‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
_
آن شب رفته بودیم هیئت؛موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود.
حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد.
وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان!
لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی؛او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.
حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛
اما من که متوجه میشوم.
مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید.
وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه میرفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت؛
این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.
_همسرشهید🎙
#شهیدحمیدسیاهکالی
‹آقـٰازادھ؎مقـٰاومت❁'›🌼
_
اززیبایی های زندگی شهیدسیاهکالی ..
_همسرشهید🎙
#شهیدحمیدسیاهکالی
#یادتباشد