-أَمْ كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ الْحَفِيُّ بِي؟
- چگونه ناامید شوم در حالی که تو به من مهربانی؟
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
-
بهش گفتم وایسا
یه عکس حجله ای ازت بگیرم
گفت بیا اینطوری
کلا عاشق ابراهیم همت بود...
در کمتر از دو ماه چندین بار
رهبر عزیز ایران در دیدارهای مختلف
به این شخصیت اشاره کرده است.
-
چه داشت مصطفی ؟
چگونه زندگی کرد؟
چه شد که این چنین
عزیز دل گشته است؟
نمیدانم
چیزی که میدانم این است :
او از معدود انسان هایی است
که دیدن تصاویرش حال آدم را
خوب میکند
روح آدم را تازه میکند
گویا باید بیشتر درباره اش بخوانیم
#شهیدمصطفیصدرزاده
بعدازخواندنهردورکعتنمازشب،
میخوابیدوبیدارمیشد!
تادورکعتدیگربخواند.
ازاوسوالشدچرا؟؟!
گفت:«نفسرابایدرنجدادتاپاکشود»
#شهیدسیداحمدپلارک
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
هر چند گویمت کہ بہ دنیا قرار نیست...
اما قرار ماست بہ دنیا نگاه دوست :)
اَللَّھُـمَّعَجِّلْلِوَلیِّڪَألْـفَـرَجوَفَرَجَنابِهِ🕊
#شهیدجهادمغنیه
#سردارسلیمانی
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
بسیجۍبودنعشقمیخواد،
ماجانمیدیمبراےاینانقلاب،
خستگیهمتوڪٰاࢪمونمعنانداره!"
سلام رفقاو اعزه گرامی ان شاءالله که طاعات و عباداتتون مورد قبول درگاه حق باشه 🌱
چندوقتی هست درخدمتتونیم اگر بدی دیدید هرچه بوده حلال کنید این شبهابهترین فرصت برای حلالیت طلبیدن هست ...
ماهم گفتیم استفاده کنیم .
دیگه شماوبزرگواریتون مشکلی هم بود شخصیبنده بیوی کانال هست بفرمایید باهم حلش کنیم ان شاءالله حقی گردنمون نباشه .
یاعلی مدد🌸
توقَلبۍکہجٰایشَهٰادتنـیست
اونقَلبنیستقَبرھ.
+حٰاجحٌسینیکتـٰا
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
_
علی خواب دیده بود شهید میشود.
صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مینهای والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود.
جورابش را هم در آورده بود و چاشنیهایشان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
میگفت: وقت اذان شد. مُرَدد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام می کنم، بعد می روم سر وقت نماز. همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد..
میگفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهداجاماندم!
#شهید_علی_محمودوند
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
باشهداصحبٺڪنیدآنهاصداۍشماࢪابہ،
خوبےمۍشنوندوبرایٺاندعامےڪنند،
#شهیداحمدمشلب
یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به اذان ظهر!
شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
گفت:حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت: ما پیرو آقا امام حسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل کردند؛حالامایه اموزش رو تعطیل نکنیم!؟
#شهیدمحمدرضابیات