فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آماده ای؟
لطف تو هر جا بر غلامت شامل...🩵
کمسو شده ، چشمان ِمن
از گریهی ِ بسیار
من ماندهام ُ
یاد ِتـو ُحسرت ِدیدار..💔
#سلطـٰانکربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام ِ مهربونیا'🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هَر ڪه پُرسید چہ دارَد مَگَر اَز دارِ جهآن
هَمہیِ دار و نَدارَم بِنِویسید حُسِین ...
#امام_زمان
#امام_حسین
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام رضا نگیم به کی بگیم؟
🕊«#امامرضاع»↶
تویکتابقراربیقرارمیگهکه:
مصطفینهنمازشبخونِبزرگیبود،
نهکارخاصیمیکرد؛
اماتنهاکاریکهکردوخداخریدش،
انجامواجباتوترکمحرماتبود!
#شهیدمصطفـــیصدرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلامشهـــید
«آدم ها دو دسته اند
غیرتی، قیمتی
غیرتی ها با خدا معامله کردند
و قیمتی ها با بنده خدا»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوازت دنیارو گرفت حسینن😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ترین اسمی که
شنیدم ابلفضلِ♥️
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۱۶ بی توجه به حرفش به راهم ادامه دادم وقتی دید.توجه.ای.بهش.نکردم... سریع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۷
از اینکه مجبور بودم به خواست هاشون تن بدم ناراحت و عصبی بودم ولی چاره ای نداشتم .
سلامتی دختر عموم از همه چی برام مهم تره بود.
او مثل خواهرمه
مثل خودم زندگی سختی داشته.
از پدر که شانس نداشت اینقدر مواد کشید تا مرد!
بیچاره زن عمو این چند سال با ترشی درست کردن و تمیز کردن خونه مردم زندگی شو میچرخوند!
با خراب شدن حال آیه زن عمو شکسته ترهم شد.
بیشتر کار میکرد شاید بتونه خرج عملش رو جور کنه.
اما چه فایده؟
اگه تمام عمرش کار میکرد نمیتونست خرج عمل آیه رو جور کنه.
من نمیتونستم هم دردهای دختر عموم رو با چشم ببینم هم شکسته تر شدن زن عموم که مثل مادر بود.
تو این چند سال چیزی برام کم نگذاشته بود.
مجبور شدم از اونا پول بخوام.
تازه بعد از پیوند یکم زندگیش به حالت عادی برگشته.
نمیخوام این عوضی ها اذیتشون کنند.
ولی با این وجدانم چی کار کنم؟
با این کار زندگی یه نفر دیگر رو بهم میزنم !
وارد اتاق شدم رو صندلی نشستم.
نازنین راست میگفت:
من جرأت کشتن اون پیرمرد رو ندارم.
شاید چون این کاره نیستم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۸
انقدری غرق در افکارم بودم که متوجه گذر زمان نشدم.
به ساعت نگاه کردم ساعت هفت بود
نازنین زنگ زده بود.
حتما برای صبحانه که برم پایین تا نقشه ی جدیدش رو برام توضیح بده.
دست صورتم رو شستم ؛ سریع آماده شدم و رفتم پایین نازنین روی صندلی پایین نشسته بود.
رفتم جلو....
_سلام داداش اون میز صبحانه برای ما چیده شده.
باچشم هایی درشت شده نگاهش کردم و گفتم:
+سلام داداش؟؟
حالا که ما تنها هستیم این داداش گفتن تو چه دلیلی داره؟
_اینجور میگم که عادت کنم.
+آهان که عادت کنی!
نشستم روی صندلی ؛ نازنین برام چای ریخت ؛ از کارهای نازنین بیشتر متعجب می شدم با لحن خشک و سردی بهش گفتم :
+چی شده؟
+چرا اینقدر مهربون شدی؟
_با ناز و عشوه هایی که زیاد از این دختره دیده بودم گفت:
_من همیشه مهربون گرم و با محبتم
مگه اینکه یکی رو اعصابم راه بره!
_ولی حالا دارم نقش بازی میکنم زیاد جدی نگیر.
+آهان چقدر نقشت رو خوب بازی میکنی ؛ تو باید بازیگر میشدی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق که تــــو باشی
مگر می شود پروانه نشد و
دورت نچرخید
عشق که تــــو باشی
مگر می شود که در غم دوری ات
مثل شمع آب نشد
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
شهادت؛
یک مقام روحی است
دنبال گلوله خوردن نباشید!
yeknet.ir_-_sorood_2_-_milad_imam_zaman_1400.01.08_-_amir_kermanshahi.mp3
5.99M
🌺 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐با آفتاب قرارمدارمو گذاشتم
💐به مهتاب همه سفارشامو کردم
🎙 #امیر_کرمانشاهی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
✾࿐༅•••• ⃟ٖٖٜٖٜ☆••••༅࿐✾
💛سلام روزتونبیگناه👀
روزمونروباسلامبهائمهشروعڪنیم🖐🏻
🕔#قرار_روزانمون🌻
✨السلامعلیڪیارسولالله
✨السلامعلیڪیاخدیجه کبری
✨السلامعلیڪیاامیرالمؤمنین
✨السلامعلیڪیافاطمهالزهرا
✨السلامعلیڪیاحسنِبنعلے
✨السلامعلیڪیاحسینِبنعلے
✨السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
✨السلامعلیڪیامحمدبنعلے
✨السلامعلیڪیاجعفربنمحمد
✨السلامعلیڪیاموسےبنجعفر
✨السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا
✨السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجواد
✨السلامعلیڪیاعلےبنمحمدالهادی
✨السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسکری
✨السلامعلیڪیاصاحبالزمان
✨السلامعلیڪیازینبڪبری
✨السلامعلیڪیاابوالفضلالعباس
✨السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
✨السلامعلیڪیا ام البنین
✨السلامعلیڪیارقیه خاتون
✨السلامعلیکمورحمهاللهِوبرڪاته
#التماس_دعا🤲🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 #پارت۱۸ انقدری غرق در افکارم بودم که متوجه گذر زمان نشدم. به ساعت نگاه کردم ساع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۱۹
لبخند نازنین عمیق تر شد و با همون لحن مهربون گفت:
_بهتره درمورد خواهرجونتم با حاجی صحبت کنی.
_چی باید بهش بگم؟
چهرش رو مظلوم کرد و با لب و لوچه ی آویزون گفت:
_درمورد اینکه ؛
خواهرت همسر و بچه ی عزیزش رو در تصادف از دست داده و الان در اوج افسرده گیست.
ونیاز ویژه به هم صحبت داره.
محمد باید یه جوری پیاز داغش رو زیاد کنی تا حاجی دلش به رحم بیاد .
باید رابطه ی من و دخترش صمیمی بشه.
من اول باید جای خودم رو پیش این حاجی و دخترش محکم کنم تا بریم سراغ مرحله ی بعد...
فعلا باید هوای خواهر افسرده ات رو خیلی داشته باشی.
نگاهی طولانی به نازنین کردمو
واقعا این دختر فکرش خراب بود فقط دنبال این بود کار خودش پیش بره دیگه به دل کسی فکر نمی کرد .
_داداش ؛ عزیزم کجایی؟
+دارم به این فکر می کنم که تو چه موجودی هستی!
خنده ی بلند نازنین باعث شد نگاهی به اطراف بکنم همون موقع حاجی و دخترش وارد هتل شدند.
_هیس ؛آومدن...
سریع چادرش رو جمع و جور کرد و حالتش رو عوض کرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۲۰
_سلام آقا محمد
+سلام حاجی
سلام آروم و پر از حجب و حیای دخترش رو هم آروم جواب دادم که نزدیک نازنین شد و با محبت پرسید.
+سلام نازنین خانم حالتون بهتر شده؟
_بله عزیزم بهترم...
_ داداش خواست بیایم پایین تا حال و هوام عوض بشه واگرنه من تو تنهایی آرامش دارم.
+آخه چراتنهایی؟!
نازنین با گریه یه ببخشید گفت و به طرف آسانسور رفت.
من متعجب نگاهش میکردم
که حاجی رو به دخترش گفت:
_سوجان بابا چیزی گفتی؟
ناراحتشون کردی؟
+نه بابا ؛
فقط پرسیدم چرا تو تنهایی آرامش داره همین!
وقتی نگاه های پرسوال شونو رو دیدم مجبور شدم داستانی که نازنین گفته بود رو تعریف کنم.
+راسیتش خواهر من تو تصادف همسر و بچه اش رو از دست داده ؛ الان هم حال روحی خوبی نداره و افسرده است.
من برای اینکه تنها نباشه خواستم تا به این سفر بیاییم ولی خب اینجا هم ؛ هم صحبتی نداره و بیشتر تنهاست.
حاجی زیر لب ذکری گفت و رو به دخترش کرد
_سوجان ؛ بابا جان تو بیشتر به خواهر آقامحمد سر بزن
یک هم صحبت باشید تا مدتی که مشهد هستیم ..
ان شاالله خداصبرشون بده.
بعد از تشکر کردن و خداحافظی به طرف اتاقم رفتم.