های غذایی را در کنار همسرتان صرف کنید ✳️اگرم نشد و طاقت نیاوردین بخاطر گرسنگی مقدار کم بخورین که بتونین تا اومدن همسری دوام بیارین😂 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
هدایت شده از T.sadat.
اگر کارتان بیشتر از حد معمول طول میکشد با همسرتان تماس بگیرید و اورا مطلع کنید! اگر نگران شود نه بیشتر قدرتان را میداند و نه شما باصلابت تر جلوه میکنید 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
ازسری قول‌های همسران خودمون باشیم 💞 به نظرات هم احترام بذاریم، اجازه بدیم هرکس خودش باشه و نقش بازی نکنه. برای هم وقت بذاریم 💞 برای جلوگیری از سرد شدن رابطه، برای مشورت، گفتگو وباهم بودن زمان کافی اختصاص بدیم و فعالانه به حرف‌های هم گوش بدیم. پشتیبان هم باشیم 💞 تو مشکلات حال هم رو رعایت کنیم و به دور از طعنه و سرزنش به همسرمون کمک کنیم. احترام بذاریم 💞 تو جمع هوای هم رو داشته، خوبی‌های همسر رو دیده و ازش حمایت کنیم. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
زندگـــــــــــی ساده فرمانده سپاه زیر کوه بود. ازدواج که کردیم، ازش خواستم همراهش بروم. رفتیم به یک ده سر مرز. زندگی‌مان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثیه و توی یک اتاق محقر و خشتی شروع کردیم. آنجا نه اب داشت، نه برق، نه درمانگاه، نه مدرسه و نه خیلی چیزهای دیگر‌. درعوض در تابستان گرمای شدید داشت و زمستان سرما. مدتی ‌تحمل کردم و ماندم. بعد از آن طاقتم طاق شد. گفتم‌: بریم یک جای بهتر. قبول نکرد‌. گفت : این ده هم جزء کشور ماست. مردم اینجا هم ایرانی هستن! شهید محمد ناصر ناصری🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
2-تنها سکه ی مهریه ام را هم بخشیدم:, مهریه ام یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود. محمد به شوخی می گفت با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چه کار کنیم؟ به او گفتم طرح این مسئله، کوچک کردن من است. محمد یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه ی اول آن جملاتی نوشت که هنوز دارمش: «امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر. چون همه چیز فناپذیر است جز این کتاب». شهیدجهان آرا🌷 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
همسر شهید مرتضی آوینی: با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم؛ با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏ مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
~🕊 ❣به یاد دارم آن مقدار پولی که برای کربلا رفتن کنار گذاشته بود ❣درست یک روز قبل از شهادتش به شخصی نیازمند انفاق کرد.. ❣کربلا رفتنش به درست حضرت مادر امضا شد🍃.. شهیدمحمد سلیمانی❤️🕊 روایت یک همرزم✨ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
یک شب رفتیم مهمانی، موقع برگشت حالش خیلی بد بود. بی مقدمه گفت: «من پیمون ام پر شده. اگر شما اجازه ندی من برم سوریه و اینجا بمیرم، مدیون منی. اگه من برم شهید بشم پسرم، مهدی، حکم پسر شهید داره، ولی اگر اینجا تو رختخواب بمیریم اون بچه یتیمه و اوضاعش فرق داره.» همان شب نشستم توی سجاده و گفتم: «خدایا اگه تو یه امانتی به من دادی، مدیون من قرارش نده. اگر بند به رضایت منه، بره اما اینجا نمیره». راوی: مادر شهید شهید ابوالفضل شیروانیان🌷🍃 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
باجناق خودم پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود. و همین مقدمه ای برای ازدواجش شد. به مادر خانمم گفتم:این رفیق ما،جعفر آقا،از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی نداره. گفت:مادر،اینها مال دنیاست،بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟ گفتم:از این جهت که هر چی بگم کم گفتم!ما به گرد پای او هم نمی رسیم. گفت:خدا حفظش کنه.من هم دنبال همچین دامادی بودم. (راوی: همسر شهید سرتیپ حاج محمد جعفر نصر اصفهانی) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
بدون هیچ وجهی بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد.همین مبانی بود که مهریه ام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود. مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. اولین عقد در شهر صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت. (راوی: همسر شهید مصطفی چمران) 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
همسرش میگه : 🔸یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخه!! 🔹نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشه .. 🔸بهش گفتم :گریه کردی؟!! 🔹یه نگاهی به من کرد و گفت:راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟ 🔸مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت: 🔹هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق📥 باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه🤍 شهیدمحمدحسن فایده❤️🕊 روایت همسرشهید💕 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️
🕊 ❈ ناهار خونه پدرش بودیم. ↫ همه دور سفره نشسته بودند و مشغول غذا خوردن. ❈ رفتم تا از آشپزخونه چیزی بیارم، چند دقیقه طول کشید. ↫ تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده ↫ تا من برگردم و با هم شروع کنیم. ❈ اینقدر کارش برام زیبا بود ↫ که تا حالا توی ذهنم مونده. خاطرات همسر شهید زین‌الدین 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ••———*💕*~💕~*💕*———•• ❤️@sahele_aramesh313❤️