eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
814 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
° نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 🌿| اولین روز بهاریتون، حال دلتون بهاری😌🌸🍃 |@saheleroman|
° الان که دیگه اداره پست تعطیله و نمیشه ارسال کرد😕 اما لذت شنیدنش کی بود مانند دیدن😍🎧 بالا گفتیم چطور میشه خرید، اونم با هزینه‌ای اندک😉😌👌 📘| ||@saheleroman||
° 😁عیدتون مبارک🎉 این حال و اوضاع نوجوونای این دوره زمونه است.😱 آخیش یعنی خدایا امسالم گذشتاا😳 ما که درس نخوندیم، کارم نکردیم، اما خب خیلی خسته‌ایم😉😅 ||@saheleroman|| کانال جوونای باحال😎
° امشب یه قسمت بلند و جالب تقدیم شما😌💛 شب‌های عید و لذت خوندن رمان😇📖 فقط یادتون نره دوستاتون رو دعوت کنید😉💕🤝 منتظر دوستاتون هستیم😍☺️ |@saheleroman|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠 💠💠 💠 می‌گویند در بین بادیه‌نشین‌های قدیم مردی بود که مادرش دچار الزایمر و فراموشی بود و می‌خواست در طول روز پسرش کنارش باشد. و اين کار پسر را آزار مي‌داد فكر مي‌كرد در چشم مردم کوچک می‌شود. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: _ مادرم را نیاور بگذار این‌جا بماند، مقداری غذا هم برایش بگذار تا این‌جا بماند و از شرش راحت شوم تا بمیرد. همسرش گفت: _باشد آن‌چه می‌گویی انجام می‌دهم! همه آماده کوچ شدند، زن هم مادر شوهرش را گذاشت با مقداری آب و غذا در کنارش، و البته کودک یک ساله‌ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آن‌ها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه‌ی فراوانی داشت و گاهی با او بازی می‌کرد و از دیدنش شاد می‌شد. هنگام ظهر برای استراحت ایستادند، مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند. مرد به زنش گفت: _پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. _ او را پیش مادرت گذاشتم! مرد به شدت عصبانی شد و داد زد: _ چرا این کار را کردی؟ _ ما او را نمی‌خواهیم، زیرا بعدا او تو را همان‌طور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن، مرد را تکان داد، سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادر و فرزندش رفت. همیشه پس از کوچ، گرگ‌ها به سمت آن‌جا می‌آمدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید، دید مادر فرزندش را بلند کرده و گرگ‌ها دور آن‌ها هستند، پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می‌کند و تلاش دارد که کودک را از گرگ‌ها حفظ کند. مرد گرگ‌ها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازگرداند. از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می‌کرد سپس خود با اسب دنبالش روان می‌شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می‌کرد و همسرش نیز در نزدش مقامش بالا یافت. 🌏 انسان وقتی به دنیا می‌آید بند نافش را می‌برند، ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بوده است.👌 💌 اگر مادري درقيد حيات داريد حداقل با محبت با او صحبت کنید تا لذت كودكي كه سال‌ها عاشقانه بزرگش كرده را ببرد و از ته دل شاد شود.👌 📝| ||@saheleroman||
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
° تو مگر باغ بهشتی که چنین مطبوعی تو مگر فصل بهاری که چنین معتدلی 🌸🍃 🍯| ده صبح جدیدتون بخیر😉😁 و دوباره مبحث روی مُخ جدید و قدیم😅🤦‍♀ حرص نخورید، از هوای بهاری لذت ببرید😌💐 |@saheleroman|
° بهار با خودش لذت آمدن شکوفه‌های رنگارنگ میاره و هوایی که توصیفی نداره... هرچند برای من بعد از کتاب سفر بیستم لذت تعبیرش فرق کرده🔥 البته که هر کسی خودش روزیش رو با همت خودش بیشتر می‌کنه، اما باز هم تعارف شما باعث شد من رزقم را از سبد ساحل بردارم. خوبه که هستید🌻 💌| ا🦋💙 به آیدی زیر پیام بده و لذتی متفاوت رو تجربه کن👇 👉🏻@bakelas_ha👈🏻 🎧| 📘| https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c