eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• سلام‌روزتون‌معـطربه‌نآم‌‌ امام‌صـٰآحِبَ‌الزمٰان؏💛.•
•🫀👀•
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•🫀👀•
بزرگواری میگفت‌ : روز و اگه‌ با خلق‌ گذروندی ؛ شب‌ رو با خالق‌ بگذرون این‌ رمز ِشهادته ! : ) ‹ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
هیچ وقت تو زندگیتون هیچ چیزتون رو با بقیه مقایسه نکنید .! چه وضع زندگی تون ، چه شغل یا تحصیلاتتون .. اولین قیاس کننده‌ی دنیا شیطان بود ؛ آتش رو با خاک مقایسه کرد ! › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
فیلتر شکن می‌خوام اگه دارید لطف کنید پیوی بفرستید @gomnam19
•🤍🫀•
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•🤍🫀•
‌‌‌عشق واقعی عشقیه که : از وقتی اومد تو زندگیت چشمات جز اون هیچکسو نبینه...♾❤🤌🏻 ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ضریح ِ حسین دلتنگم .. برسان ناله‌ی ِ مرا به عراق ❤️‍🩹 .. ‹ › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗به وقت دلدادگی 💗 قسمت 43 ‍‍ به محض بسته شدن در، شالش را از سرش کشید و روی تخت پرت کرد.بدون توجه به نیما در کمدش را باز کرد لباس و حوله برداشت.نیما هم مثل کودکی دنبالش راه افتاد.انگار فقط مامور این بود که دنبال فاخته راه بیافتد و منتظر توجهی از جانب او باشد.جلوی در حمام مکثی کرد دوباره برگشت و به اتاقش رفت.از داخل کشوی میز توالت یک قیچی برداشت و دوباره به راهش ادامه داد.نیما هم مثل سایه دنبالش می رفت با دیدن قیچی در دستش، شصتش خبردار شد باز هم دیواری کوتاهتر از موهایش گیر نیاورده است.شاید هم فهمیده بود رگ حیات نیما لابلای موهایش گیر کرده است. سریع جلویش پیچید و راهش را به حمام سد کرد.فاخته خواست از او بگذرد اما نشد...اجازه نداد... ابروهایش اخم داشت...چشمانش ترس...التماس .. خواهش -قیچی می خوای واسه چی عجب آدمی بود این پسر. او که هیچوقت برای هیچ چیز باز خواستش نکرد حالا چرا دائم طلب کار است -می خوام موهامو کوتاه کنم؛ حرفیه؟ دسته قیچی را گرفت که فاخته هم سریعتر به آن چسبید. قیچی را می خواست با زور از دستش در بیاورد. تا دید زورش به این زورگو نمی رسد داد زد -ای بابا !!!به تو چه ربطی داره دلم می خواد کوتاه کنم...اصلا قیچی برداشتم برم تو حموم فرو کنم تو قلبم همینجور ایستاده بود و در چشمان عصبانی فاخته نگاه می کرد -تو خیلی بیجا می کنی! بده به من قیچی رو از یک لحظه غفلت نیما استفاده کرد و قیچی را از دستش کشید.تقصیر خودش بود.می خواست زیاد به فاخته زل نزند.از او جا خالی داد و سریع به حمام رفت و در را بست.محکم به در حمام کوبید -وای به حالت یه سانت از موهات کوتاه بشه.خودم خون تو می ریزم صدای باز شدن دوش آمد .ای فاخته بد جنس... شکنجه گر خوبی بود .محکم در موهایش چنگ انداخت .حال درونش از موهای آشفته اش پیدا بود.پشت در حمام ایستاده بود و هر دو سه دقیقه یکبار به در می کوبید -زود بیا بیرون دیگه آنقدر کلافه اش کرده بود که از همان زیر دوش فریاد زد -برو پی کارت دوباره به در کوبید -فاخته می یای بیرون یا درو بشکونم آخر سر عصبانی شد و دوش را بست -اومدم بابا...خفم کردی پشت در حمام ایستاده بود. تا از در بیرون آمد،نیم تنه اش را وارد حمام کرد و سطل آشغال را وارسی کرد. با دیدن یک دست بلند موی سیاه پاهایش سست شد. سریع بیرون آمد و به سمت فاخته رفت از پشت حوله را از سرش کشید.موهایش با حوله کشیده شد و صدای داد فاخته هوا رفت -چی کار داری می کنی کمند موهای خیسش آویزان ماند و آب از آن چکه می کرد.پس آنهمه مو از کجا کم شده بود.نگاهی به صورت قرمز فاخته انداخت. لبخند موذیانه ای روی لبهای فاخته نشست.هر چه سعی کرد نتوانست موهایش را کوتاه کند اما برای حرص دادن نیما از چتریهایش کوتاه کرد. کمی به قیافه ناراحتش جدیت بخشید و حوله را از دست نیما کشید -بده به من یخ کردم حوله را روی موهایش انداخت. پشتش را به او کرد که برود اما در حصار دستانش گیر کرد.اصلا نیما دوست داشت او را با گرمای وجودش بسوزاند.از برگهای نازک احساسش باز داشت دود بلند میشد.میسوخت و حسرت می خورد. همیشه جوری میشد دوستت دارم در دهانش می ماسید.زمزمه غمگین نیما را کنار گوشش شنید -دیگه هیچوقت این کارو نکن ... نکن فاخته.. آتیشم نزن داشت دیگر خفه میشد.نیما را داشت و نداشت.برای او بود و نبود.کاش فاخته هم موهایش طلایی بود .... آنوقت شاید او را در عشق گول می زد. دوباره شروع شد.....بغض کردن و حرف نزدن. .. آه کشیدن و دم نزدن...باز هم آن زن زیبا جلوی چشمانش به رقص در آمد....انگار به ریش نداشته فاخته می خندید... دست روی دستهایش گذاشت و فشار داد تا این زنجیر محکم را باز کند -بزار برم ...ولم کن هیچ چیز نمی گفت و فقط او را محکم گرفته بود.صدای زنگ موبایلش رشته افکارش را پاره کرد.از جایش تکان نخورد. فاخته کلافه از سکوت او آخر قفل دستانش را باز کرد -برو به تلفنت جواب بده.. شاید از طرف آدم مهمی باشه او هم بلد بود پس. .....خورد کردن غرور نیما رو خوب یاد گرفته بود....دوباره صدای زنگ موبایلش بلند شد. ناچارا به سمت گوشی رفت. فاخته از فرصت استفاده کرد و به اتاقش رفت اما گوشش به صداهای بیرون بود.چه کسی بود به نیمای او زنگ زده بود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗به وقت دلدادگی 💗 قسمت 44 ‍ دکمه پاسخ را فشار دادی -بله صدای همهمه نمی گذاشت صدای آنطرف واضح به گوشش برسد -الو نیما....آب دستته بزار زمین .....بیا دم خونت.... سریع بیا ها... بجنب.... -چی شده فرهود ...اتفاقی افتاده اینبار صدای بلند فرهود را شنید -ببین نیما سند خونه رو هم بیار... زود باش سریع به اتاقش رفت و لباس پوشید. باید بیخیال منت کشی از فاخته میشد.سند خانه دستش نبود پیش پدرش بود.کاپشنش را هم پوشید و از در اتاق بیرون رفت.به صدای سشوار ،در اتاق فاخته را زد.داشت موهای زیبایش را خشک می کرد.امروز که موهایش را کوتاه نکرده بود انگار جانش را نجات داده بود.رفت و پشت سرش ایستاد.جلاد از آینه هم نگاهش نمی کرد. سشوار را خاموش کرد و بلند شد.بازوی لاغرش را در دست گرفت و به سمت خودش برگرداند -باید یه سر برم بیرون ...بر میگردم....اخم نکن دیگه....درم از پشت قفل کن باشه اشک فاخته دوباره در آمد.اصلا نمی فهمید چرا تا حرف می زد فاخته گریه می کرد -گریه نکن دیگه....زود بر می گردم داشت می رفت اما دوباره برگشت.چند ثانیه ای نگاهش کرد و سریع از اتاق بیرون رفت.در را که باز کرد چشمش به پسر همسایه افتاد.نمی دانست چرا حس بدی به این آدم دارد.سلام داد .آرام جوابش را داد و در را بست.خودش در را قفل کرد.سوار ماشینش شد و با آخرین سرعت به سمت خانه خودش به راه افتاد. آرام و قرار نداشت.دلش گواه بد می داد.جلوی برج همهمه بود و فرهود با مرد مسن چاقی که یک پیپ هم کنج لبش بود حرف می زد.فرهود تا چشمش به نیما افتاد رو به همان مرد مسن کرد و با دست نشانش داد -بفرمائید صاحب این خونه ایشونن زنی با فیس و افاده رو ترش کرد -در هر صورت این خونه رو ما خریدیم آقا...امروز هم اینجا اسباب می یاریم نیما با زور آب دهانش را قورت داد.اینها چه می گفتند. رو به فرهود کرد -جریان چیه فرهود نگاه نگرانش را بین او و مرد مسن رد و بدل کرد -چه جوری بگم....اومدم خبر از مهتاب بگیرم همون جور که گفتی. ...فقط آروم باشیا نیما....ظاهر اون عفریته خونه رو وکالتی حالا به چه دوز و کلکی فروخته به این آقا.متاسفانه همه وسایل خونت رو هم فروخته. سرت کلاه گذاشته به چه بزرگی.خونه به اون گرونی رو سیصد میلیون داده به این آقا خشکش زده بود.با ناباوری به دهان فرهود چشم دوخته بود.خانه نازنینش .یادگار برادرش....ای داد بی داد....این خانه را اول پدر برای نریمان خریده بود که بعد از فوت دلخراشش به اسم نیما برگشت.آبروریزی از این بیشتر .....افتضاح پشت افتضاح...تا کی باید تاوان این اشتباه را می داد.کاش همان موقع با آبرو ریزی از خانه بیرونش می انداخت. فقط خواست مدارا کند تا بی سر و صدا گورش از زندگیش پاک شود اما چه مفت همه چیز را باخته بود...خانه اش را..دل فاخته را.....به آن همه کاره بی همه چیز باخت....به همین راحتی.با احساس تیر بدی در ناحیه قلبش دستش را روی قلبش گذاشت.فرهود سریع به سمتش رفت -درست میشه نیما .. سند داری ..مدرک داری...کلی همسایه شاهد ماجرا هستن... همین نگهبانی..... نیما اما پاهایش تحمل وزنش را نداشت.این دیگر چه بلائی بود. فرهود بازویش را گرفت و فریاد -یه لیوان آب بیارین لطفا همانجا روی زمین نشست و دستش را روی قلبش گذاشت. لیوان آبی به لبش نزدیک شد -بخور این آبو ...درست میشه... اینا قبل اینکه تو بیای اینقدر لات بازی در آوردن زنگ زدم پلیس. اجاره اینجا فقط سیصد میلیونه.... هیچ کاری نمی تونن بکنن.نهایت اینه که باید پولشونو جور کنی پولشان را چطور جور می کرد. باید با سرافکندگی پیش پدر می رفت و دسته گلی را که آب داده است تعریف می کرد. سیصد میلیونش کجا بود تا یکجا به آنها بدهد.
بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْکھ‌اِعجٰآزمیکنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• سلام‌روزتون‌معـطربه‌نآم‌‌ امام‌صـٰآحِبَ‌الزمٰان؏💛.•
•💛📒•
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•💛📒•
یه جمله سنگین از شهید آوینی: کربلا به رفتن نیست به شدن است اگر به رفتن بود شمر هم کربلایی است! ‹ › ‹ › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
‹❤️‍🩹🚶🏿‍♂›
هدایت شده از - دُخترحاجی .
پناه منی وقتی هر راهی خستم می‌کنه ابی عبدالله ❤️‍🩹 https://eitaa.com/Rahat_ghalb313 https://eitaa.com/Rahat_ghalb313 یامعین‌الضعفاءِادرکنی ؛
هدایت شده از - دُخترحاجی .
بهترین و قشنگ ترین کانال دلي ❤️ یه سر بزن پشیمون نمیشی🌱 https://eitaa.com/Rahat_ghalb313 https://eitaa.com/Rahat_ghalb313 دعوتی از سوی[راحة القلب]🫀🕊
دوست‌ داشتن‌ آدم‌های‌ِ ‌بزرگ‌ انسان‌ را‌ بزرگ می‌کند ؛ و‌ دوست‌ داشتن‌ آدم‌هایِ ‌نورانی‌‌ به‌ انسان‌ نورانیت‌ ‌می‌دهد . اثر وضعی‌ محبوب ، ‌آن‌قدر زیاد ‌است که‌ آدم‌ باید ‌مراقب‌ باشد مبادا به‌ افراد بی‌ارزش‌ علاقه‌ پیدا کند . ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
حاج حسین یکتا : یک‌وقت دم دم خیمه و دم دم خوابت نبرد چون بین‌الطلوعین خیلی خواب می‌چسبد اصلاً هر چیز شیطانی به جان این نفس اماره ما می‌چسبد. 😞💔 ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
امام حسین قلبم کاش میشد این اربعین بین جاماندگان از زیارت نباشم ...🥲💔 ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
شبی‌در‌محفل‌ذکر‌علی‌بود؛ شنیدم‌عاقلی‌فرزانه‌فرمود: اگردوزخ‌به‌زیرپوست‌داری . ‌. نسوزی‌گر‌علی‌رادوست‌داری اگرمهرعلی‌درسینه‌ات‌نیست بسوزی‌گرهزاران‌پوست‌داری:)💚🌿 ‹# مولاعلۍ› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j