| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونودونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
به این حالتش نمیشود نخندید و همچنان اخمو باقی ماند.
اینکه چای و میوهٔ مامان آماده است اصلا نشانه هیچ نیست و من هم نباید به روی خودم بیاورم تا وقتی که از داخل اتاقم بیرون نیامده دایی مرا فرا میخواند به داخل همان اتاق.
عقبگرد میکنم، با تعارف دایی اول سوده جانش میآید که سخت مراقب است لبخندش تبدیل به خندهٔ بلند نشود و بعد خود دایی.
زیر پنجره محل نشستن من است، روی صندلی دایی، کنارش سوده جان!
یک نگاهی به من میکنند و میخندند و من هم دروغ چرا!
نمیتوانم مقابل ذوق و شوقم را بگیرم، فقط خندهام را اعتراضی میکنم:
- دایی خیلی بدی!
بلندتر میخندند و من پر از خجالت میشوم.
- شماها باهم تبانی کردید!
میخندند
با دو دستم تمام صورتم را میپوشانم البته برای چند لحظهای!
کمی جملات نقض بین خودشان ردوبدل میکنند و بعد دایی گلویی صاف میکند و فضا هم کمی ساکت میشود.
اگر دایی بگذارد:
- خب این شتر مدام میخوابه الان در خونه تو خوابیده!
سوده تکمیل میکند:
- در اتاق فرشته!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
|🫀|
حتی اگه تهش تلخ بشه، بالاخره روز خوب که کم نداشتیم باهم! مگه نه؟..
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- بله بله شتریه که در اتاق تو خوابیده!
منم ساربان!
- منم زن زیبای ساربان!
- دایی!
دوباره گلو صاف میکند و با کمی من و من تازه ساکت میشود و بعد از چند لحظه از روی صندلی پایین میآید و مقابل سوده سمت چپ من مینشیند.
- آخیش اینجوری راحتتره!
ببین فرشته جون یه معلمی داشتم من مهدوی بود خیلی هوادارم بود البته هست.
هنوزم هم معاون مدرسه است چند وقت پیش زنگ زد قضیهٔ یکی از دانشآموزاش رو گفت که الان دانشجوئه!
منم دیگه با مامان مطرح کردم ولی راستش همهچیز رو نگفتم، کلا میخواستم ببینم برای ازدواج میلی داری یا نه؟
جواب مامان رو که شنیدم گفتم خودم توضیح بیشتر رو بهت بدم!
الان منتظر است من با ذوق جواب بدهم.
سکوتم را میفهمد و میگوید:
- حدود ۲۳ سالشه، ارشد میخونه، پسر خوبیه، خانوادگی خوب بار نیومده، خودش رو بار آورده یعنی خود خواسته، خود ساخته شده!
همین!
متعجب نگاه به سوده میاندازم یعنی همین، که دایی میگوید:
- آهان یادم رفت اسمش هم آرشام بوده، الان کرده امیرحسین!
دیگه همین!
سوده میخواهد بخندد که با نگاه من چشم میدوزد به سقف و هیچ نمیگوید.
اعتراض کنم؟
سوال بپرسم؟
چهکنم خدایا؟
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
من زِ فکرِ تو به خود نیز نمیپردازم...
نازنینا! تو دل از من به که پرداختهای؟!🚶🏻♀
.
#سعدی
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
صدای خندۀ هر دو از تحیر من بلند میشود و اعتراضی مینالم:
- دایی تروخدا!
- اوه اوه خطرناک شد.
پای خدا رو کشید وسط!
خب نه برای اینکه خیالم راحت بشه اول رفتم با این آقای امیرحسین آرشامی صحبت کردم!
یکهو یک چیزی ته دلم میریزد.
دایی مطمئن شده که آمده سراغ من و این خیلی خطرناک است.
بیاختیار رو میکنم سمتش!
- زوره دایی؟
- چی ازدواج؟
- اوهوم!
- نه فرشته جان!
اصلا ازدواج مستحبه!
یعنی بستگی به شعور فرد داره، مستحبه یعنی اینکه تو باید《دوست داشته باشی که دوستی رو محبت》 رو بخوای!
خواسته و گفتهٔ من هم مهم نیست دایی.
خودت باید محبت رو بخوایی
- یعنی چی؟
سوده دستش را مقابل دایی دراز میکند و میگوید:
- اجازه میدی راحتترش رو بگم.
دیدی میگن یه کاری واجبه انجام بدی، یه کاری مستحبه!
مستحب از حب میاد.
مثلا تو تشنهای باید آب بخوری.
من میرم برات آب بیارم اما چون دوست دارم لیوان آب رو میذارم توی یه بشقاب کنارش یه غنچه هم میذارم!
دایی میگوید:
- یه پله بالاتره.
واجبات چه شاید از ترس جهنم و بهشت باشه، از ترس رفوزه شدن باشه اما مستحب ترس نیست عشقه، شعور، یه شناختی پشت قصه هست یه لطفه!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...