˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
دلش چنین میخواست، اما کو جرأت؟ این است آدمیزاد، دست کم دو گونه زندگانی میکند! یکی آن که هست و دیگر
آںٖچہامࢪوزگذشٺ↻
ݪفندھبمونۍقشنگټࢪھ
شࢪمندھخستتون ڪࢪدیمツ
فࢪداباڪݪۍفعاݪیټبࢪمیگࢪدیم
ۅضۆیادټۅںنࢪھ🖇
اݪتماسدعاۍشہادت✋🏻
شݕݓۅن مہدۅ؎🖤
چندتا چیز رو قبل از خواب یادت نره🤍🌚
1``قرائت دعای فرج حتما بخونش تا هرشب امام زمان حواسش بهت باشه
2``وضو یادت نره"به تعداد هر نفسی که میکشی خدا برات ثواب مینویسه
3``بسم الله ۲۱ یادت نره "به تعداد هر نفسی که میکشی ملائکه برای ۱ کار خیر توی دفترچه اعمالت مینویسن
4``۴ بار سوره توحید را بخوان
5``زیارت عاشورا یادت نره "نگاه امام حسین کنارته
6``یادت نره برای خودت و بقیه دعا کنی
7``۱۰ بار دعا برای شفا مریضان
8``ایه الکرسی یادت نره"محافظت میشه ازت
7``سوره ی تکاثر رو فراموش نکن! از بین بردن عذاب قبر):
شبتون امام حسینی🪐✨
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی علا حسن نجمه🕊
🌹خواهر عزیزم
✨هرگاه خواستی از #حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که
اشک امام زمانت را جاری میکنی
به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی
✨به یاد آر که غرب را در تهاجم
فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی
✨به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ...
#شهیدعلاحسننجمه
#شهدا
@sajad110j
مثلیکنرگسطوفانزدهازبارشبرف
سختمحتاجبهگرمایپروبالتوام...🤍(:"
#اللّٰھُمَعَجِلْلِّوَلیِڪَالفَࢪَج🤲🏼♥️
@sajad110j
منخوردهامزمینکه
زمینخوردهاتشوم...
نوڪربدونِاذنِشما
_پا،نمیشود💔!
@sajad110j
مثلیکنرگسطوفانزدهازبارشبرف
سختمحتاجبهگرمایپروبالتوام...🤍(:"
#اللّٰھُمَعَجِلْلِّوَلیِڪَالفَࢪَج🤲🏼♥️
@sajad110j
منخوردهامزمینکه
زمینخوردهاتشوم...
نوڪربدونِاذنِشما
_پا،نمیشود💔!
@sajad110j
شهید ابراهیم هادی
یــار را عــاشــق شــوی
آخــر شهیــدت مــی کنــد
یا ایها الرفیق .....!
@sajad110j
[ کاری کن ای شهید
بعضی وقت ها نمیدانم؛
در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔🕊
مرا جدا کن از زمین،
دستم را بگیر...
میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥 ]
#شهیدابراهیم♥️📿
@sajad110j
#پارت_دهم
#دلدادگان
_خودم رو کنترل کردم و به زور شام رو خوردم و جمع کردم و زود رفتم اتاقم روی تختم دراز کشیدم که مهدی در رو زد
مهدی:یه خبر خووب
_چه خبر خوبی ،مهدی خوابم میاد ها برو گمشو بیرون
مهدی:چرا آدم رو میخوری اصلا نمیخوام بگم فردا که خودم تنهایی رفتم میفهمی
_زود از تختم بلند شدم و مهدی لوس نشو دیگه چیه؟
_خوب باشه میگم فردا ظهر راه بیافتیم
زهرا:واقعا خوب اینو بگو دیگه زودتر
مهدی:آخه اجازه میدی آدم حرف بزنه از وقای اومدم داری آدم و میخوری اتفاقی افتاده؟
_نه فقط اون شماره ناشناس زنگ زده بود احساس کردم از صداش سجاده انگار برگشته ایران دوباره کارهای بی معنیش رو شروع کرده
مهدی:غلط کرده نمیزارم این سدی گولت بزنه نمیزارم زهرا
_خوب باشه آروم باش حالت که اتفاقی نیافتاده ماهم داریم چند روزی میریم الان هم برو بخواب صبح باید زود بلند شیم
مهدی:باشه ساعتت رو کوک کن ،شبت بخیر باشه
_باشه توهم کوک کن شب توهم بخیر، روی تختم دراز کشیدم به سفری که در پیش داشتیم فکر میکردم خیلی ذوق داشتم چون داشتم بعد از سال ها میرفتم حرم آقا و کلی خوشحال بودم به همین ها فکر میکردم که خوابم برد
مامان:مهدی مهدی کجایی بلند شو دیکه دیر میشه ها ساعت ۱۰ صبح، زهرا بلند شو مادر
زهرا:با صدای مامان از خواب بیدار شدم زود موهام رو شونه زدم و دست و آبی به صورتم زدم اومدم پایین پیش مامان
مامان:اون برادر خاب آلوده ات هم بیدار میکردی لنگ ظهر شد
_با حرف مامان خندم گرفتم و گفتم:زنش بدید درست میشه
مهدی:دارم میشنوم چی میگی ها انگار از من خسته شوی کاش تو زودتر بری شوهر از دست تو یکی راحت شیم چقدر بابا لوس کرده
_باشه حالت چه یه نفس هم حرف می زنی ، شتر در خواب بیند پنبه دانه آقا مهدی
مهدی:خیلی پررو شدی ها برو آماده شو زودتر
مامان:عههه الان بچه شدید انگار اونجا از اید رفتار ها نشون ندید ها فکر میکنن تربیت یاد نگرفتید ابن ادا ها میشه در میارید
زهرا:چشم به این شازده تون بگید ، بعد از کلی کلنجار رفتن با مهدی نشستیم صبحونه خوردیم که یواش یواش بریم ترمینال ساعت ۲ باید حرکت میکردیم
مهدی:زود باش پاشو برو چمدون ات رو بیار که راه بی افتیم
_باشه ، از پشت میز بلند شدم و از راهرو رفتم به سمت اتاقم زود از کمد شلوار لی دمپا و با مانتو قهوه ای برداشتم و روسری ام رو لبنانی بستم و چادرم رو برداشتم و رفتم پایین
مامان:مواظب خودتون باشید وقتی راه می افتیو به من یه زنگی بزنید نگرانم نکنید ها مواظب هم باشید
زهرا :چشم مامان جان مواظب خودت باش خدانگهدار
مامان:خدا پشت و پناه تون
مهدی:خدانگهدار
_سوار ماشین مهدی شدیم که بریم ترمینال نرگس و محمد هم خودشون می اومدن خیلی خوشحال بودم که میرفتم حرم امام قشنگم چهل دقیقه ای رسیدیم ترمینال که نرگس و محمد هم رسیده بودن
نرگس:سلام زی زی خوبی ،سلام آقا مهدی
زهرا:سلام نرگس چطوری بیا بریم بشینیم
مهدی ما میریم اون طرف
مهدی:نه زهرا نرو الان اتوبوس میاد میرید یه لحظه نمیتونیم پیداتون کنیم
زهرا:باشه یکم باهم درباره سفر صبحت کردیم که اتوبوس اومد چمدون هارو دادم به مهدی که بزاره تو بار بر از روی بلیط صندلی مون رو تشخیص دادم نشستیم من جلوی محمد نشسته بودم و مهدی هم کنارم
محمد:زهرا خانوم مهدی رو ندیدید کجا رفت؟
زهرا:نه الان بهش زنگ میزنم گف میرم آب بگیرم بیام
مهدی:زهرا کجا نشستی ، آها پیدات کردم
_همینجا بیا ، اتوبوس راه افتاد و رفتیم اول به سمت مشهد که گوشیم زنگ خورد دیدم شماره سجاده کل بدنم سرد شده بود یاد اتفاق هایی که باهام کرد افتادم
ادامه دارد ......
نویسنده:آیسان بانو
کپی:با ذکر نویسنده حلاله