#دعای_نور از #حضرت_فاطمه سلام الله علیها
🔻جناب سلمان رحمه الله نقل می کند: ده روز پس از رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله از منزل خود خارج و با حضرت على سلام الله علیه مواجه شدم، على سلام الله علیه به من فرمود: اى سلمان، تو بعد از پيامبر خدا بر ما جفا كردى. عرض کردم: حبيب من اى ابو الحسن، دربارۀ شما جفا نشده است، بلكه حزن و اندوه شديد من در رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله مانع زيارت شما شد. على سلام الله علیه فرمود: اى سلمان، بيا به منزل فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برويم زيرا او به تو لطف دارد و مىخواهد از تحفهاى كه از بهشت برايش آوردهاند به تو بدهد. عرض کردم: آيا بعد از رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله براى او از بهشت تحفهاى رسيده است؟ على سلام الله علیه فرمود: آرى، ديروز تحفهاى از بهشت براى او آوردهاند. سلمان مىگويد: من به سوى خانۀ فاطمه سلام الله علیها حركت كردم، پس از ورودم به خانه ديدم كه فاطمه سلام الله علیها نشسته و يك قطعه عبا در بر دارد ولى هر گاه آن را روى سرش مىكشد پاهايش بيرون مىماند و هر گاه پاهايش را مىپوشاند سرش نمايان مىشود. وقتى چشم وى به من افتاد آن عبا را به سرش كشيد و فرمود:اى سلمان، تو بعد از رحلت پدرم به ما جفا كردى؟ عرض کردم: اى دختر رسول خدا، آيا امكان دارد كه من بتوانم به شما جفا كنم؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: پس بنشين و دربارۀ آنچه كه به تو مىگويم خوب بينديش، من ديروز در همين مكان نشسته بودم و در خانه بسته بود و دربارۀ انقطاع وحى از خاندان پيامبر فكر مىكردم و اينكه فرشتگان ديگر در اين خانه رفت و آمد نمىكنند كه ناگاه در خانه باز شد و سه دختر وارد شدند كه در نيكويى جمال و خوشبويى مانند آنها را نديده بودم، وقتى چشمم به آنها افتاد بدون اينكه آنان را بشناسم از جاى برخاستم و گفتم: آيا از اهل مكّه يا مدينه هستيد؟ گفتند: ما حوريّههايى از بهشت مىباشيم كه خداى مهربان براى زيارت شما فرستاده است زيرا ما بهشتيان اشتياق ديدار شما را داريم. فاطمه سلام الله علیها فرمود: من به يكى از آنها كه فكر مىكردم به لحاظ سنّ بزرگتر است گفتم: نام تو چيست؟ گفت:مقدوده. گفتم: براى چه اين نام را براى تو گذاردهاند؟ گفت: زيرا من براى مقداد بن اسود كندى آفريده شدهام. سپس به دومى گفتم: نام تو چيست؟ گفت: نام من ذرّه است. گفتم: براى چه تو را ذرّه نام نهادهاند؟ گفت: زيرا من براى ابو ذر آفريده شدهام. به سومى گفتم: نام تو چيست؟ گفت: نام من سلمى است. گفتم: چرا تو را به اين نام مىخوانند؟ گفت: براى اينكه مرا براى سلمان دوست رسول خدا خلق كردهاند. فاطمه سلام الله علیها فرمود: آن سه حوريّه خرمايى به من دادند كه مانند آن را نديده بودم، پس فاطمه سلام الله علیها برخاسته و آن خرما را براى من آورد و فرمود: امشب با اين خرما افطار كن و فردا هستۀ آن را نزد من بياور. سلمان مىگويد: خرما را گرفتم و از خانۀ فاطمه سلام الله علیها خارج شدم و از هر جا كه عبور مىكردم سؤال مىكردند: آيا مشك و عنبر به همراه دارى؟مىگفتم: آرى. هنگامى كه وقت افطار شد با آن خرما افطار كردم ولى هستهاى در ميان آن نديدم، پس روز بعد نزد دختر پيامبر خدا رفتم و واقعه را برايش بيان نمودم و فرمود: اى سلمان، چنين خرمايى نبايد هسته داشته باشد زيرا درخت آن را در بهشت با اين دعايى كه پدرم به من آموخته و من هر صبح و شام آن را مىخوانم غرس شده است. سلمان عرض کرد: آن دعا را به من ياد بده. فاطمه سلام الله علیها فرمود: اگر دوست دارى كه در دنيا دچار تب نشوى بر خواندن اين دعا مداومت كن. سلمان دوباره عرض کرد:آن را به من تعليم بده. فاطمه سلام الله علیها فرمود مىگويى:
"بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلنُّورِ بِسْمِ اَللَّهِ نُورِ اَلنُّورِ بِسْمِ اَللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اَللَّهِ اَلَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ اَلْأُمُورِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلنُّورَ مِنَ اَلنُّورِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلنُّورَ مِنَ اَلنُّورِ وَ أَنْزَلَ اَلنُّورَ عَلَى اَلطُّورِ فِي كِتٰابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرِ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى اَلسَّرَّاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّاهِرِينَ".
سلمان مىگويد: من اين دعا را فراگرفتم و به بيش از هزار نفر از اهالى مدينه و مكّه كه دچار تب شده بودند تعليم دادم و همۀ آنها به لطف خدا از تب نجات يافتند.
📚بحار الأنوار ج ۴۳، ص ۶۶
کانال "صحیفه فاطمیه" سلام الله علیها
https://eitaa.com/joinchat/2268332106C5fd4ea9b05
هدایت شده از صحیفه فاطمیّه سلام اللّه علیها
#دعای_نور از #حضرت_فاطمه سلام الله علیها
🔻جناب سلمان رحمه الله نقل می کند: ده روز پس از رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله از منزل خود خارج و با حضرت على سلام الله علیه مواجه شدم، على سلام الله علیه به من فرمود: اى سلمان، تو بعد از پيامبر خدا بر ما جفا كردى. عرض کردم: حبيب من اى ابو الحسن، دربارۀ شما جفا نشده است، بلكه حزن و اندوه شديد من در رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله مانع زيارت شما شد. على سلام الله علیه فرمود: اى سلمان، بيا به منزل فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برويم زيرا او به تو لطف دارد و مىخواهد از تحفهاى كه از بهشت برايش آوردهاند به تو بدهد. عرض کردم: آيا بعد از رحلت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله براى او از بهشت تحفهاى رسيده است؟ على سلام الله علیه فرمود: آرى، ديروز تحفهاى از بهشت براى او آوردهاند. سلمان مىگويد: من به سوى خانۀ فاطمه سلام الله علیها حركت كردم، پس از ورودم به خانه ديدم كه فاطمه سلام الله علیها نشسته و يك قطعه عبا در بر دارد ولى هر گاه آن را روى سرش مىكشد پاهايش بيرون مىماند و هر گاه پاهايش را مىپوشاند سرش نمايان مىشود. وقتى چشم وى به من افتاد آن عبا را به سرش كشيد و فرمود:اى سلمان، تو بعد از رحلت پدرم به ما جفا كردى؟ عرض کردم: اى دختر رسول خدا، آيا امكان دارد كه من بتوانم به شما جفا كنم؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: پس بنشين و دربارۀ آنچه كه به تو مىگويم خوب بينديش، من ديروز در همين مكان نشسته بودم و در خانه بسته بود و دربارۀ انقطاع وحى از خاندان پيامبر فكر مىكردم و اينكه فرشتگان ديگر در اين خانه رفت و آمد نمىكنند كه ناگاه در خانه باز شد و سه دختر وارد شدند كه در نيكويى جمال و خوشبويى مانند آنها را نديده بودم، وقتى چشمم به آنها افتاد بدون اينكه آنان را بشناسم از جاى برخاستم و گفتم: آيا از اهل مكّه يا مدينه هستيد؟ گفتند: ما حوريّههايى از بهشت مىباشيم كه خداى مهربان براى زيارت شما فرستاده است زيرا ما بهشتيان اشتياق ديدار شما را داريم. فاطمه سلام الله علیها فرمود: من به يكى از آنها كه فكر مىكردم به لحاظ سنّ بزرگتر است گفتم: نام تو چيست؟ گفت:مقدوده. گفتم: براى چه اين نام را براى تو گذاردهاند؟ گفت: زيرا من براى مقداد بن اسود كندى آفريده شدهام. سپس به دومى گفتم: نام تو چيست؟ گفت: نام من ذرّه است. گفتم: براى چه تو را ذرّه نام نهادهاند؟ گفت: زيرا من براى ابو ذر آفريده شدهام. به سومى گفتم: نام تو چيست؟ گفت: نام من سلمى است. گفتم: چرا تو را به اين نام مىخوانند؟ گفت: براى اينكه مرا براى سلمان دوست رسول خدا خلق كردهاند. فاطمه سلام الله علیها فرمود: آن سه حوريّه خرمايى به من دادند كه مانند آن را نديده بودم، پس فاطمه سلام الله علیها برخاسته و آن خرما را براى من آورد و فرمود: امشب با اين خرما افطار كن و فردا هستۀ آن را نزد من بياور. سلمان مىگويد: خرما را گرفتم و از خانۀ فاطمه سلام الله علیها خارج شدم و از هر جا كه عبور مىكردم سؤال مىكردند: آيا مشك و عنبر به همراه دارى؟مىگفتم: آرى. هنگامى كه وقت افطار شد با آن خرما افطار كردم ولى هستهاى در ميان آن نديدم، پس روز بعد نزد دختر پيامبر خدا رفتم و واقعه را برايش بيان نمودم و فرمود: اى سلمان، چنين خرمايى نبايد هسته داشته باشد زيرا درخت آن را در بهشت با اين دعايى كه پدرم به من آموخته و من هر صبح و شام آن را مىخوانم غرس شده است. سلمان عرض کرد: آن دعا را به من ياد بده. فاطمه سلام الله علیها فرمود: اگر دوست دارى كه در دنيا دچار تب نشوى بر خواندن اين دعا مداومت كن. سلمان دوباره عرض کرد:آن را به من تعليم بده. فاطمه سلام الله علیها فرمود مىگويى:
"بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلنُّورِ بِسْمِ اَللَّهِ نُورِ اَلنُّورِ بِسْمِ اَللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اَللَّهِ اَلَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ اَلْأُمُورِ بِسْمِ اَللَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلنُّورَ مِنَ اَلنُّورِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلنُّورَ مِنَ اَلنُّورِ وَ أَنْزَلَ اَلنُّورَ عَلَى اَلطُّورِ فِي كِتٰابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرِ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى اَلسَّرَّاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّاهِرِينَ".
سلمان مىگويد: من اين دعا را فراگرفتم و به بيش از هزار نفر از اهالى مدينه و مكّه كه دچار تب شده بودند تعليم دادم و همۀ آنها به لطف خدا از تب نجات يافتند.
📚بحار الأنوار ج ۴۳، ص ۶۶
کانال "صحیفه فاطمیه" سلام الله علیها
@sahifefatemieh