eitaa logo
صحن دانشجو
2.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
110 فایل
دانستن حقایق و تحلیل دقیق آن حق دانشجو است ✅دانشجویان دانشگاه های استان یزد به صحن دانشجو بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3306225774C5086710dad نقطه نظرات خود را در رابطه با کانال به آی دی زیر ارسال کنید 🆔https://eitaa.com/Yafatemeh1100
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 خیلی ‌ها با فرمانده لشکر کار داشتند؛ ولی نمی ‌توانستند در ساعت مشخصی او را پیدا کنند. مسئولیت او طوری بود که وقت بیکاری نداشت. بیکاری که نه، اصلاً فرصت نبود اگر کسی با او کاری دارد، به ‌راحتی بنشیند و با فرمانده خود صحبت کند. 🌼 فرماندهیِ لشکر کاری سخت و پیچیده بود. از طرفی فرمانده لشکر، فرمانده لشکر اسلام بود و باید به رسم مسلمانی، ارتباطش با زیردستان را تقویت می کرد و در هر فرصتی گامی برای خدمت به آنان برمی داشت. 💟 برای حل این مسئله، ابتکار جالبی از خود نشان داد. نیم ساعت قبل از به می رفت و می ‌نشست؛ این‌گونه هرکس با او کاری داشت می دانست اگر هیچ‌جا دستش به فرمانده لشکر نرسد، نیم ساعت قبل از نماز می ‌تواند او را در مسجد پیدا کند و به ‌آسودگی حرفش را با وی در میان بگذارد. 🌼 این ابتکار سردار ، علاوه‌ بر آنکه قدمی در راه رفع مشکلات و رسیدگی به امور زیردستان محسوب می شد، روشی غیرمستقیم برای جذب دیگران به مسجد بود و باعث می شد توفیق نیز عاید دیگران شود. قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 22. ------🌸🍃🌸------- http://eitaa.com/nahadyazd ------🌸🍃🌸-------
🕋 امام جماعت! 🕋 🥀 اردیبهشت 69 در اردوگاه تکریت 12 بودیم. یک روز سحرگاه از خواب برخاستم و مثل همیشه از لای می له های تنگ پنجره به آسمان نگاه کردم که بدانم وقت صبح شده است یا خیر. 🍃 وقت نماز که فرا رسید، یکی از بچه ها را نگهبان گذاشتم و گفتم. آن ها که اهل نماز جماعت بودند، بیدار شدند و در جایی از اتاق صف جماعت بسته شد. 🥀 خودم به عنوان پیشنماز، نماز را شروع کردیم. در حال قنوت بودیم که تکبیرگو اعلام کرد: «سرباز عراقی آمد.» و خودش به سرعت زیر پتو رفت و دراز کشید. 🍃 نمازگزاران هم نمازشان را فرادا کردند. نگهبان وقتی پشت پنجره رسید، نگاهی به داخل انداخت و فهمید که نماز جماعت بوده است. من که جلو بودم، سجده ی آخر را طولانی کردم. 🥀 او هم گویا مرا می پایید. در این حال مکبر از زیر پتو حواسش به نگهبان بود و آهسته می گفت: «هنوز نگهبان پشت پنجره است» من هم هر چه دعا بلد بودم، در خواندم. 🍃 تا این که آن عراقی خسته شد و رفت؛ اما گویی مرا شناخته بود. من هم نماز را تمام کردم و زود لباس هایم را عوض نمودم. معمولاً وقتی سربازی شب نگهبان بود، صبح برای آمار استراحت داشت و برای آمار ظهر دوباره می آمد. 🥀 بعد از آمار صبح، من موقتاً اتاقم را مخفیانه با یکی از بچه های اتاق دیگر عوض کردم. ظهر که آن نگهبان آمد در اتاق قبلی مان اعلام کرده بود: «همه، سرها را بالا بگیرند!» او هر چه دنبال من گشته بود، مرا پیدا نکرد و قضیه به خیر گذشت. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 153، خاطره ی شکرالله حیدری. ------🌸🌹🌸------- https://eitaa.com/nahadyazd
💛 شیوه تدریج 💛 🌹 سهلِ شوشتری که اهل کرامت بود، می‌گوید: در کودکی پیش دایی‌ام زندگی می‌کردم، هفت ساله بودم که نیمه شبی از خواب بیدار شدم برای قضای حاجت. 💧 آمدم بخوابم، دایی‌ام را دیدم که مشغول نماز است. از حالتش خوشم آمد، کنارش نشستم تا نمازش تمام شد. پرسید: چرا نشسته‌ای؟ برو بخواب. گفتم از کارتان خوشم آمده، می‌خواهم کنارتان بنشینم. 🌹 گفت: نه برو بخواب. شب بعد هم دایی‌ام گفت: برو بخواب. گفتم دوست دارم هرچه می‌گویید تکرار کنم. مرا رو به قبله نشاند و گفت: یک بار بگو «یا حاضرُ یا ناظِر» ، گفتم. 💧 گفت: حالا برو بخواب. این کار چند شب تکرار شد. کم کم گرفتن را هم آموختم و پس از آنکه وضو می‌گرفتم، هفت مرتبه می گفتم: «یا حاضرُ یا ناظِر». 🌹 بالاخره کار به جایی رسید که من خودم قبل از صبح بیدار می‌شدم و می‌خواندم و تسبیح بدست می‌گرفتم و مدام آن اذکار را تکرار می‌کردم. و الان هر مقامی دارم مدیون دایی‌ام هستم. 📚 توشه ای از خرمن نماز؛ اصغر محمدی همدانی؛ ص ۴۶. https://eitaa.com/nahadyazd ╚═ 🌸 ═💔═ 🌼 ═╝
🌸🌿 صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد🚶‍♂️ و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد https://eitaa.com/nahadyazd
🍃 سحرگاه سرد و یخبندان ماه دی، آن قامت نحیف و کمی خمی ده، در اطراف روستای چنگوله، به ایستاده بود و گوسفندان در اطرافش مشغول چریدن علف های خشک بودند. ✨ ـ خدایار ـ که به ظاهر لال بود، به زبان دل با خدا مناجات می کرد و رکوع و سجودش را به جا می آورد. 🍃 نماز را که تمام کرد، بعثی های قطّاع الطریق به سویش هجوم آوردند؛ برخاست که از چنگشان فرار کند، اما به دامش انداختند. ✨ بر سر و صورتش می زدند تا حرف بزند؛ اما ـ خدایار ـ زبانش بسته بود و نمی توانست. دو دندانش را شکستند و صورتش را خون آلود کردند. 🍃 لباس های او و دو همراهش را از تنشان کندند تا در هوای سرد منطقه ی مهران، خردشان کنند. ـ خدایار کاوری ـ آرام بود و صبور. کتک می خورد و هیچ نمی گفت. ✨ روزها سر و کارش با شکنجه بود و بازجویی و سرانجام به جمع اسیران اردوگاه آورده شد. آن بی ریای غریب تا می گفتند، به نماز می ایستاد و شب های جمعه در راز و نیاز با خدا به سر می برد. 🍃 دردهای کلیه کم کم شروع شد و نفس ها به خس خس افتاد؛ اما ارتباطش با خدا مأنوس تر شد. ✨ وقتی درد و بیماری های مختلف از همه طرف به او هجوم آورد، به بیمارستان موصل رهسپارش کردند. کمتر از یک هفته شد که خبر آوردند «خدایار از دنیا رفته است». 🍃 در شهریور ماه 63 بچه های اردوگاه موصل فقط اشک ریختند و آه کشیدند؛ بی آن که چیز زیادی از آن ـ بنده ی خدا ـ بدانند. فقط برخی دوستان گفتند: «همیشه با بود» 📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 93، خاطره ی محمد نبی رحیمی زاده و حمید حسین زاده. 🆔 لینک کانال 👇 ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
💍 تا وقتی سمنان بود، نمازهایش را اول وقت می خواند. حالا دو ماهی می شد که به دانشگاه امام حسین علیه‌السلام رفته بود و می خواستم مطمئن شوم که این عادت را ترک نکرده است. 💍 پیامکی برایش فرستادم: « و اقامه برای نمازهای یومیه مستحبه. راستی میدونی توی هر شبانه روز چند بار کلمه ی حیَّ (بشتاب) رو تکرار می‌کنیم ؟» 💍 در جوابم نوشت: «شصت بار منظورت رو فهمیدم، خیالت جمع باشه !» 📖 آخرین نماز در حلب، صفحه ۳۶، خاطره ی پدر . 🆔 لینک کانال 👇 ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
🍃 سحرگاه سرد و یخبندان ماه دی، آن قامت نحیف و کمی خمی ده، در اطراف روستای چنگوله، به ایستاده بود و گوسفندان در اطرافش مشغول چریدن علف های خشک بودند. ✨ ـ خدایار ـ که به ظاهر لال بود، به زبان دل با خدا مناجات می کرد و رکوع و سجودش را به جا می آورد. 🍃 نماز را که تمام کرد، بعثی های قطّاع الطریق به سویش هجوم آوردند؛ برخاست که از چنگشان فرار کند، اما به دامش انداختند. ✨ بر سر و صورتش می زدند تا حرف بزند؛ اما ـ خدایار ـ زبانش بسته بود و نمی توانست. دو دندانش را شکستند و صورتش را خون آلود کردند. 🍃 لباس های او و دو همراهش را از تنشان کندند تا در هوای سرد منطقه ی مهران، خردشان کنند. ـ خدایار کاوری ـ آرام بود و صبور. کتک می خورد و هیچ نمی گفت. ✨ روزها سر و کارش با شکنجه بود و بازجویی و سرانجام به جمع اسیران اردوگاه آورده شد. آن بی ریای غریب تا می گفتند، به نماز می ایستاد و شب های جمعه در راز و نیاز با خدا به سر می برد. 🍃 دردهای کلیه کم کم شروع شد و نفس ها به خس خس افتاد؛ اما ارتباطش با خدا مأنوس تر شد. ✨ وقتی درد و بیماری های مختلف از همه طرف به او هجوم آورد، به بیمارستان موصل رهسپارش کردند. کمتر از یک هفته شد که خبر آوردند «خدایار از دنیا رفته است». 🍃 در شهریور ماه 63 بچه های اردوگاه موصل فقط اشک ریختند و آه کشیدند؛ بی آن که چیز زیادی از آن ـ بنده ی خدا ـ بدانند. فقط برخی دوستان گفتند: «همیشه با بود» 📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 93، خاطره ی محمد نبی رحیمی زاده و حمید حسین زاده. 🆔 لینک کانال 👇 ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
🌸🕋 💠 صلي الله عليه و آله مي‌فرمايد: 🔹 «مَنْ سَمِعَ النِّدا فَلَمْ يُجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فلا صَلاه لَه» 🔹 کسی كه صدای را در اول وقت بشنود و بی دليل خود را به تأخير اندازد [يا در شركت نكند] نماز او نماز كامل نيست» 📚 وسائل الشيعه، ج ۵، ص ۳۷۵. ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
🌸🕋 💠 صلي الله عليه و آله مي‌فرمايد: 🔹 «مَنْ سَمِعَ النِّدا فَلَمْ يُجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فلا صَلاه لَه» 🔹 کسی كه صدای را در اول وقت بشنود و بی دليل خود را به تأخير اندازد [يا در شركت نكند] نماز او نماز كامل نيست» 📚 وسائل الشيعه، ج ۵، ص ۳۷۵. ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
| حضور در مسجد در همه شرایط 🌼 حجت الاسلام فرقانى می گوید: بعد از شهادت حاج آقا مصطفى؛ همان روز ظهر، صداى بلند شد. 💠 رضوان الله علیه بلند شد و تشريف برد گرفت و فرمود: من مى روم مسجد. گفتم : به يكى از خادمها، كه زود برو و به خادم بگو سجاده را پهن كند. 🌼 او به مسجد رفت و ديده بود خادم مسجد نيست. و اصلاً كسى احتمال نمى داد امام آنروز با اين عظمت و بزرگى مصيبت، براى اقامه نماز جماعت به مسجد بروند. 💠 وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى آيد جمعيت يك دفعه از همه طرف به مسجد ريختند. ما وقتى به مسجد رسيديم، مردم همه گريه مى كردند چه گريه اى! 🌼 [ایشان حتی در روز شهادت فرزندش که روز مصیبت بزرگی برای ایشان بود، حضور در مسجد را ترک نکرد] 📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 74. ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈ https://eitaa.com/nahadyazd ┈┄┅═✾•🌿🌸🌿•✾═┅┄┈
🔸 ایده : ترویج اذان‌گویی، روشی غیر مستقیم برای حل مسألۀ حجاب 🎙 آیت الله حائری شیرازی از اذان گفتن غافل نباشید. اول ظهر که شد بروید بایستید و اذان بگویید. نه اینکه همیشه اذان رادیو را باز کنید. اذان شما یک اثر دیگری دارد. ✓ شما می‌توانید مسألۀ بدحجابی را به طور غیر مستقیم حل کنید. ✓ بوی اسلام که آمد، بوی اذان که آمد، صدای اذان که بلند شد، یک عده بلند می‌شوند و می‌روند وضو می‌گیرند و نماز می‌خوانند. 👈 شما می‌خواهید مسئله حجاب را با گفتن حل کنید، توی روی خودش بگویید و حل کنید، اما این گاهی جواب نمی‌دهد. ✅▫️ غنچۀ گل را با دست باز نمی‌کنند! اگر غنچۀ گل را با دست باز کنند، گل دیگر گل نمی‌شود، گل را باید گذاشت تا خودش باز شود. این امور را باید مثل گل آبش بدهی، هوایش را درست کنید؛ خودش به موقع باز می‌شود. 🎓دانشجویان دانشگاه های استان یزد به صحن دانشجو بپیوندید👇👇 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3306225774C5086710dad