✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ #عباس اسٺ
✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ #عباس اسٺ...
✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
🎩رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
💞قسمت #نهم
زنجیر از دور دستانش افتاده بود..
اما دستان عباس..
همچنان از پشت به هم چفت شده بود..😞😓همه ی حرف های سید.. مثل #پتک او را #فروریخت.. خیلی بد کرده بود.. خیلی خطا رفته بود..😓😣
بدون اینکه سر بالا کند..
آرام ✨یاعلی✨ گفت.. و بلند شد..
همه پسرها ترسیدند..
و قدمی به عقب برداشتند👥😨😨👥😨😰😨👥
آرام بدون هیچ حرفی..
و بدون نگاه به احدی.. مسیر خانه را رفت.. و حسین اقا پشت سرش می آمد..
به خانه رسیدند..
از شیر آب حوض.. صورتش را شست..
بدون هیچ حرفی با مادر و خواهرش.. مستقیم به اتاقش پناه برد.. و در را به روی خودش.. قفل کرد
زهراخانم و عاطفه.. به سمت حسین آقا رفتند.. تا هرچه میخواستند بپرسند..
از آن اتفاق.. یک هفته گذشت..
عباس شرور و تخس..
ساکت شده بود.. #مهرسکوت عباس.. باز شدنی نبود.. خیلی #کم_حرف شده بود... و دوست نداشت.. همدمی برای حرفش داشته باشد..
#مدام خلوت داشت..
✨ #خودش.. #خدایش..و #اعمال و #خطاهایش..✨
کل حرف هایی..
که در خانه میزد.. در یک کلمه خلاصه میشد.. (سلام. نه. آره. یاعلی.)همین بود.
چند روزی به مغازه نرفت..
هر جا بود.. ساکت بود.. و #خلوت_دل داشت.. قدم میزد.. و #فکر میکرد..
_خدایا من چ کردم..!؟چیشد که به اینجا رسیدم.!!😰 وای اگر سید این کار رو نمیکرد.. متوجه نمیشدم...!؟😞😓خدایا.. آبروی چند نفر رو بردم.!؟😭چند نفر رو له کردم با حرف هام..! ای وای من... ای واای😞
رو به روی آینه می ایستاد..
با خشم و غضب.. به #خودش مینگریست..😡
_هاااا.....؟!؟!؟!😡 چیه...؟؟ بزنم فکتو بیارم پاین..!!؟!!😡😭👊حتما باس #آبرو بریزی که بفهمن مردی؟! مردی به نعره زدن هس؟؟؟ به فحش دادن هس؟؟تو اصلا #زدن_زیردست میدونی چیه..!؟!؟😡
نشست.. به دیوار تکیه داد.. هی میگفت.. و هی به سرش میزد..
_ای خاک دوعالم بسرت عباس..!😭دل ارباب رو شکستی.. ای بمیری عباس..!😭ای دستت بشکنه عباس...!😭پدر و مادرت رو شرمنده کردی..ای لعنت به تو عباس..😭 باس بهت بگن عباس روسیاه..😭ای بیچاره عباس..😭ای واای😭ای وای از تو عباس😭باس نابود بشی.. ای لعنت بهت عباس.!😭
اشک میریخت..
زمزمه میکرد.. و سجده میکرد.. تمام #حرف_های_سید.. یک لحظه از ذهنش بیرون #نمیرفت..
کارش شده بود حساب کشیدن.. بازجویی.. استنتاق کردن از خودش..
کسی کاری به او نداشت..
حسین اقا میدانست..😊که کار سید بی حکمت نیست... به او و کارهایش.. #ایمان داشت..
زهراخانم اما..😥
نگران حال پسرش بود.. دوست نداشت.. او را ساکت ببیند.. هرچه میکرد.. عباس #ساکت_تر و خود دار تر میشد..
عاطفه هم..☹️
با مهر و عطوفت خواهرانه.. هرچه میکرد.. قفل زبان عباس را.. نمیتوانست باز کند..
ده روز دیگر هم گذشت..
کم کم حال روحی عباس.. بهتر میشد.. حالا دیگر ساکت.. خود دار.. و آرام.. شده بود.. به مغازه برگشت.. اما دیگر.. خبری از عباس سابق نبود..
خبر بازگشت..رفیق قدیمی حسین اقا در خانه..
شادی را.. به اهل خانه.. برگردانده بود
حسین اقا و زهراخانم..
در تدارک مهمانی بودند.. همه به نوعی.. خوشحال بودند.. و بیشتر از همه عاطفه🙈
اقارضا و حسین اقا..
از زمان سربازی باهم رفیق🤝بودند.. اقارضا 🍃کارمند سپاه🍃 بود.. با اینکه چند مدتی.. #دور از هم بودند.. اما دلشان بهم #نزدیک بود..
چند سالی به تهران منتقل شده بودند..
و حالا.. دوباره برگشتند.. و در همین محله.. خانه ای را.. اجاره کرده بودند..
و امشب..
ادامه دارد...
🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوپنجمـ
#اعمال
جوان پشت ميز، وقتے نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبے را به من يادآور شد وگفت: "من ديدهام برخے انسانهاي دانا، جدای
از اينڪه ڪارهاي خود را برای رضای خدا انجامـ مےدهند، اما در ادامه، ثواب ڪارهای خوبے ڪه در دنيا انجامـ مےدهند را به يڪے از چهارده معصومـ هديه مےڪنند."✨🍃✨
انسانها، ممڪن استــ در ادامه زندگے به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتے به برزخ مےآيند، مانند تو دستــ خالے هستند، در اين زمان، آنہا ڪه اين ثوابها را هديه گرفتهاند به آن شخص سر مےزنند و از او دلجويے مےڪنند.🍃☺️
اين بزرگواران ڪه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر مےگردانند. ✨🍃✨
بنابراين به شما توصيه مےڪنمــ ڪه
خالصانه اين ڪار را انجامـ دهيد؛ يعنے ثواب تمام ڪارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد."
اين مطلب خيلي به دلم نشست.
به جوان پشت ميز گفتمــ: چرا خداوند به بعضے از ڪسانے ڪه دين و
ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت مےدهد؟ 🤔🤔
اين ڪار، اهل ايمان را در مورد راه درستــ، به شڪ و ترديد مےاندازد.
او هم گفت: "خداوند برخے افراد ڪه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و برای دستوراتــ پروردگار ارزشے قائل نيستند را به حال خود رها مےڪند تا در آن سوي هستے به حساب آنها رسيدگے شود.
برخي از اين افراد، به محض اينڪه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده مےشود تا ديگر با خدا حرف نزنند.
به تعبير شما، سريع او را رد مےڪنند ڪه صداي او را نشنوند! 😱😱
برخے از اين افراد فڪر مےڪنند ڪه مقرب خدا هستند ڪه هر چه مےخواهند فراهمـ مےشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند. مےخواهند ڪار خوب ڪنند، اما توفيق نمےيابند. ڪار خيری هم اگر انجامـ دهند، يا باعث فساد مےشود و يا آن را نابود مےڪنند."😣😣😟
من اين گفتگو را به ياد داشتمـ. تا اينڪه سال بعد در يڪ جلسه فاميلے يڪے از افراد ثروتمند بےايمان را ديدمـ. درستــ مصداق همان ڪلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما مےگفت هر چه از خدا بخواهم سريع مےدهد! به او گفتم: ڪدامـ ڪشورها رفتهای؟🤨🤔🤔
گفت: بيشتر ڪشورهای دنيا را رفتهام و همينطور اسم ڪشورها را برد.
گفتم: چند بار تا حالا ڪربلا رفتي؟ چند سفر مشهد رفتے؟🧐🧐
خندهای از سر تمسخر ڪرد و گفت: ڪربلا ڪه فعلا امنيتــ ندارد. اما اگر بخواهمــ يڪ قطار را ڪامل مےخرم و همه را مشهد مےبرم.😏😏
دوباره سؤالم را تڪرار ڪردمـ: چندبار تا حالا مشهد رفتے؟
گفت: يڪبار برای پروژه اقتصادی رفتمــ، اما زود برگشتمــ.
گفتم: حرم امام رضا هم رفتي؟
گفت: فرصت نشد. اما اراده ڪنم مےرومـ. بعد يڪی از بزرگترهای هيئت فاميلے را صدا ڪرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفتــ و بلند شد و رفت.🚶♂🚶♂🚶♂
درست يڪی دو شبــ به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند ڪه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود!
اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرمـ را پرداختــ ڪردند.
خبر دارمـ ڪه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نڪرده!
#ادامه_دارد
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.