| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دستگیرهٔ در را فشار میدهم و میگویم:
- دیگه ببخشید ما یه دایی داریم، گفته یه بار بیشتر زندگی نمیکنیم، این یه بار رو خوب زندگی کن، من نمیخوام آدم خوب یه شبی و یه روز باشم، یه عمر میخوام نامم به نیکی برده شود کنار حافظ و فردوسی و سعدی و اینا!
- لعنت به دایی که دخترخواهرش رو جسور کنه!
در را باز نمیکنم و مصرانه دستم را مقابلش تکان میدهم.
دست به جیب میشود و تراول پنجاهی را در میآورد، میگیرم و دوباره تکان میدهم، دوباره دست به جیب میشود و دو تراول پنجاهی میدهد، نچی میکنم و مجبور میشود سه تراول بدهد، کمی میترسم از ادامهٔ مسیر و در حالیکه در را باز میکنم میگویم:
- رحمت بر دایی که دختر خواهرش را حق بین کنه!
- دارم برات!
دقیقاً برات دارم!
شانه بالا میاندازم و با سروصدا دایی را میبرم سمت سوده جانی که لبخندش تمام نشدنی و ابدی است انگار!
داستان بقیه اتفاقات داستان شور و شیرین شروع یک زندگی است که این روزها خیلی کمرنگ شده است بین همۀ ما جوانها!
ازدواجها دیر شده است و رابطه دختر و پسر زود!
ازدواجها پر خرج شده است و حریم شکنی ارزان!
چه مرضی است افتاده بین خانوادهها و جوانها که ازدواج را سخت کردهاند و نیازها باعث روابط بیسر و ته و پر ضربه، پر ضربه، پر ضربه شده است.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
May 11
••🌙 ✒️...
مصطفی برای آرشام پیام زد:
- دیدم خدا مهمونیهاش دو سر داشت از سحر تا افطار.
گفتم ادای خدا رو در بیارم!
سحری اینجا بودید.
افطار هم باید اینجا باشید!
آرشام در جا جواب داد:
- ایول داری.
در به در بودم برای لقمهٔ افطاری که در خانهٔ ما نیست!
گفتم خستهتان نکنم!
- من که نمیفهمم اما شنیدم که خدا از ما که خسته نمیشه دلتنگ هم میشه، خوبانش هم از بودن با خدا خسته که نمیشند پر از لذت هم میشند!
- خوبه که تو با خدایی و خسته نمیشی!
من اگه بودم و اراذل! با تیپا بیرونشون میکردم!
- حالش را میبریم رفیق از طرف خدا!
تو دیگه اشتباه نکن که امثال ما چون از تنوع و تفریح و شادیها رد میشن که با خدا باشند!
اگه لذت شناخت خدا رو بچشیم، زیباییها و داراییهای دشمنای خدا رو دیگه نگاه هم نمیکنیم.
از خاک زیر پا کم ارزشتر میشه هر چی برای اهل دنیا ارزشه و لذت و هیجان!
شنیدن و گفتن از خدا میشه لذتی بهشتی با دوستای خدا!
وحشت تمام!
تاریکی روشن.
غم و درد پَر!
#حالا_راه | #سحر_سیزدهم
@SAHELEROMAN
•💚•
رمضان چشمه جاری کرم از رضوان
تشنگان بر سر این خوان کرامت مهمان
پن: میلاد امام حسنِ مهربونمون مبارک :)🌱
••
اگه تو هم مثل من میخوای بری سراغ اصل موزیک، میتونی بیای اینجا صدا تصویر رو باهم داشته باشی!
مُردهی صداقت ادمینشونم من🥸😂
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فصل بعد
پا تند میکنم سمت ایستگاه اتوبوس.
تا برسم اتوبوس رسیده و جاگیر شده و تا دانشگاه فرصت دارم در افکارم غوطه بزنم!
نخیر، بین حرفهای دهان مردم مینشینم، بحث روز است خب، زن است و زندگی و آزادی!
مثل همیشه سکوت میکنم و میرسم دانشگاهی که هنوز ملتهب است و من ترجیح میدهم در خیال خودم بروم و برسم به کلاسی، به کلاسهایی که بسته به استادش گاهی آرام، گاهی پر سوال، گاهی متشنجِ متشنج است و من سکوتم را دوست دارم.
مثل همیشه یکی جلویم را میگیرد، این بار پسری است:
- فرشته خانوم!
بدم میآید پسری اسم کوچکم را صدا بزند، آن هم وسط دانشگاه و حس میکنم این پسر هم کلاسی عمداً اینطور صدایم زده است!
پس نمیایستم اما وقتی مقابلم قد علم میکند توقفی ناگزیر دارم!
نگاهش نمیکنم، جواب هم نمیدهم اما میپرسد:
- دیر میآئی زود میری!
حرفی ندارم برای فضولها!
- نسبتت با این اتفاقها رو هم مشخص نمیکنی!
متوجه چند کفش دیگر هم میشوم که دورم میایستند.
قلبم کمی تپش میگیرد، دایی میان این تپشهای اذیت کننده پیش نهاد صلوات میداد و بدون آنکه لب بزنم تمام وجود تپش گرفتهام زمزمهاش میکند.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🌻 ]
تویی که ترسیدهها رو تو بغلت آروم میکنی!
#دلیجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
دائم گره پشت گره در کار من افتاد
بند است به دامان تو دستان من از عمد
من کشته آن برق ضریحم که نداری
کارم شده بر پنجره اش زل زدن از عمد💚☁️
.
#امام_حسن
SAHELEROMAN | #شعریجات