eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
* الضد هو عند الجمهور يقال لموجود فى الخارج مساو فى القوه لموجود آخر ممانع له. «ضد» نزد عموم اهل لغت گفته مى‏شود به موضوعى در خارج كه مساوى است در قوه با موجود ديگر و مانعى است براى آن.
* «الند» المثل، يقال: ما له «ند» اى ما له من نظير. جمع: انداد. «ند» به معناى مثل است، گفته مى‏شود: براى فلان موضوع ندى نيست، يعنى نظير ندارد، جمع «ند»، «انداد» است.
پيش از آنكه وضع اتحاد جماهير دگرگون شود و رژيم كمونيستى ارزش خود را از دست بدهد، و شوروى دو ابرقدرت جهان بودند و ضد يكديگر. امريكا طرفدار سرمايه ‏دارى بود و با رژيم اشتراكى سخت مخالف. اتحاد جماهير شوروى طرفدار رژيم اشتراكى بود و با سرمايه‏ دارى سخت مخالف. اين دو رژيم از نظر تكنيك و صنعت پيشرفته بودند، هر دو سلاح اتمى، موشك قاره ‏پيما و نيروهاى مخرب قوى داشتند، هر دو به كره ‏ى ماه رفته، به فضا دست يافته، و از قدرتهاى هماهنگ و يكسان برخوردار بودند، و چون با هم ضديت داشتند، پيوسته برخلاف يكديگر فعاليت مى‏نمودند و هر يك مى‏خواست آن ديگرى را در هم بشكند و از قدر و وزن جهانيش بكاهد. پس از نظر لغت مى‏توان گفت كه در گذشته امريكا و شوروى ضد يكديگر بودند، در قدرت با هم متساوى، در هدف با هم مخالف، و هر يك مى‏خواست راه آن ديگرى را سد نمايد و مانع او شود.
خداوند ضدى ندارد: زيرا اولين شرطى كه ضد خداوند بايد واجد آن باشد اين است كه قدرتى همانند قدرت او داشته باشد، با اينكه تمام عوالم هستى و همه‏ ى نيروها و قدرتهايى كه در آن وجود دارد، آفريده‏ى خداوند است و به فرمان اوست. الا له الخلق و الامر. تبارك الله رب العالمين. آگاه باشيد آفرينش عالم و فرمانروايى جهان هستى اختصاص به او دارد و رفيع و عظيم است، خداوندى كه مالك واقعى همه‏ى عوالم وجود است.
قرآن شريف در موارد متعدد خاطرنشان ساخته است كه مالكيت تمام عوالم هستى اختصاص به ذات اقدس الهى دارد و تصريح فرموده است: و لم يكن له شريك فى الملك. براى ذات اقدس الهى شريكى در مالكيت و حكومت وجود ندارد. بنابراين، ضدى براى خداوند نخواهد بود.
در قرون گذشته بعضى از افراد نادان در ذهن خويش خدايانى مى‏ساختند به نام آلهه‏ ى حيات و مرگ و باران و رزق و نظاير اينها و تصور مى‏كردند كه اين آلهه در نظام خلقت آنقدر قدرتمندند كه اگر اراده نمايند، مى‏توانند با خداوند خالق ضديت كنند و سد راه اراده‏ ى او شوند. اين سخنان موهوم و بى ‏ارزش، قابل بحث نيست. اما در گذشته و حال، افراد باايمانى بوده و هستند كه در مواقعى تصور مى‏كردند فلان قدرتمند مستبد آنقدر نيرومند و تواناست كه اگر مشكلى پيش آيد و دست آن قدرتمند به گونه ‏اى در كار باشد، آن مشكل حل نخواهد شد!!! مگر آنكه موافقت وى جلب شود و او راضى گردد. اينان در مقابل قدرت آن جبار آنچنان خود را مى‏باختند كه حتى توجه به خداوند و دعاى در پيشگاه او را بى‏اثر مى‏پنداشتند. اين گروه با تصور باطل خود، ناآگاه براى خداوند در ذهن خويش جعل ضد مى‏نمودند و اگر به فرض با چنين انديشه‏ ى باطل دعا مى‏كردند، مستجاب نمى‏شد، زيرا معرفت ايمان به مقام شامخ حضرت رب العالمين ناقص بود و مصداق آيه ‏ى شريفه ‏ى: "و ما قدروا الله حق قدره." بودند، آنان قدر و منزلت رفيع بارى تعالى را آنطور كه بايد بزرگ نشمردند و اداى حق آفريدگار را ننمودند.
قومى به امام صادق (ع) عرض كردند: ندعو فلا يستجاب لنا دعا مى‏كنيم و به استجابت نمى‏رسد، چرا چنين است؟ حضرت فرمود: لانكم تدعون من لاتعرفونه. براى اينكه شما كسى را مى‏خوانيد كه او را نمى‏شناسيد و درباره‏ اش به شايستگى معرفت نداريد.
عبدالله هبيرى يكى از افرادى است كه با نيروى ايمان خود قدرت جبارى را در هم شكست و عملا اثبات نمود كه براى آفريدگار جهان ضدى قرار نداده است. خداوند بر اثر استقامت و ثبات ايمانى او، دعا و تمنايش را به اجابت رساند و در كمال عزت و سربلندى، وى را به هدفش نايل ساخت :
عبدالله هبيرى براى وزير نيرومند عباسى قدرت مستقلى قائل نبود و مخالفت او را با احاله ‏ى شغلى مهم نمى‏شمرد، تمام توجه هبيرى به ذات اقدس الهى معطوف بود و در عالم وسايل و اسباب، وزير را مجراى روزى رساندن خداوند به بعضى از افراد مى‏دانست و در پيامى كه به وزير داده بود، صريحا گفته بود: ذات تو در قبضه‏ ى قدرت الهى است. عبدالله هبيرى يك موحد واقعى و يك مسلمان حقيقى بود، او حريم مقدس بارى تعالى را محترم مى‏شمرد، اداى وظيفه‏ ى عبوديت مى‏نمود، براى خداوند ضدى قرار نداده و بر اثر اين خلوص واقعى و ايمان محكم، خداوند در سخت‏ترين شرايط، دعايش را به بهترين وجه مستجاب نمود.
عبدالله هبيرى از افاضل دبيران و وجوه كتاب بود. در عهد مروانيان كارهاى مهمى به عهده داشت. در دولت عباسيان مدتى بيكار مانده و در مضيقه ‏ى مالى قرار گرفته بود. براى حل مشكل خود ناچار هر روز بر اسب لاغرى كه داشت سوار مى‏شد و در خانه‏ ى وزير مقتدر مامون به نام احمد ابوخالد مى‏رفت. او مردى تند و زودرنج بود. هر روز كه هبيرى به او سلام مى‏كرد، ناراحت و رنجيده خاطر مى‏شد و ديدارش براى وزير، گران بود. روزى وزير بر اثر پيشامدى آزردگى خاصى داشت. اول صبح كه از منزل خارج شد، هبيرى نزديك آمد و به وزير سلام نمود. آن روز از ديدن وى سخت رنجيد. يكى از دبيران جوان خود را طلب نمود، به او گفت: برو هبيرى را ملاقات كن و بگو: مرد پير و محنت زده‏اى هستى، هر روز به ديدار من مى‏آيى و مرا مى‏رنجانى. من به تو شغلى نخواهم داد و كارى از تو نمى‏آيد. برو در گوشه‏ اى به عبادت مشغول باش. اگر به اميد كارى نزد من مى‏آيى، از من قطع اميد كن كه به تو كارى نخواهم داد. دبير جوان مى‏گويد: پيام وزير تند بود و من شرم داشتم از اينكه آن سخنان را به هبيرى بگويم. لذا سه هزار درهم از خود تهيه نمودم، به دست غلامى دادم، و او را با خود به منزل هبيرى بردم. چون مرا ديد، احترام كرد. به هبيرى گفتم: آقاى وزير سلام رسانده و پيام داده براى من سنگين است كه پيرمرد محترمى هر روز در منزل من بيايد. فعلا شغلى مهيا نيست. مبلغى را براى شما فرستاده، خرج كنيد، شايد كارى بعدا تهيه شود. چهره ‏ى هبيرى گرفت. چون غلام پول را نزدش آورد، از من پرسيد: چقدر است؟ گفتم: سه هزار درهم. سخت ناراحت شد. گفت: بردار، من نه گدا هستم و نه از او صدقه مى‏خواهم. جوان دبير مى‏گويد: از سخن هبيرى ناراحت شدم. گفتم: اين پول از من است، وزير براى شما پولى نفرستاده. من شرم داشتم پيام تند وزير را آنطور كه گفته است به شما بگويم. هبيرى گفت: ما على الرسول الا البلاغ: پيام‏آور وظيفه ‏اى جز ابلاغ پيام ندارد، هر چه وزير گفته تمام و كمال بگو و يك حرف آن را باز مگير. تمام پيام وزير را شرح دادم. هبيرى پس از استماع سخنان وزير گفت: اينك سخنان مرا بشنو و تمام و كمال با وزير بگو، بگو : آفريدگار هيچ كس را بى ‏وسيله رزق ندهد، اين عالم جهان اسباب و علل است و اينك كليد رزق عده‏اى را خداوند در كف تو نهاده و ذات تو در قبضه ‏ى قدرت اوست، و من براى دست يافتن به رزق خداوند، درى را جز در منزل تو نمى‏شناسم، اگر رزقى مقدر فرموده، به وسيله‏ ى تو به من مى‏رسد، و اگر مقدر نفرموده، از تو رنجشى ندارم، چون كليد رزق من در دست توست، بخواهى يا نخواهى هر روز در خانه ‏ات خواهم آمد و از تو دست نمى‏كشم. جوان منشى مى‏گويد: من از قوت يقين او به شگفت آمدم. فردا صبح كه به خانه ‏ى وزير رفتم، ديدم هبيرى آمده و ايستاده است. وزير كه از منزل خارج شد، چشمش به هبيرى افتاد، سخت ناراحت گرديد. به من گفت: مگر پيام مرا ندادى؟ گفتم داده‏ام و او جوابى داده كه وقتى به درگاه خلافت رسيديم، شرح مى‏دهم. پس از رسيدن به دربار، جواب را به وزير گفتم. بشدت خشمگين شد و از غضب نمى‏ دانست چه كند. در اين بين، وزير احضار گرديد و او به حضور مامون رفت. ابتدا امور كشور را كه بايد شرح دهد به عرض رساند. وزير در آن روز مى‏خواست عبدالله زبيرى را به سمت استاندار مصر معرفى كند. شروع به صحبت كرد و گفت: اوضاع مصر قدرى مختل گرديده، مرد لايقى لازم است به آنجا برود. خليفه گفت: به نظرت چه كسى براى اين كار شايسته است؟ خواست بگويد: عبدالله زبيرى، گفت: عبدالله هبيرى. خليفه پرسيد: او زنده است و حالش چطور است؟ وزير گفت: اشتباه كردم، مقصودم عبدالله زبيرى بود، نه عبدالله هبيرى. خليفه گفت: براى عبدالله زبيرى فكرى خواهيم كرد، از هبيرى بگو. زمانى كه من خردسال بودم، گاه نزد من مى‏آمد. او فردى است حقشناس و خدمت نگاهدار. وزير گفت: او لايق اين شغل نيست. خليفه گفت: او مردى است بزرگ و در كارهاى خطير ورزيده. وزير گفت: او از دشمن آل‏عباس است. خليفه گفت كه آل ‏مروان درباره‏ى پدران او لطف كردند و آنان تلافى نمودند، ما نيز به او خدمت مى‏كنيم تا اخلاص او در دولت ما ظاهر شود. وزير گفت: او مدتى است بيكار است و نمى‏تواند مصر را اداره كند. گفت: با حمايت خود او را تقويت مى‏كنيم و پيشرفتش مى‏دهيم. سپس به وزير گفت: به جان و سر من بگو چرا با او اينقدر مخالفت مى‏نمايى؟ وزير پيغام خود و جواب هبيرى را به عرض خليفه رساند. مامون گفت: چه خوب گفته و مطلب همان است كه او گفته، ما ولايت مصر را به او داديم و سيصد هزار درهم از خزانه به وى انعام نموديم تا مقدمات سفر خود را فراهم آورد. به جان و سر من قسم، فرمان ولايت مصر و انعام ما را كسى جز خودت به وى نرساند. وزير اطاعت كرد، به منزل هبيرى رفت، از وى بسيار عذر خواست و جريان امر را گفت.
به دلیل زیاد بودن مطالب ، انشالله ما بقی آنها در روز های آتی بارگذاری میشود
✳️ براى آنكه دعا مردود درگاه الهى نشود، بايد دعاكننده به قدر و عظمت بارى تعالى توجه كامل داشته باشد و براى او ضدى قرار ندهد. در دعاى «مكارم ‏الاخلاق» امام سجاد (علیه السلام) براى مردود نشدن دعا از دو مطلب نام برده: يكى «» است و آن ديگر «». عرض مى‏كند: *️⃣ اللهم و لا ترد دعائى على ردا، فانى لا اجعل لك ضدا، و لا ادعو معك ندا. *️⃣ بار الها! دعاى مرا به خودم برمگردان و از محرومم مفرما، زيرا من در مقام ، نه براى تو مخالف و ضدى قرار داده ‏ام و نه با تو مماثل و همتايى را خوانده ‏ام. 🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 روضه دفن شهدای کربلا توسط علیه السلام در محضر ( سخنرانی کامل اینجا ) 💠 26 ▪️حضرت امام صادق (علیه السلام) فرموده:هرکس بوسیله خواندن ، جدم حسین (علیه السلام) را زیارت کند (چه از راه دور یا نزدیک) به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد. ▪️به نیابت از آقا و مولایمان امام زمان علیه السلام با هم زمزمه میکنیم : ♦️ السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکُمْ مِنّی جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ یا اَباعَبْدِاللَّهِ ..... ( ادامه زیارت اینجا ) 🙏التماس دعا 🆔 @sahife2
📚 «مجسمه» 🔸کتاب حاضر از 7 فصل تشکیل شده که در هر کدام از این فصول، با بهره‌گیری از بیانات به بخشی از دوران و و مفاسد و جنایات آنها پرداخته می‌شود. https://taaghche.com/book/115081 🆔 @sahife2
🔊🎥 (حسینیه امام خمینی ره - شب شهادت علیه‌السلام 1402 در حضور ) : ✅سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین اینجا ✅و مداحی حاج سعید اینجا ◀️کانال 🆔 @sahife2
بسم الله الرحمن الرحيم و لا ترد دعائى على ردا، فانى لا اجعل لك ضدا، و لا ادعو معك ندا. (قسمت دوم برداشتهای دوستان ) - قسمت اول اینجا
«الند» المثل، يقال «ما لا ند له» اى ما لا نظير له. «» به معناى همانند و مثل است، گفته مى‏شود: «براى فلان موجود ندى نيست» يعنى نظير ندارد.
بعضى بر اثر جهل، آلهه ‏ى موهوم و خود ساخته را خداوند خوانده و بعضى مخلوق آفريده ‏ى خداوند را ضد خدا قرار داده و پنداشته ‏اند كه اگر ضد خدا بخواهد، مى‏تواند سد اراده‏ ى الهى شود و نگذارد امر او تحقق يابد.
بعضى بر اثر نادانى، كارهاى اختصاصى خداوند را به غير خدا نسبت مى‏دهند و آن غير را و همتا و مثل او مى‏پندارند و با اين پندار ناصواب به حريم مقدس الهى اسائه‏ ى ادب مى‏نمايند.
افراد واقع‏ بين و باايمانى هستند كه در تمام مواقع حريم الهى را محترم مى‏شمرند و قدمى از مرز واقع فراتر نمى‏روند.
خداوند دنيا را عالم علل و اسباب قرار داده و فيضهاى خود را از آن مجارى به مردم مى‏رساند. رزق را از راه كشاورزى، شفا را از راه طبيب و دارو، و ديگر امور را از طرق ديگر. مومنين واقعى و عارفان به مقام ربوبى با آنكه در زندگى از وسايل و اسباب استفاده مى‏كنند و لطف الهى را از آن مجارى دريافت مى‏دارند، هرگز مقام رفيع حضرت بارى تعالى را از ياد نمى‏برند، حريمش را همواره بزرگ مى‏شمرند، و براى او مثلى قرار نمى‏دهند. اين گروه كه از غير خداوند منقطع ‏اند، هر وقت دعا كنند، درخواستشان مقبول و دعایشان به اجابت مى‏رسد.
امام صادق (ع) فرمود: اذا اراد احدكم ان لا يسال الله شيئا الا اعطاه فليياس من الناس كلهم و لا يكون له رجاء الا من عند الله عز و جل. فاذا علم الله ذلك من قلبه لم يسال الله شيئا الا اعطاه. وقتى يكى از شما اراده كند كه چيزى از خداوند درخواست ننمايد که حتما به وى عطا كند، باید از تمام مردم مايوس شود و جز به خداوند اميدى نداشته باشد. وقتى خدا بداند كه ضمير او اينچنين است و از غير خدا منقطع است، بنده از او چيزى طلب نمى‏كند مگر آنكه به وى عطا مى‏فرمايد. *بين افراد باايمان ، عده‏ ى قليلى هستند كه از اين مزيت ايمانى و معرفت سعادت آفرين (طبق روایت بالا ) برخوردارند.
بيشتر مردم در مواقع عادى كه علل و اسباب طبيعى، مسير خود را مى‏پيمايد و امور بر وفق مرادشان جريان دارد، از خداوند غافل ‏اند و توجهشان به وسايل عادى معطوف است. در موقعى كه اسباب معمولى كم اثر مى‏شود، مثلا طبيب و دوا نمى‏توانند به مريض بهبود بخشند، وضع روحى بيمار و اطرافيانش منقلب مى‏گردد، از مجارى اسباب حالت انقطاع پديد مى‏آيد، متوجه معنويات مى‏گردند، نور توحيد در ضميرشان شكوفا مى‏شود، صميمانه دعا مى‏كنند، خداوند تفضل مى‏فرمايد، وضع مريض ناگهان عوض مى‏شود، و آثار بهبودى مشهود مى‏گردد.
در يكى از جنگهاى مسلمين با كفار، دشمنان در قلعه‏ ى محكمى استقرار يافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز براى فتح قلعه تلاش مى‏نمودند و نتيجه ‏اى به دست نمى‏آمد. مدت محاصره و تلاش براى فتح قلعه به درازا كشيد. روحيه ‏ى سربازان مسلمين تدريجا ضعيف گرديد، آثار ياس در چهره‏ى آنان خوانده مى‏شد. فرمانده لشكر كه اين وضع را مشاهده كرد، سخت ناراحت گرديد، تصميم گرفت متوجه خدا شود، دعا كند و براى پيروزى مسلمين از ذات اقدس الهى استمداد نمايد. شبى در حالى كه از همه‏ ى وسايل و اسباب عادى منقطع شده بود، دست دعا به پيشگاه بارى تعالى برداشت و از خداوند فتح قلعه و پيروزى مسلمين را درخواست نمود. فرداى آن روز در نقطه ‏اى نشسته بود، ناگاه سگ سياهى را ديد كه در میان لشگرش مى‏دود و چون به نقطه‏ ى انباشتن زباله رسيد، براى يافتن طعمه به داخل آن رفت. فرمانده در آن سگ دقت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسيد. هوا مهتاب بود. فرمانده ديد كه همان سگ بالاى حصار قلعه ظاهر شد، يقين كرد كه اين قلعه راه پنهانى دارد كه سگ از آن راه قلعه را ترك مى‏گويد و از همان راه به قلعه برمى‏گردد. مطلب را محرمانه با بعضى از فرماندهان خود در ميان گذاشت. آنان هر قدر جستجو نمودند، راه را نيافتند. فرمانده دستور داد انبانى را چرب كنند و در جدار آن سوراخهاى كوچكى باز نمايند. در انبان ارزن بريزند و در انبان را محكم ببندند و آن را در محل زباله بيفكنند. فردا سگ آمد، به محل زباله رفت، انبان چرب را به گمان آنكه طعمه ‏اى است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حركات بدن سگ موجب شد كه دانه ‏هاى ارزن در مسيرش بر زمين بريزد. مامورين خط سير سگ را از دنبال نمودن دانه‏ هاى ارزن يافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محكم دشمن را فتح نمودند.