eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 با تشکر از همه دوستانی که در این بحث ما مشارکت داشتند
در این دسته از فرازهای دعا که از«واجعل لی یدا...»شروع می شود،امام سجاد علیه السلام،گویا قدرت خدا را به رخ می کشد.خود را متصل به این قدرت می داند. شاید مناجات میکند که:خدایا من بر سر عهد و پیمان بندگی هستم پای تو می ایستم،تا به تو متصل شوم.....توهم که معلوم است پای عهد خود هستی...«ومن اوفی بعهده من الله»پشتوانه من باش و به من توانایی عطا کن تا دروغ آن کس که در مورد من بدگویی میکند ،آشکار سازم. روایتی از امام صادق علیه السلام هست «...به کسی که به تو بد می گوید،بگو اگر این صفت که به من نسبت دادی درمن هست،خدا مرا بیامرزد،واگر در من نیست،خدا تو را بیامرزد» و مرا از شر کسانی که تهدیدم می کنند،سلامت بدار. رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرماید«کسی که نظر تندی به مؤمنی بیفکند که او را بترساند،خداوند او را در روزی که سایه و پناهگاهی جز سایهٔ او وجود ندارد،می ترساند» خدایا امام عصر (علیه السلام)ازبدخواهان در امان بدار. هر کسی را عشق لیلایی به صحرا می کشد من که سر گردان کوی اکبرت هستم حسین (علیه السلام).
در جوامعى كه حكام مستبد و زورگو فرمانروا هستند و منويات خائنانه‏ى خويش را بى‏چون و چرا به موقع اجرا مى‏گذارند، مردم از حق و عدالت محروم‏اند و چون قدرت دفاع از خود ندارند، ناچارند كه بيدادگريها را تحمل كنند و به مصائب و بلايا تن دردهند. اگر افراد آزرده و شجاعى در گوشه و كنار وجود داشته باشند كه بتوانند در مواقعى به جبار خائن اعتراض كنند و مردم را به تخلف و سرپيچى از اوامرش تحريك نمايند، حكومت وقت با تهمت و افترا، عيبجويى و دشنامگويى، و از هر راه ديگر كه ممكن شود مى‏كوشد تا آن عناصر شريف را بدنام نمايد، قدر و منزلتشان را از ميان ببرد، و سخنانشان را از اثر بيندازد. على (ع) و ديگر ائمه‏ى معصومين در طول حكومت معاويه و ساير حكام بنى‏اميه و بنى‏عباس با اين گرفتارى مواجه بودند و به صور مختلف مورد هتك و اهانت واقع مى‏شدند. يك روز معاويه على (ع) را به قتل عثمان متهم نمود و مردم را به نام خونخواهى بر ضد آن حضرت تحريك كرد، روز ديگر مردم را نسبت به سب على (ع) وادار نمود و بدگويى و اسائه‏ى ادب نسبت به آن حضرت را در منابر و مجالس معمول ساخت و آن را از وظايف عبادى خطبا و مردم به حساب آورد و مامورين دولت و عموم مردم را در اجراى اين دستور اكيدا مكلف و موظف ساخت.
روزى وليد بن عبدالملك به فرزندان خود گفت: من پيوسته مى‏شنيدم كه اصحاب ما و خاندان ما على (ع) را سب مى‏كنند و فضايل و كمالات آن حضرت را دفن مى‏نمايند و مردم را به دشمنى با آن جناب وامى‏دارند، اما اين كار برخلاف انتظار اصحاب ما موجب مى‏شد كه على (ع) به دلها نزديكتر شود و آل اميه از دلها دورتر و كار دفن فضايل على (ع) و بى‏خبر نگاهداشتن افراد عالم و تحصيلكرده از مراتب كمالات آن حضرت به جايى رسيد كه احدى جرئت نمى‏كرد حديثى را در مجالس از على (ع) نقل كند و از آن حضرت اسم ببرد و ناچار بود بگويد: يكى از اصحاب رسول خدا حديث نموده است، يا بگويد مردى از قريش حكايت كرده است، و بعضى مى‏گفتند: پدر زينب حديث نموده است.
دشنامگو و سب مسلمان دو روایت از پیامبر اکرم ص : *سب كننده‏ى مومن مانند كسى است كه در پرتگاه هلاكت قرار گرفته است. *دشنامگويى به مسلمان فسق است و جنگ با او كفر. معاويه برخلاف دستور رسول اكرم هم على (ع) را سب نمود و هم با آن حضرت جنگيد و در نتيجه مشمول هر دو قسمت حديث پيمبر گرامى قرار گرفته است. در مقابل اعمال نارواى معاويه به روش اسلامى و الهى على (ع) توجه بنماييد: على (ع) شنيد كه بعضى از اصحابش در ايام جنگ صفين اهل شام را سب مى‏كنند. فرمود: ميل ندارم شما در جمع دشنام‏دهندگان باشيد و اگر اعمال اهل شام را بگوييد و متذكر حالشان بشويد از نظر سخن شايسته‏تر و از جهت عذر، رساتر است، شما به جاى سب بگوييد: خدايا! ما و آنان را از ريختن خون يكديگر مصون و محفوظ دار، خدايا! بين ما و آنان اصلاح برقرار نما و آنها را از گمراهى به هدايت سوق ده تا جاهل، حق را بشناسد. معاويه بن ابى‏سفيان و آل اميه علاوه بر نسبتهاى دروغ و خلاف واقع به على (ع) و سب و دشنام آن حضرت در مجالس، و همچنين دفن نمودن فضايل آن جناب، به خيانت بهت‏آور دگرى دست زدند و با تبليغات خائنانه‏ى خود، بخصوص در منطقه‏ى وسيع شام، وابستگى و قرابت على (ع) و حضرت صديقه‏ى اطهر و فرزندان معصومشان را با رسول گرامى پنهان داشتند و هويت آنان را در افكار عوام مردم به گونه‏هاى مختلف ترسيم كردند و به مردم فهماندند كه تنها اهل‏بيت رسول خدا و وراث آن حضرت بنى‏اميه هستند و از اين راه، خود را جانشين بحق پيشواى اسلام معرفى نمودند و تحت اين عنوان مقدس، جنايات بزرگى را مرتكب شدند و اين تبليغات خائنانه و خلاف واقع همچنان جريان داشت تا با انقلاب بنى‏عباس، كاخ ستمكارى بنى‏اميه فروريخت و دروغ آنان آشكار گرديد.
مسعودى، مورخ نامى، از قول يكى از برادران تحصيلكرده و عالم خود نقل مى‏كند كه مى‏گفت: روزها با جمعى مى‏آمديم، در نقطه‏اى مى‏نشستيم، و درباره‏ى ابوبكر و عمر و على (ع) و معاويه مناظره مى‏كرديم و گفته‏هاى اهل علم را در اين باره نقل مى‏نموديم. چند نفر عوام مى‏آمدند، نزديك ما مى‏نشستند و سخنان ما را استماع مى‏نمودند. روزى يكى از آنان كه عقل بيشتر و ريش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر درباره‏ى معاويه و على و فلان و فلان سخن مى‏گوييد، از او پرسيديم شما در اين باره چه مى‏گوييد؟ گفت درباره‏ى چه شخصى مى‏پرسيد، مقصودتان كيست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه اين است كه او پدر فاطمه بود، پرسيدم فاطمه كيست؟ گفت: عيال پيغمبر اسلام، دختر عايشه، و خواهر معاويه. پرسيدم قصه‏ى على (ع) به كجا انجاميد؟ گفت: در غزوه‏ى حنين كشته شد. سپس مسعودى مى‏گويد: عبدالله بن على از افسران بنى‏عباس بود و براى كشتن مروان حمار، آخرين خليفه‏ى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شيوخ اهل شام را كه صاحب ثروت و رياست بودند و غير از سپاهيان شام به حساب مى‏آمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اينان در حضور ابوالعباس سفاح قسم ياد كردند كه ما براى پيمبر گرامى اسلام قرابت و اهل‏بيتى كه وارث او باشند جز بنى‏اميه نمى‏شناختيم تا شما عهده‏دار امر خلافت شديد و زمام امور را به دست گرفتيد. نه تنها اهل‏بيت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلكه عده‏ى زيادى از مردم كوفه نيز از اين امر آنچنان كه بايد آگاهى نداشتند و اهل‏بيت را به خوبى نمى‏شناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبليغات خائنانه‏ى بنى‏اميه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گويندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مى‏گفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نيز از اين جسارت و اسائه‏ى ادب مصونيت نداشتند. عمر بن عبدالعزيز كه به مقام خلافت رسيد تصميم گرفت از سب آن حضرت جلوگيرى نمايد. تصميم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورين دولت، در سراسر كشور، دستور داد اين مهم را عملى نمايند و بر اثر اين تصميم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروك گرديد. واقعه‏ى دردناك عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و ساير اهل‏بيت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت. خطبه‏هاى نافذ امام سجاد و حضرت زينب در نقاط حساس كوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس يزيد مردم را به مقدار قابل ملاحظه‏اى از حقيقت امر و خيانت آل‏اميه آگاه نمود و مكر آنان را كه مدعى قرابت نزديك با پيغمبر بودند و خويشتن را وارث بحق پيشواى اسلام مى‏خواندند آشكار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل كوفه و شام تقليل يافت.
امام سجاد (ع) : و تكذيبا لمن قصبنى. بار الها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و دشنامگويى بدخواهان را تكذيب نمايم. مقصود امام از اين تكذيب نه آن است كه به مردم بفرمايد آن گفته‏ ها دروغ است، بلكه هدف آن حضرت اين است كه خداوند موجباتى را فراهم آورد كه بتواند حقايق امر را براى مردم بيان كند و شنوندگان را به دروغ بودن آن تبليغات خائنانه واقف سازد تا مردم بدانند كه سب و دشنامشان گناه بوده و از عمل خود پشيمان شوند و از آن پس خويشتن را به آن گناهان آلوده ننمايند. اين موفقيت در سفر كوفه و شام نصيب آل رسول (ص) گرديد و موجب شد كه زن و مرد در مواقع مختلف گريستند و از اعمال خود ابراز شرمندگى نمودند. آنجا كه حضرت زينب در آغاز خطبه‏ى كوفه به مردم فهماند كه او دختر پيمبر اسلام است كه با شما سخن مى‏گويد. وقتى ام كلثوم فرمود: ان الصدقه علينا محرمه، و به زن صدقه دهنده فرمود: ما فرزندان پيمبريم.
سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور يزيد: امام سجاد (ع) قبلا از يزيد خواسته بود كه روز جمعه منبر برود و يزيد پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسيد. مرد منحرفى را امر نمود كه منبر برود، به حضرت على و حضرت حسين عليهماالسلام بدگويى نمايد. او منبر رفت و هر چه خواست در اين باره گفت. سپس امام (ع) استيذان منبر نمود. يزيد كه از وعده‏ ى قبلى خود پشيمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذيرفته نشد. سپس فرزند يزيد كه سن كمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! اين شخص چه كارى را مى‏تواند با خطبه‏ى خود انجام دهد، اجازه بده. يزيد گفت: اينان وارث علم و فصاحت ‏اند و من مى‏ترسم از سخنرانى او فتنه‏اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذكر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت اين بود كه به حضار بفهماند كسى كه با شما سخن مى‏گويد فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشكار شود كه بنى‏اميه به دروغ خود را اهل‏بيت و وارث پيشواى اسلام خوانده‏اند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى‏ اكرم اكتفا نكرد، بلكه بعضى از آيات قرآن شريف را كه در امر معراج نازل شده و همه مى‏دانستند كه مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود: انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فكان قاب قوسين او ادنى، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى. خلاصه، پس از ذكر پاره‏اى از مميزات و اوصاف آن حضرت فرمود: انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء. من فرزند حسين قتيل كربلايم، من پسر على مرتضايم، من پسر محمد مصطفايم، من فرزند فاطمه‏ى زهرايم. وقتى سخن امام (ع) به اينجا رسيد صداى شيون و گريه‏ى شديد مردم بلند شد، يزيد احساس فتنه و آشوب كرد، به موذن گفت برخيزد براى نماز اذان بگويد. امام كرسى سخن را ترك نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارك رسول اكرم رسيد، امام سجاد عمامه‏ى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد كه ساكت شود. سپس از روى كرسى خطابه متوجه يزيد شد و فرمود: اين محمد جد توست يا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مى‏دانند دروغ گفته‏اى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى‏پرسم چرا فرزند او را كشته‏اى و چرا اموال اهل‏بيت را به غارت برده‏اى و چرا خانواده‏ى پيغمبر را اسير گرفته و گرد بلاد گردانده‏اى؟ يزيد اوضاع و احوال را خطرناك ديد و به موذن فرياد زد اقامه‏ى نماز را بگويد. در اين موقع از مردم كلمات خشم‏آلود شنيده مى‏شد و صداهايى همانند لهيب آتش به گوش مى‏رسيد، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند.
حضرت زينب عليهاالسلام براى يزيد پيام فرستاد كه موافقت كند براى حسين بن على عليهماالسلام مجلس ماتمى تشكيل دهد، موافقت نمود، هفت روز مجلس عزا ادامه داشت و هر روز عده‏ى زيادى از زنان شام در مجلس شركت مى‏كردند، مجموع جريانها زمينه‏ى هيجان در مردم آماده نمود، مى‏خواستند به خانه‏ى يزيد هجوم برند و او را به قتل برسانند. مروان از اين تصميم آگاهى يافت، براى يزيد پيام فرستاد كه ماندن اهل‏بيت در شام به صلاح نيست، وسايل حركتشان به حجاز را آماده كن، آماده نمود و آنان را روانه‏ى مدينه ساخت.
معاويه مرتكب گناهى بزرگ و عملى خائنانه گرديد، به على (ع) نسبتهايى دروغ و خلاف واقع داد، سب و دشنام آن حضرت را در مجالس عمومى و منابر پايه‏گذارى نمود و فرزندان معصوم و بزرگوار آن حضرت نيز از اين بدگويى و بدعت ظالمانه مصون نبودند و كم و بيش مورد اسائه‏ى ادب و تعرض افراد ناآگاه قرار مى‏گرفتند. امام سجاد و حضرت زينب عليهماالسلام در سفر كوفه و شام با اين خيانت بزرگ مبارزه نمودند، دروغگويى و عمل ناحق آل اميه را برملا ساختند و آنچنان شد كه مردم به يزيد و آل اميه با چشم كينه و بغض مى‏نگريستند.
حضرت على بن الحسين عليهماالسلام در پاره‏اى از مواقع با سخنان ناروا و ظالمانه‏ى بعضى از افراد به طور خصوصى مواجه مى‏شد و در آن موارد نيز با منطق حكيمانه و اخلاقى به گفته‏هاى آنان پاسخ مى‏داد و كذبشان را آشكار مى‏نمود. مردى از بستگان امام سجاد در حضور حضرت توقف نمود و به آن جناب ظالمانه دشنام داد و سخنان ناروا گفت. حضرت ساكت بود. پس از آنكه دشنام‏دهنده از مجلس خارج شد امام به حضار محضر خود فرمود: سخنان آن مرد را شنيديد، ميل دارم با من بياييد تا رد گفته‏ هاى او را از من بشنويد. گفتند: دوست داريم شما بگوييد و ما هم بگوييم. امام حركت كرد و راه منزل او را در پيش گرفت، ولى با خود آهسته مى‏گفت: الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين. آنانكه با حضرت بودند فهميدند امام به مردى كه دشنام گفته با تندى برخورد نمى‏نمايد و مقابله نخواهد كرد. امام (ع) به در منزل آن مرد رسيد، به صداى بلند فرمود: به او بگوييد كه على بن الحسين آمده، از منزل بيرون بيايد. از منزل خارج شد، در حالى كه آماده شده بود با پيشامدهاى بد روبه‏رو شود ولى برخلاف انتظارش امام (ع) فرمود: برادر! تو ساعتى قبل مقابل من توقف نمودى و سخنانى گفتى. اگر گفته‏هايت در من وجود دارد، از خداوند طلب عفو و بخشش مى‏نمايم، و اگر گفته‏هاى تو در من نيست، خداوند ترا مشمول عفو و غفران خود قرار دهد. مرد پيش آمد و بين دو چشم امام را بوسيد و گفت: بلى من چيزهايى گفتم كه در شما نيست و خود من به آنچه گفتم شايسته‏ترم.
و تكذيبا لمن قصبنى. بار الها! مرا از نيرويى برخوردار فرما كه بتوانم عيبجويى و بدگويى بدخواهان را تكذيب نمايم. اين نيرويى اعطايى خداوند بود كه امام سجاد را در سفر كوفه و شام موفق به آشكار نمودن دروغ بنى‏اميه نمود، و از نيرويى برخوردار ساخت تا در مقابل شخص جسور به گونه‏اى عمل كند كه او به پاكى امام و دروغ بودن گفته‏هاى خويش اعتراف نمايد.
و سلامه ممن توعدنى. بار الها! كسى كه مرا ارعاب مى‏كند و به اذيت و آزارم تهديد مى‏نمايد، تو مرا از شر او سالم و مصون بدار.
خوف و رجاء يا ترس و اميد دو حالت روحى است كه از نظر دينى در افراد باايمان بايد وجود داشته باشد. ترس از عذاب الهى و اميدوارى به رحمت واسعه‏ى او. راغب در كتاب مفردات در لغت «خوف» مى‏گويد: «خوف» توقع ناملايم است از نشانه‏اى كه انتظار ناملايم از آن علامت، يا به طور گمان است يا به گونه‏ى علم و قطع، و «رجاء» انتظار رسيدن چيزى است مطلوب و ملايم از نشانه‏اى كه وصول به آن ملايم از آن علامت يا مظنون است يا معلوم.
وجود خوف و رجاء در ضمير افراد باايمان بايد به طور متوازن و معتدل باشد تا اثر سوئى به جاى نگذارد. امام صادق (ع) به ابن جندب فرمود: به خداوند اميدوار باش اميدى كه ترا بر معصيت جرى نكند و از خداوند خائف باش، خوفى كه ترا از رحمتش مايوس ننمايد.
كلمه‏ى «رعب» . راغب مى‏گويد: «رعب» حالت خودباختگى است كه بر اثر پرشدن ضمير آدمى از ترس، پديد مى‏آيد. حالت «رعب» شديدتر از «خوف» است و اثر آن در ضمير آدمى بيشتر. يكى از عواملى كه مايه‏ ى نصرت رسول گرامى اسلام شد و آن حضرت را به پيروزى سريع موفق كرد، رعبى بود كه از آن جناب در قلوب مشركين و كفار پديد آمد. من به وسيله‏ى رعبى كه در دل دشمنان راه يافت از نصرت و يارى برخوردار گرديدم.
قرآن شريف در چند مورد از مرعوب شدن دشمنان سخن گفته و از آن جمله فرموده است: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله. من عنقريب دل كفار را دچار رعب و هراس خواهم نمود كه اينان مرتكب ظلم بزرگى شده‏اند و موجود جماد ناچيزى را در پرستش، شريك آفريدگار بزرگ جهان قرار داده‏اند.
مورد ديگرى كه قرآن شريف از «رعب» سخن گفته درباره‏ى يهود بنى قريظه است: و انزل الذين طاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب. شرح جريان در تفسير مجمع‏البيان ذيل همين آيه و همچنين در ساير تفاسير آمده است. خلاصه آنكه يهود بنى‏قريظه با رسول اكرم عهد بسته بودند كه دشمنان پيمبر را يارى ندهند، ولى نقض عهد كردند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله با مسلمانان به جايگاه آنان آمد و در اطراف قلعه‏هاى آنان مستقر گرديد. رسول اكرم بيست و پنج شب آنان را در محاصره نگاه داشت و از اين محدوديت سخت به زحمت افتادند و خداوند در دلشان رعب و هراس افكند.
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم . اى مسلمانان! شما به مقدار توانايى خود قواى نظامى و مركب جنگى تهيه كنيد و همواره آماده باشيد تا دشمن از نيروى شما مرعوب شود و از قوه و قدرتتان دچار خوف آميخته به اضطراب گردد و فكر تجاوز به مسلمين را در سر نپرورد.
خوف مومنين از عذاب الهى ضامن اجراى قوانين دينى است و مردم را از ارتكاب گناه باز مى‏دارد و اين خوف، مرضى ذات اقدس الهى است. رعب مشركين و كفار از رسول اكرم و مسلمانان نيز فيضى است الهى و موجب اعلاى كلمه‏ى حق و نشر عدل و دادگرى است و اين نيز مرضى خداوند تواناست. اما در بعضى از مواقع خوف و رعب ظالمانه و ناروا در قلوب افراد شريف و باايمان از ناحيه‏ى اشرار و زورگويان پديد مى‏آيد، گاهى بر اثر نگاههاى تند و خشم‏آلود و گاه با تهديد و وعيد و ارعاب و اخافه، اين قبيل اعمال، نه تنها مرضى خداوند نيست، بلكه از گناهان كبيره است و عذاب خدا را از پى دارد
رسول اكرم فرمود: اگر كسى نظر تندى به مومنى بيفكند كه او را بترساند، خداوند او را در روزى كه سايه و پناهگاهى جز سايه‏ى او وجود ندارد مى‏ترساند. امام صادق (ع) فرموده است: كسى كه مومنى را از ايذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذيت به وى نرسد، ترساننده جهنمى است، و اگر كسى مومنى را از ايذاء صاحب قدرتى بترساند و آن اذيت به وى برسد، ترساننده با فرعون و آل فرعون در آتش است.
امام سجاد عليه‏السلام به پيشگاه خدا عرض مى‏كند: و سلامه ممن توعدنى. بار الها! كسى كه مرا ارعاب مى‏كند و به اذيت و آزارم تهديد مى‏نمايد تو مرا از شر او سالم و مصون بدار. ترساندن و ارعاب نمودن مردم كه مايه‏ ى سلب امنيت فكرى و آرامش روحى است در اسلام، عملى مذموم شناخته شده و اولياى دين آن را مهم تلقى نموده‏اند
رسول گرامى اسلام پس از فتح مكه افرادى را ماموريت داد به اطراف مكه بروند و عشاير نواحى را به اسلام دعوت نمايند، از آن جمله خالد بن وليد را به سوى بنى جذيمه كه از بنى المصطلق بودند فرستاد و نامه‏اى نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود. خالد بن وليد با نظاميان خود به محل آمد، نامه‏ى پيمبر را داد، آنان اسلام را پذيرا شدند. خالد اقامه‏ى نماز جماعت نمود، آنان به وى اقتدا كردند و نماز گزاردند، اما خالد در باطن از بنى جذيمه خشمگين بود زيرا در جاهليت، عموى خالد را كشته بودند. موقع نماز صبح كه رسيد مردم دوباره آمدند، اقامه‏ى جماعت نمودند، ولى اين بار به فرمان خالد بن وليد نظاميان به خونريزى دست زدند، عده‏اى كشته شدند و خسارت بسيارى به آنان وارد شد. به جستجوى نامه‏ى پيمبر افتادند، نامه را يافتند و هر چه زودتر نزد پيمبر اسلام آمدند و نامه را تقديم نمودند و حضرتش را از جريان امر آگاه ساختند. رسول اكرم سخت ناراحت شد، رو به قبله ايستاد و گفت: اللهم انى اتبرء اليك مما صنع خالد بن وليد. بار الها! من در پيشگاه تو از عمل ظالمانه‏ى خالد تبرى مى‏جويم. آنگاه مبلغ قابل ملاحظه‏اى در اختيار على (ع) گذارد و فرمود نزد بنى جذيمه برود و آنان را از كارهاى ظالمانه‏اى كه خالد انجام داده راضى سازد. على (ع) به محل ماموريت رفت و تمام وظايف شرعى را طبق موازين و مقررات انجام داد و سپس حضور پيغمبر اكرم مراجعت نمود. وقتى على (ع) از سفر برگشت و حضور رسول اكرم شرفياب شد، حضرت به وى فرمود على! بگو با آن مردم ستمديده چه كردى. عرض كرد يا رسول الله! براى خونها ديه دادم، براى جنينها پرداختهايى نمودم، براى هر مال از بين رفته مال دادم، مقدارى از پولى كه داده بوديد زياد آمد، براى ظرف غذاى سگها و ريسمانى كه در دست چوپانهاست نيز مبلغى پرداختم، باز هم مقدارى پول زياد آمد، مبلغى براى ترس زنها و جزع و فزع بچه‏هاى آنان پرداخت نمودم، باز هم مبلغى زياد آمد، براى خساراتى كه مى‏دانند يا نمى‏دانند پرداخت كردم، باز هم مبلغى زياد آمد، آن را براى اينكه مردم از شما راضى شوند به آنان پرداختم. ملاحظه مى‏كنيد كه على (ع)، آن فقيه دين‏شناس و آگاه به تمام دقايق اسلام، مبلغى از پول رسول اكرم را بابت ترس زنها و جزع بچه‏ها پرداخت نموده و از اين عمل روشن مى‏شود كه ارعاب و اخافه‏ى مردم مسلمان تا چه حد مورد توجه اولياى دين است كه على عليه‏السلام براى جبران آن حالت روحى و ناراحتى روانى ، پول پرداخت مى‏نمايد يا بگوييم خسارت مى‏دهد.
با تشکر از همه دوستان مشارکت کننده در بحث ما (برداشت من)( نویسنده - خواننده و نشر دهنده این کلام نورانی ) اجرتان با صاحب این کتاب با عظمت امام سجاد علیه السلام ...
🌹 یک زیبا از مرحوم فیض کاشانی در از زبان امام حسین علیه السلام : الهی رضا برضاک .... 👈 مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست امید نور تجلی زحق طبق طبق است غمم ازو بود و شادمانی دل او زیمن دوست همه درد من بیک نسق است گناه ما چو خجالت در آسمان افکند که بارش اینهمه کرد و هنوز در عرقست سپهر نیست که دود دل عزیز انست نشان خون دلست اینکه بر افق شفق است نهم قضای خداوند را سر تسلیم که بنده را زکتاب خدا همین سبق است فروغ حسن تو را هست سوی حق روشن که این صباحت آن آفتاب را فلق است جواهر و در و زیور ابر کف حوران نثار روی ترا زآسمان طبق طبق است تو گر فرشته و حوری و گر بشری مپوش روی که نظاره تو یاد حق است سخن تمام نگردد زیک غزل ای اگرچه گفته تو صفحه دو صدورق است ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2