sahife2.pdf
3.1M
#صحیفه_خوانی_30_روزه
#روز_23
از صفحه 304 تا صفحه 317
👈 مقید باشیم به توفیق الهی و با استمداد از آقا امام سجاد علیه السلام
روزانه صفحات تعیین شده را ، ولو فقط ترجمه اش را ، با هم قرائت کنیم
📲کانال انس با #صحیفه_سجادیه
@SAHIFE2
🔸 در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
#حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
🔴 شرح توسط دکتر ابراهیمی #دینانی
1️⃣ https://www.aparat.com/v/XOpvn
2️⃣ https://www.aparat.com/v/8BTgs
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_152
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔸 در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
🔴 فروغ تابناک زیبایی ات در سپیده آفرینش سر زد. پرده از رخسار برگرفتی و جلوه نمودی. همه جا پر شد از آیینه ها تا پرتو روی زیبایت را بازتاباند. در و دیوار کاخ آفرینش آیینه بود و روشنایی و تماشا.از زیبایی، عشق پدیدار شد که عشق و زیبایی دو یار دیرین بودند. عشق برنتافت که آیینه ها میان عاشق و معشوق باشد. عشق، گداخته ای بود تا هرچه پرده است بسوزاند و جز معشوق غیری نماند. عشق وصالی می جست که پشت پرده ها و آیینه ها بود.
در خلوت حضورت فرشتگان نیز به سفره تماشا دعوت شدند اما نگاهشان عاشقانه نبود چون دلی نداشتند که جای عشق باشد و شیدایت شوند و از خویش بروند. اگر می توانستند عاشقانه بنگرند غیر معشوق نمی دیدند اما غیر دیدند و غیرت آوردند. گفتند این آدم کیست که در تجلیگاه به دیدار آمده؟ کیست که جرأت تماشا یافته؟ ندانستند که همه اوست و جز او نیست. اگر عشق آنها را می ربود نه غیر از محبوب را می دیدندو نه آتش غیرت بر او فرو می ریختند.
عقل که از دور شعله را به تماشا نشسته بود پیش آمد تا از آتش عشق قبسی گیرد و چراغ معرفتش را بدان برافروزد غافل از اینکه این شعله، خانه را برای صاحب خانه روشن نمی کند بلکه خانه و صاحب خانه را یکباره می سوزاند. این شعله نه برای دیدن غیر که برای سوزاندن غیر است. عقل آمد که سامان یابد ولی همه بی سامانی شد. آمد که کام جوید اما کامروایی کجا و عشق کجا !
این غزل زیباترین غزل عرفانی در میان غزل های عرفانی ادبیات فارسی است . بالاتر از غزل های سنایی و غزالی و مولانا و …
این غزل تابلویی است که آفرینش را نقاشی کرده است . از ازل تا کنون و موید چندین آیات از کلام الله است از جمله :
ما امانت را ( عشق ) به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردین هیچ کدام تحمل برداشتن این بار نکردند و ترسیدند جز انسان . انسانی که ظالم و جاهل بود .
#حافظ_غزل_152
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
هدایت شده از انس با صحیفه سجادیه
#صحیفه_سجادیه_صفحه_ای
#صفحه_267
دعای #چهل_پنج
🌹 دعای سیدالساجدین (علیه السلام )
" در وداع با ماه #رمضان "
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#صحیفه_سجادیه_بصورت_بند_به_بند
#دعا_چهل_پنج_54
دعای سیدالساجدین(ع) در بدرود با ماه رمضان:
🔹و اجْعَلْنَا عِنْدَكَ مِنَ التَّوَّابِينَ الَّذِينَ أَوْجَبْتَ لَهُمْ مَحَبَّتَكَ، وَ قَبِلْتَ مِنْهُمْ مُرَاجَعَةَ طَاعَتِكَ، يَا أَعْدَلَ الْعَادِلِينَ🔹
🔸ما را از زمره تائبان شمر كه محبت خويش را درباره آنان لازم فرمودى، و بازگشت به طاعت را از آنان پذيرفتى ای عادلترین عادلان🔸
#چهل_پنج #رمضان #توبه
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#دعا_چهل_پنج_54
🔹و اجْعَلْنَا عِنْدَكَ مِنَ التَّوَّابِينَ ... َ🔹
🔹و ما را نزد خویش از توبه کنندگانى قرار ده که محبت و دوستیت را براى آنها واجب و لازم نموده اى (اشاره به قول خداى تعالى «س ۲ ى ۲۲۲»: «ان الله یحب التوابین» یعنى خدا توبه کنندگان را دوست دارد «آنها را از رحمت خود بهره مند گرداند») و از ایشان بازگشت به طاعت و فرمانبریت را پذیرفته اى (اشاره به قول خداى تعالى «س ۹ ى ۱۰۴»: «ان الله هو یقبل التوبه عن عباده» یعنى خدا است که او توبه ى بندگانش را مى پذیرد) اى عادلترین عدالت دارندگان (همه ى اقوال و افعال و احکام خداوند متعال بر وفق نظام کل و حکمت و مصلحت است و افراط و تفریط در آنها راه ندارد و جز او هر چند در عدل و دادگرى کوشش نماید محال است که همه ى اقوال و افعال و احکامش طبق نظام کل و خارج از افراط و تفریط باشد، از این رو خداوند سبحان عادلترین عدالت دارندگان است، و مناسبت بیان این جمله در اینجا براى آنست که چون خداوند محبت و دوستیش را براى توبه کنندگان واجب و لازم نموده و بازگشت کسى که به طاعت و فرمانبرى او بازگردد را پذیرفته و همه ى بندگان در عبودیت و بندگى و روآوردن به سوى او یکسان اند و درخواست کننده یکى از آنان است، پس خداى عزوجل عادلتر از آنست که گروهى را به آن اختصاص دهد و برخى را از آن بى بهره گرداند)
👈ترجمه ی #فیض_الاسلام #چهل_پنج
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸🍃
📢📢مسابقه
🔅 دعای ۴۵ صحیفه سجادیه(وداع با ماه رمضان)
⏰زمان بارگزاری سوالات آزمون: شنبه ۱۳۹۹/۳/۳ ساعت ۱۸
⏳مهلت ارسال پاسخ ها تا یکشنبه ۱۳۹۹/۳/۴ ساعت ۹صبح
🎁از بین دوستانی که پاسخ صحیح ارسال کنند به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد.
🚨هر گونه تقلب و کپی برداری سبب حذف از مسابقه خواهد بود
📱آدرس ارسال : در ایتا به ادمین های کانال همگام با صحیفه تا ظهور
http://eitaa.com/joinchat/3149070339Cc6ef3b79a6
برادران :
@Mohsen_shirmohammadi
خواهران:
@zainab_moradi
✅منبع : متن دعای ۴۵ صحیفه سجادیه +کتاب بهار رویش (از مروری بر دعای وداع با ماه رمضان تا آخر)
👈دوستانی که کتاب بهار رویش ندارند در کانال صحیفه #استاد_صفایی را سرچ کنند عکس هایی از صفحات کتاب هست می توانند مطالعه کنند
http://eitaa.com/joinchat/3149070339Cc6ef3b79a6
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🔸 شرح و ترجمه ی یک غزل
#حافظ_غزل_152
قسمت اول
🔸 در اَزل پرتو حُسنت ز تجلّی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ازَل : زمان بیآغاز،برای هرکسی زمان آغازی وجود دارد و همان زمانِ آغاز برای او اَزل می باشد. امّابرای خداوندکه همیشه بوده وهست و خواهدبود زمان ازل همان لحظه ایست که اراده فرمود تابه جلوه درآید البته نه خود خداوند، بلکه بخش ناچیزی اززیبائیهای اومیل به جلوه گری نمود. خداوندمنبع مطلق حُسن وجمال وزیبائیست واین همه لطافت وظرافت وزیبایی که می بینیم تنهابخش ناچیزی ازآن منبع مطلق است که تاب نیاورده ومیل به تجلّی نموده است.
معنی بیت: آن روز یا آن لحظه ای که نوری ازجمال توقصدظهورکرد وخواست به تجلّی درآید همان لحظه به موازاتِ تشعش ِفروغی از زیبائی های تو،ناگهان عشق پدیدارشد وعالم هستی رابه آتش کشید ودیگرگون ساخت.
امّا چگونه عالم هستی به آتش کشیده شد؟
عشق که متولّدشد هستی ره ورسم دگری پیداکرد.مخلوقات شامل ملائک وفرشتگان تنهابه طریق عبادت زاهدانه اظهار بندگی می کردند امّا باپیدایش عشق همه چیزازروال معمول خارج شد. جاذبه ی خم ابرو طاق محراب عبادت فرو ریخت ومستی عشق گردن تقوارابرشکست.
باظهورعشق شور واشتیاق جای ادلّه وبُرهان راگرفت وازعشقبازی تفسیرتازه ای از عبادت وبندگی مطرح شد. سجّاده ها به رنگ ارغوانی ِ شرابِ محبّت مزیّن شدندو گدایی رُشکِ سلطانی گشت ودرویش وسلطان برابرهم نشستند. هرکس باعشق مرگ رادر آغوش کشید زنده ی جاوید شد ودلدادگان در دریای بیکرانه ی عشق غرقه گشتتند و به آب آلوده نگشتند. اسیران عشق ازهردو جهان آزاد وازهشت خُلد مستغنی شدند وتفاوتهای خانقاه وخرابات ومسجد ومیخانه به یکباره رنگ باختند…..
سلطان اَزل گنج ِغم عشق به ماداد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم
🔸 جلوهای کرد رُخت دید مَلک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
معنی بیت: رُخسارتو یک لحظه ازپس پرده بدرآمد ونمایان گشت ملایک که از عشق ودرک زیبائی بی بهره هستند منقلب وبیتاب وبیقرار نشدند رُخسارتو ازبی ذوقیِ ملایک، ازروی خشم وغیرت برافروخت وتنوردل آدمی را که قابلیّتِ درک زیبایی را داشت شعله ورساخت تا توانسته باشد عاشقی کند وعشقی به شایستگی جلوه ی آن جمال رقم زند.
فرشته عشق نداندکه چیست ای ساقی
بخواه جام گلابی به خاک آدم ریز
👈ادامه دارد ....
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔸 شرح و ترجمه ی یک غزل
#حافظ_غزل_152
قسمت دوم
🔸 عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
معنی بیت: عقل که شاهد جلوه ی معشوق اَزلی وشعله ورشدنِ دلِ آدمی به آتش عشق بود وچیزی ازاین اتّفاق بزرگ نمی فهمید بی تابی وبیقراری آدمی رامی دید ومی خواست آدمی رابامنطق واستدلال آرام سازد وراهنمایی کند. همان غیرتی که ازبی ذوقی ملایک به جوش آمده بود دوباره، اینبارازکج فهمی عقل برافروخته شدزبانه ای کشید ونظام تمام هستی رابه هم ریخت تاازآن پس چرخ فلک برمدارو محورعشق بچرخد. ازهمانجا بود که عقل مصلحت اندیش به حاشیه رانده شد تاآنجا که درولایت عشق هیچکاره هم نیست.
مارازمنع عقل مترسان ومی بیار
کان شحنه درولایت ماهیچ کاره نیست
🔸 مدّعی خواست که آید به تماشاگهِ راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد
معنی بیت: درآن لحظه ی باشکوه که پرتوحُسن معشوق به تجلّی درآمد بسیاری ادّعای ارادت وبندگی کردند امّا معشوق، مشتاقِ شور واشتیاق آدم برای عشقبازی شد وجزآدم،دیگران رااز دایره ی تماشاگهِ رازبیرون کرد.
سایه ی معشوق اگرافتادبر عاشق چه شد
مابه اومحتاج بودیم اوبه مامشتاق بود.
👈 ادامه دارد ....
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔸 شرح و ترجمه ی یک غزل
#حافظ_غزل_152
قسمت سوم
🔸 دیگران قرعه ی قسمت همه برعیش زدند
دل غمدیده ی ما بود که هم برغم زد
معنی بیت: به غیرازآدم، دیگران مصلحت اندیشی پیشه کرده وماندن دربهشت وبرخورداری ازنعمت ورفاه وآرامش رادراِذای عبادت زاهدانه، رابرگزیدند امّا دل غمدیده ی آدم بی باکانه ازغم واندوه وسختی طریق عشق نهراسید وبااینکه می دانست عشق غم ودردِ توانسوزی دارد عشق راانتخاب کرد.
البته دراینجا منظوراز”غم” غم زندگانی وروزگارنیست بلکه غم عشق است واندوه هجران، که خود مایه ی نشاط وطرب است.
ناصحم گفت که جزغم چه هنردارد عشق؟
برو ای ناصح عاقل هنری بهترازاین
🔸 جانِ عُلوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقه ی آن زلف ِخم اندر خم زد
معنی بیت: روح وجان ملکوتی ما آدمیان، ازابتدای خلقت ، درزندان جسم بیقرار وبی تاب بود ومیل بازگشت به مبداءِ خود( خداوند) داشت تااینکه درآن تماشاگه راز،باتجلّیِ حُسن معشوق، شیدای جادوی زنخدان توشد وبی تابانه چنگِ طلب برآن زلف پرچین وشکن کرد وعاشقی گُزید وزندانی شدن درچاه زنخدان تورا بر زندگانیِ بی درد ترجیح داد.
ای دل اگرازچاه زنخدان بدرآیی
هرجاکه روی زودپشیمان بدرآیی
🔸 حافظ آن روز طربنامه ی عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد
معنی بیت: حافظ آن روز که طریق عشق رابرگُزید می دانست که این طریق طریقی پرآشوب وخطرناک است همان روزازعیش ورفاه وخوشی(نعمتِ آرامش ورفاه دربهشت که ملایک نتوانستند ازآن بگذرند) ازآن چشم پوشی کرد واقدام به نوشتن اساسنامه ی عشقبازی کرد ودیوان گهرباری راخَلق کرد که درحُکم توضیح احکام عاشقیست. اساسنامه ای که خود شادی زا وطرب انگیزاست. امیدنامه ای که برای عاشقان راهگشا وامیدآفرین است.
مُلکتِ عاشقیّ وگنج طَرب
هرچه دارم به یُمن همّتِ اوست.
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔈 #مستند #حدیث_سرو
✳️شرح حال حاج عباس شاهچراغیان معروف یه #حاج_مومن شیرازی
🔈https://plink.ir/x2GkU
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 حکایت #حاج_مؤمن 1
📜 حاج مؤمن شیرازی می گوید: در جوانی محبت و شوق شدیدی به زیارت حضرت مهدی(ع) در من پیدا شد که لحظه ای قرار و آرام نداشتم. به طوری که از خوردن و آشامیدن غافل می شدم تا کار به جایی رسید که
باخود عهد کردم آنقدر از خوردن و آشامیدن خودداری خواهم کرد تا تشرف خدمت امام(ع) برایم حاصل شود یا آنکه بمیرم. چند روز غذا نخوردم و روز سوم در مسجد سردزک که افتخار خدمتگزاری آن مسجد را
داشتم از ضعف، بیهوش افتاده بودم که ناگاه صدای دلنواز روح بخشی با عظمت، که پر از لطف و عنایت بود به گوشم رسید: «حاج مؤمن! برخیز و از این غذایی که برای تو آورده اند تناول کن، مگر نمی دانی این
عملی را که انجام دادی درشرع مطهر اسلام حرام است. بعداً از این قبیل کارهای غیر مشروع بپرهیزید.»
به مجرد شنیدن این صدا قدرت و قوه ای در من پیدا شد بی اختیار برخاستم و نشستم. صورتی نورانی دیدم - امید است نصیب همه دوستان و عاشقان راهش بشود - مانند ماه می درخشید. فرمودند: «حاج
مؤمن آقای سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک) به مشهد می روند شما هم با ایشان بروید، در قم شخصی را ملاقات خواهید نمود به دستور او رفتار کنید.»
مبلغی هم پول به من مرحمت فرمودند و از نظرم ناپدید شدند، بلافاصله بوی طعام به مشامم رسید دیدم ظرفی پر از غذا موجود است. تا آن وقت چنین غذایی با آن لذت نخورده بودم. غذا را که خوردم قدرت
عجیبی در خود احساس کردم. برخاستم و به کارهای روزانه مسجد مشغول شدم ظهر شد و آقای سید هاشم جهت نماز آمدند. بعد از نماز ظهر و عصر به ایشان گفتم: «شما مشهد می روید من هم با شما می آیم.»
👈 ادامه دارد ....
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 حکایت #حاج_مؤمن 2
📜 آقای سید هاشم فرمودند: «چه کسی به شما گفته من مشهد می روم، من حتی از خانواده خودم مخفی داشتم.» چون اصرار نمود داستان را برای ایشان گفتم ولی موضوع ملاقات آن مرد را در قم نگفتم.
ایشان به من گفتند: « آن پولها را به من بدهید چند برابرش را به شما می دهم» من نپذیرفتم. تا اینکه ایشان چند روزی بعد با خانواده شان حرکت نمودند من هم در خدمتشان بودم تا به قم وارد شدیم و چند
روزی توقف داشتیم.روزی در حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف بودم ناگهان دیدم دستی به شانه من رسید. شخصی را دیدم قبا و عبای نائینی پوشیده کلاهی از پشم که معمول آن زمان بود از جنس نمد بر
سر داشت. فرمودند: «حاج مؤمن! در صحن، انتظار شما را دارم بعد از خاتمه زیارتتان بیایید شما را ملاقات کنم.»
فوراً زیارت را تمام کردم و رفتم. بسیار مرد نورانی و روحانی ولی بسیار عادی بود. فرمود: «من مسافرتی در پیش دارم باید بروم پدر و مادرم را در شهر تبریز ملاقات و تودیع کنم. شما در تهران ده روز توقف
خواهید داشت و روز حرکت در دروازه تهران شما را ملاقات خواهم نمود. در تهران برای شما یک گرفتاری پیش می آید ولکن مرتفع می شود.»
حاج مؤمن فرمود: آن مرد خداحافظی کرد و رفت و ما هم چند روزی بعد به تهران رفتیم در تهران ده روز توقف داشتیم. برای گرفتن جواز حرکت که در آن وقت لازم بود به کلانتری مراجعه کردیم مرا گرفتند و بردند.
جماعت بسیاری آنجا بودند. هر کس را که می آوردند لباسش را از تنش بیرون می آوردند و کت و شلوار به او می پوشاندند و کلاه پهلوی سرش می گذاشتند، ولی وقتی مرا بردند لباس مرا نکندند فقط کت و شلوار و
کلاهی به من دادند و مرا مرخص کرد. وقتی بیرون آمدم کت و شلوار را به فقیری دادم و کلاه را هم به دور افکندم.
بعد از ده روز توقف حرکت کردیم. آقای سید هاشم یک ماشین دربست اجاره کردند که خانواده شان در زحمت نباشند. در دروازه تهران که ماشین برای رسیدگی به جوازات توقف کرده بود دیدم از خارج ماشین کسی
مرا صدا می زند. وقتی نگاه کردم آن مرد محترم را دیدم. فرمود: «به این آقا بفرمایید شخصی است می خواهد با ما به مشهد بیاید اجازه می دهید. او قبول می کند.»
آمدم به آقا سید هاشم گفتم و ایشان قبول کردند. آن مرد آمد و پهلوی من در ماشین نشست و فرمود: «در این چند روزی که با هم هستیم هر چه می گویم باید بشنوید و تخلف نکنید.»
اولاً شما دیگر حق ندارید از غذای این آقا و دیگری بخورید مگر آنچه من آورده ام.» قبول نمودم. ظهر شد در محلی به نام «شاه آباد» برای نماز و صرف نهار توقف نمودند. آقا سید هاشم مشغول خوردن غذایی که
تهیه نموده بودند شدند به من هم تعارف کردند ولی من قبول نکردم اصرار کردند خجالت کشیدم. لقمه اول را که برداشتم دیدم آن شخص محترم از در قهوه خانه وارد شد، مرا صدا زد و گفت: «مگر من نگفتم از
غذای کسی نخورید؟ گفتم: خیلی اصرار نمودند و من خجالت کشیدم و ناچار شدم.» فرمود: «حالا بروید اگر می توانید بخورید». وقتی من رفتم دیدم در ظرفها تمام چرک و خون است حالم تغییر نمود. برگشتم و
مختصر غذایی در سفره داشتند با ایشان خوردیم و چه بسیار لذیذ و خوش طعم بود. تا چند روزی که با آن مرد بزرگ بودیم فقط با ایشان هم غذا بودم و هر شب وقت مغرب دست مرا می گرفت و می برد، مثل اینکه
زمین می چرخد بعد از چند قدم به صحرایی می رسیدیم نورانی و چراغهای فراوان، خیمه های بسیار برپا و صفوف جماعت برقرار. مرا در صف آخر می نشاند و خودش می رفت در صف اول و بعد از اتمام نماز می آمد و
مانند اول دست مرا می گرفت بعد از چند قدم به محل خود می رسیدیم تا روز آخر که به مشهد وارد می شدیم به من فرمود: «حاج مؤمن! امروز روز آخر عمر من است و من امروز می میرم و تمام این ملاقاتها و
مقدمات برای امروز بوده که شما متکفل دفن من شوید و آقای سید هاشم هم با شما شرکت کند و این کفن من است و این مبلغ هم برای حمل جنازه و غسل و دفن، مرا نزدیک پنجره فولاد دفن کنید و هیچ کس
حق دخالت در این کار ندارد و همین مقدار از پول کافی است.» من به ایشان گفتم «تکلیف من چیست؟» فرمود: «سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف انجام شده و به شیراز برمی گردد با او مجالست و
مصاحبت داشته باش برای تو بسیار نافع است و علامتش آن است که آن سید مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است خاکهای آن را برمی دارد و به کمک مردم، مسجد را می سازد و احیا می کند.»
شرح این مطالب در کتاب داستانهای شگفت نوشته آیت الله دستغیب شیرازی(ره) آمده است. ولی ایشان، این جملات را که مربوط به خود ایشان بوده را در این کتاب ذکر ننموده اند.
👈 ادامه دارد ....
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
🔹 حکایت #حاج_مؤمن 3
📜مرحوم حاج مؤمن ادامه دادند: وقتی به یک فرسخی مشهد رسیدیم که جوازات را می نوشتند و گنبد مطهر پیدا بود دیدم این مرد بزرگ که نامش غلامحسین بود رفت در محلی رو به قبله خوابید و عبا را
سرکشید وقتی خواستیم سوار شویم او را صدا زدیم دیدیم از دنیا رفته است. من فریاد می زدم و گریه می کردم و داستان را برای آقا سید هاشم گفتم ایشان به من اعتراض نمودند چرا زودتر نگفتی. گفتم اجازه
نداشتم و آقا سید هاشم نزدیک آمدند و عبا را کنار زدند و صورت نورانی آن مرد را دیدند بی حال شدند و تا چهار سال بعد که زنده بودند از گریه در منبر و منزل برای آن مرد بزرگ خودداری نمی نمودند.
خلاصه همان طوری که فرموده بودند بدون کم و زیاد همان مقدار از پول را که داده بودند مصرف شد و جنازه را پشت پنجره فولاد دفن کردیم.
و بعدها که آقای دستغیب از نجف آمدند و با نشانه ای که داده بودند که مسجد را احیا می کنند مسجد را ساختند و من توفیق مجالست و مصاحبت ایشان را یافتم.
بعد از شهادت آیت اللَّه دستغیب(ره) آقا شیخ محمد علی شفیعی - که از اهل علم و مقیم سامرا بودند - همین داستان را که خود از حاج مؤمن شنیده بودند برای بنده نقل نمودند البته به اضافه یک مطلب و آن
اینکه آقای حاج مؤمن فرموده است که این مرد بزرگ در خاتمه فرمودند: «بدان که شما قبل از آن سید خواهید مرد و آن سید متکفل غسل و کفن و دفن شما می شود و آن سید را شهید می کنند.»
این جمله برای اثبات واقعیت و حقیقت انقلاب بسیار جالب است که آن مرد بزرگ فرمودند: «و آن سید را شهید می کنند.»
پی نوشتها:
برگرفته از کتاب: ناگفته های عارفان، ص 105 -111 به نقل از داستانهای شگفت، شهید آیت الله دستغیب(ره)، داستان 34.
1. شرح این مطالب در کتاب داستانهای شگفت نوشته آیت الله دستغیب شیرازی (ره) آمده است. ولی ایشان، این جملات را که مربوط به خود ایشان بوده است، در آنجا ذکر ننموده اند.
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
جلسه نهم دعای 44 استاد اعوانی تاریخ 24 مهر ماه سال 93.mp3
12.49M
🌹 مجموعه دروس #شرح_صحیفه_سجادیه
👤 استاد #اعوانی
دعا #چهل_چهار
جلسه 9
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
جلسه دهم دعای 44 استاد اعوانی تاریخ 1 آبان ماه سال 93.mp3
14.74M
🌹 مجموعه دروس #شرح_صحیفه_سجادیه
👤 استاد #اعوانی
دعا #چهل_چهار
جلسه 10
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2