eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی 🌈 توخیابوناویراژمیداد سرعتش خیلی بالابود خوب نقطه ضعفی دستش داده بودم تامی تونست اذیتم می کرد هواهم دیگه داشت تاریک می شد که ماشین رومقابل شرکت بابام که خودش هم کارمی کردنگه داشت ای کاش حداقل علت رفتارش رومی فهمیدم، درروبازکرد وسرش روبه طرفم خم کرد:_مثل بچه ادم پیاده میشی صدات هم درنمیاد!والا... تیزی چاقو رونشونم داد:_اخلاقم روخوب می شناسی دیونه بشم کاردستت میدم.نفس توسینه ام حبس شد ازترس کم مونده بودپس بیوفتم. تماس چاقو به پهلوم روخوب حس کردم راست میگفت دیونه بازی توذاتش بود! دراصلی روبازکردومنوبه جلوهل داد.برق روکه روشن کردبلافاصله کلیدورودرچرخوند.نگاهی به سرتاپام انداخت! که مثل بیدمی لرزیدم.باتمسخرگفت:_چیه ازم می ترسی؟تادیروزکه کبریت بی خطربودم بااون موهای افشونت خوب دلبری می کردی نمی دونستی ادمم دل دارم!!دستش روبه سمت صورتم اورد سرم روعقب کشیدم _یهوشدم نامحرم؟.ازم رومی گیری؟!اخه اون طلبه ارزشش روداره بخاطرش این شکلی شدی؟. حرف هاش تامغزاستخوانم روسوزاند.قلبم تیرکشیدبلندگفتم:_من هیچ وقت برای تودلبری نکردم همیشه ازت بدم می اومدفقط به احترام عمه تحملت می کردم درضمن یک تارموی سیدمی ارزه به امثال تو. ازعصبانیت وخشم چهره اش قرمزشد،یک لحظه ترسیدم و عقب تررفتم که محکم به دیوارخوردم._همون سیدی که سنگش روبه سینه میزنی میدونه قبلاچطوری بودی؟ به خواستگارمحترمت گفتی هرهفته پارتی میرفتی؟هان؟.میدونه دوست داشتی خواننده بشی؟!.خواهشن برای من ادای ادم حسابی هارودرنیاروجانمازاب نکش!! داشت نابودم می کردتاکی قراربودتاوان گذشته روبدم.باغضب نگاهش کردم وگفتم:_من خودم میدونم چطورادمی بودم لازم نیست یاداوری کنی.کسی هم که ازش حرف میزنی منوباهمون ظاهرم دیدهیچ وقت هم توهین نکردمی دونی چرا؟چون مرده،بااینکه غریبه بودم روم غیرت داشت مثل توبی رگ نیست!!. دیگه نتونست تحمل کنه وبامشت توصورتم زد بی حال روزمین افتادم:_احمق من عاشقت بودم چشم بسته تااون سردنیاهم باهات می اومدم کاری می کردم به همه ارزوهات برسی.اماهیچ وقت نفهمیدی بقیه حرصش روسرتابلو ومیزخالی کرد مثل مجسمه بی حرکت مونده بودم هق هق گریه هام سالن روپرکرد.... نمی دونم چقدرگذشت اماوقتی چشمام روبازکردم بهمن نبود به خودم تکونی دادم وبلندشدم سرم گیج می رفت.درباشدت بازشد.حرکاتش عادی نبود.مچ دستموگرفت وکشون کشون بیرون اورد:_حالاوقت نمایشه!!. استرسم دوبرابرشدحتماتاالان سیدوخانوادش اومده بودند.باالتماس گفتم:_تروخداابروریزی راه ننداز.بهت قول میدم جوابم منفی باشه. _اره منم بچه ام باورکردم!!خرخودتی!. موزیک شادی گذاشت وزیرلب همراه خواننده می خوند.توحال وهوای خودش بود حتی متوجه پلیس هم نشد!به دقیقه نکشیده آژیرکشان پشت سرمون راه افتاد. رنگش حسابی پریددلم خنک شد!.ماشین روگوشه ای نگه داشت سریع مدارک روبرداشت وپیاده شد منم بلافاصله پیاده شدم وباتمام توانی که داشتم شروع به دویدن کردم حتی به پشت سرم هم نگاه نکردم چون نزدیک خیابون خودمون بودفاصله زیادی نداشتم. لیلاباچهره ای گرفته به ماشین تکیه داده بود سیداخرین کسی بودکه ازخونمون بیرون اومد.تازه نگاهشون به من افتاد.قدم بعدی روکه برداشتم چشمام روسیاهی گرفت وپخش زمین شدم.....