eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞قسمت _خب.. بفرما حاجی.. بنده در خدمتتونم😊 _والا سیدجان..! دیشب تا حالا کل محل فهمیدن.. خودت هم که دیگه میدونی جریان چیه..😔 سیدایوب_ اره حاجی شنیدم.. خیلی ناراحت شدم... خب حالا چه کاری از دستم برمیاد.!؟ _اگه شما یه زحمت بکشین.. تشریف بیارین خونه شاکی ها.. تا بلکه رضایت بدن.. والا عباس پسر بدی نیست.. سیدایوب..کلام حسین اقا را.. قطع کرد و گفت _اره میدونم خیلی و پاکه.. .. ولی.. ادامه جمله سید را حسین اقا تکمیل کرد _خشمش رو کنترل کنه.. که هربار یه بپا میکنه😔 سید_ باشه چشم حتما.. یه جلسه میذارم خونه بنده.. خانواده هر ۶ نفر رو دعوت میکنم.. شما هم بیا.. ان شاالله که ختم بخیر میشه😊 حسین اقا خم شد.. خواست دست سید را ببوسد.. که سید.. سریع دستش رو کنار برد.. و گفت _عه... عه....! چکار میکنی مرد مومن!😊 _شرمنده م میکنی سید..!😔 سید دستی ب شانه حسین اقا زد.. _ دشمن اقا شرمنده حاجی.. این چه حرفیه میزنی.!😊 سید ایوب باید کاری میکرد..☝️ دعوای این بار..با بقیه مواقع میکرد.. گویی ترمز بریده بود.. بسرعت میتاخت.. باید جلو عباس را میگرفت.. افسار رفتار عباس.. دست سید بود.. نمیخواست.. زودتر اقدامی کند... شاید عباس خودش.. با اراده خودش.. خشمش را مهار کند.. که نکرد..!! حسین اقا و همسرش.. به خانه برگشتند.. در کمتر از ٢۴ ساعت.. هر کاری که .. برای عباس کردند.. ساعت ٨شب🕗🌃 بود.. خانواده هر ۶ شاکی.. در خانه سید ایوب جمع شده بودند.. کل محل سید را داشتند.. از و .. امکان حرفی را بزند یا خواسته ای را مطرح کند و کسی گوش .. همه ساکت بودند..👥👥👥👥👥👥و نگاهشان... به دهان سید ایوب بود.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞قسمت نگاهشان به دهان سید ایوب بود.. کمی پذیرایی شدند.. ولی کسی چیزی نمیتوانست بخورد.. سید ایوب.. رو به پسرانی که شاکی بودند.. کرد و گفت _میدونم که خیلی دلخورید.. و حاضر نیستید.. که ببخشید... ولی.. تک تک.. میان کلام سید پریدند.. و هرکدام.. حرفی زدند.. آرش _نه سید..! کار از این چیزا گذشته.. من بمیرم هم.. رضایت نمیدم!😠 نیما_ بی وجدان یه جور میزد.. انگار قاتل باباشو گرفته!😠 محسن_سید حرفشم نزن.. اصلا😠✋ سامیار _عباس خیلی شره سید.. باید ادب بشه!😠 فرهاد_عمرا...! رضایت نمیدم.!😠 محمد_ما هیچ کدوممون رضایت نمیدیم..!😠 سیدایوب با لبخند.. نگاهی به آنها کرد.. و گفت _ منم که نگفتم ببخشیدش!😊 همه با تعجب.. به دهان سیدایوب.. خیره شدند..😳😳😟😟😦😦 سید ادامه داد.. _ میتونید نبخشید.. ولی میتونید که معامله کنید..!!😊 فرهاد میان همه زودتر گفت _چه معامله ای..!؟😠 سید_ عباس شماها رو زده.. اونم تو ، جلو .. شما هم میتونید.. همین کار رو باهاش کنین.. فقط یه شرط داره!😊 این بار آرش سریع گفت _چه شرطی...!! ؟؟؟😟 سید_ شرطش اینه که.. به اندازه ای.. که شما رو زده.. و کاری که کرده.. کنین.. ... غیر این باشه.. من ازتون شکایت میکنم😊 پسرها.. با بهت و حیرت.. به هم نگاه میکردند... همه سکوت کرده بودند... که دوباره سید گفت _مگه شما نمیخواین تلافی کنین...!؟ یا ادبش کنین..!؟؟ اینجوری بهترین راهه..! همه در حرفهای سید مانده بودند.. از کسی صدایی در نمی امد..🤐 زهراخانم نگران بود.😥 حسین اقا ناراحت.. سکوت کرده بود.😔 و پسرها همه با تعجب.. و سردرگمی😦🤔😟😧😳 به هم نگاه میکردند.. ساعتی گذشت.. تک تک.. نظرات مثبتشان را.. اعلام کردند.. و قرار شد.. فردا همه به کلانتری محل بروند.. و رضایت دهند.. هنوز هیچ کسی خبر نداشت.. چرا سیدایوب این حرف را زد.. و کسی هم سوال نپرسید.. چون همه.. به حرف ها و کارهای سید.. داشتند.. میدانستند.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞قسمت میدانستند.. بی هوا حرفی را نمیزند.. و .. برای کسی.. پا پیش .. روحیات عباس را .. مثل کف دستش... که با این روش.. او را میخواست به کجا ببرد.. عباس ازاد شد.. چشمش که به سید افتاد.. از .. تا نهایت.. سر به زیر انداخته بود..😞😓 سید برایش توضیح داد.. که باید مثل کاری که کرده.. شود... و عباس.. شرمسار قبول کرد.. حسین آقا به تنهایی.. کنار عباس مانده بود.. و نگذاشت.. همسر و دخترش بیایند.. و این صحنه را ببینند.. ساعت از ١١شب🕦🌃 گذشته بود.. حالا وقت معامله بود.. اما .. سید را محکم بست.. با همان زنجیری..⛓ که پسرها را زده بود.. حالا باید میشد.. عباس سکوت محض بود.. نادم😞 و شرمسار..😓 سر به زیر انداخته بود.. کسی از جرات نمیکرد.. جلو رود..😨 وسط کوچه.. زانو زد.. و همه دورش.. حلقه زده بودند..👥👥👥👥👥👥 کم کم جلو آمدند.. بی هیچ حرفی.. آماده قصاص بود.. هر ۶ نفری که دیشب.. کتک خورده بودند.. با ترس..یکی یکی جلو امدند.. و ضرباتی را که عباس.. شب قبل زده بود.. را زدند..😡👊😡⛓⛓😡👊⛓⛓👊😡 مشت.. لگد.. زنجیر.. با همه قدرت.. فقط میزدند.. اما.. گویی عباس در این دنیا ... ✨ به یاد دست های بسته ی.. مولا علی(ع)😭 ✨به یاد دست های بریده.. ماه منیر بنی هاشم(ع)😭 ✨به یاد سیلی های حضرت مادر(س).. در کوچه های مدینه..😭 افتاده بود.. آنها میزدند.. و عباس.. در دل روضه میخواند.. و آرام گریه میکرد... 😭سرش را.. تا جایی که میتوانست.. گرفته بود.. تا کسی.. اشکش را 😭✨ بعد یکساعت... عباس.. با صورت و بدن غرق به خون.. با دست های بسته شده.. کف کوچه افتاده بود.. همه نگاه میکردند.. حتی صدای نفس کشیدن هم.. از کسی در نمی آمد.. سکوتی دهشتناک.. محله را فراگرفته بود.. سید ایوب.. آرام عصا زنان جلو آمد.. دستهای عباس را باز کرد.. و آرام‌تر کنار گوشش.. کرد.. _گفتم این کار رو کنن.. تا 👈اولا بفهمی تو ملا عام.. کسی نبری... 👈دوم.. بتونی جلو رو بگیری... 👈سوم.. بدونی که باید تو راه باشی.. اگه بخای بشی. 👈چهارم.. بار اولت که معرکه میگیری.. پس ببین وقتی رو میزنی چه حالی میشه..!! 👈پنجم.. درک کنی اینجا زندگی میکنه.. چاله میدون نیست.! اینا رو گفتم چون .. زنجیر از دور دستانش افتاده بود.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
امیدوارم از رمان جدید خوشتون بیاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازنامه‌های‌فروغ‌بخونیم : درظاهر؛روی‌پاهایم‌ایستاده‌ام. گاهی‌میخندم‌و‌گاهی‌گریه‌میکنم اما‌حقیقت‌این‌است‌که‌خسته‌هستم میخواهم‌فرار‌کنم‌میخواهم‌بروم...! :)🌿 ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎
╮📚╭ ↜اینطوری شاگرد اول شو🎓💫 📖┊•بعد از مدرسه درسی که تازه تدریس شده رو بخون 👨🏻‍🏫┊•مشکلات درسیت رو یادداشت کن و از معلم بپرس 📘┊•کتاب کار داشته باش و حتما درس نامه‌ش رو بخون 📑┊•امتحاناتی که معلم گرفته رو خودت تنهایی حل کن ‹ 🌿📚 › ·
✧خود مراقـــــبتی در ســـــال کـــــــنکور✧ ⋯⋯⋯⋯⋯ ⊰ ᯽ ⊱ ⋯⋯⋯⋯⋯ ¹. روزانه 3٠ دقیقه ورزش کن ². خاطره های جالب مدرسه رو بنویس ³. روزانه 2٠دقیقه مطالعه غیر درسی کن ⁴. یه نصف روز تو هفته استراحت کن ⁵. بابت تلاشت بخودت جایزه بده ⋯⋯⋯⋯⋯ ⊰ ᯽ ⊱ ⋯⋯⋯⋯⋯ ‹ 🌿📚 ›
+این‌کتابوبخون‌اگرمیخوای . . • یادبگیری‌چجوری‌شادزندگی‌کنی☁️🌿. - وابی سابی - کتاب کوچک هوگا - کتلب کوچک لوکا • عاشق کتاب خوندن بشی📚. - بادام - مغازه جادویی - کتابخانه نیمه شب • انگیزه داشته باشی☀️. - مشکلات را شکلات کنید - قدرت شروع ناقص - پنجِ صبحی ها ‹ 👒🌿›
•کتاب هایی که آرومـت میکنن📘 ––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·–––– ~📚~شفای زندگی ~🧡~شادمانی درونی ~📚~گندزدایی از مغز ~🥤~تمرین نیروی حال ~📚~رهایی از زندان ذهن ~🍧~از حال بد به حال خوب ~📚~تکه هایی از یک کل منسجم ‹ 🌧️🦋›
از کجا بفهمم عزت نفسم پایینه؟!🤔 •┈┅┅┅┅┅┅⭑┅┅┅┅┅┈• •🧜🏻‍♀•یه عالم در مورد خودت افکار منفی داری •✨•درباره احتمالات بد زیاد فکر میکنی •🤍•خیلی برات سخته تمجید دیگران رو بپزیری •⛱•حضور در اجتماع برات سخت و طاقت فرساست •🤷‍♀•نمیدونی نیازات چین و نمیتونی بیانش کنی •🧘•مدام فکر میکنی مردم ازت بدشون میاد ✻┄┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄┄✻ ‹ 🌱›
توی‌هرجایگاهی‌کہ‌باشیم،چه پروفسورباشیم،چہ‌معلم،چه رئیس‌جمهور،اگہ‌به‌امام‌زمان اتصال‌نداشتہ‌باشیم ! چقدرمتصلیم؟(:
🌱✨ ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‌‌ میگن ࢪوز قیامت بعضۍ از مࢪدم از خدا مۍخوان اونا ࢪو بہ دنیا بࢪگࢪدونہ تا اعمال بهتࢪۍ انجام بدن... اما جواب اینہ ڪہ تو هࢪࢪوز صبح بہ زندگۍ بࢪگࢪدونده میشدۍ، چہ ڪࢪدۍ؟! فرصت‌ها ࢪو نسوزونیم... که .
به‌همه‌مقدساتتون‌قسم هرچادری‌بهشتے‌نیست... هرریشویے ‌حزب‌اللھےنیست ! هرآخوندۍ‌، انقلابے‌نیست هرسپاهے سلیمانے‌نیست... تمام حرف ما همینه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒🎓⌜ ⌟ 🗓⌜ چندنکته طلایی برای بهتردرس خوندن📕👀 ⋅𖥔⋅—————————⋅𖥔⋅ 🌱صبح‌ها سعی کن بیشترمطالب جدید و خوانده نشده رو یاد بگیری و مطالعه کنی. 🧠 شب‌ها ترجیحا که درطی روز خوندی یا قبلا خوانده شده رو مرور کنی. بلافاصله بعد از غذا خوردن🍜 مطالعه نکن. 🌱قبل و بعد از مطالعه حتما استراحت داشته باشید. 🧠زمانِ هیجان، ترس، خشم و مطالعه نکن چون تمرکز نداری. 🌱انتظارای بیجا از خودت نداشته باش 🧠 برای مطالعه 🙇🏻‍♀ شوروشوق فراوان داشته باش،با اجبار درس نخون. 🌱برنامه ریزی درست و مناسب درحد توان خودت داشته باش. 🧠 درحالت خستگی و بی خوابی و کم خوابی مطالعه نکن. ˼🌸🌥˹
⟅🍶💕⟆ چیزایی که میتونن بهترین دوستت باشن💚 ¹•پتو💕🥺🌸 ²•خودت🤍😌🧚🏻‍♀ ³•موبایل🦋📱☁️ ⁴•آهنگ🎶📗💚 ⁵•خواب 🍋🛵🐣 ‹🌱♥ ›⿻'⤹
_وَقتِےفَہمیدَم‌چِقَدردُنیاقَشَنگ‌اسٺ‌کِہ' یِڪ‌چادُر:) ' آن‌چِنان‌امنیَتۍبَرای‌ِمَن‌ایجاد‌ڪَرد؛ کِه‌دَرواژِه‌نِمـیتَوان‌توصیفَش‌‌ڪَرد‌!💛 ‹ ッ . ›
◖♥️🗝◗ • • خنده‌ات ؛ ‌قشنـگ‌تـرین‌منحـنۍ‌دنیـٰاسـت🌱!:)' • • ‹ ッ .
داداش‌خوبم؟؟ ابجی‌خوبم؟؟ دستتوازدستای‌خداجدانکن یادته‌گفتم‌شهیدتوی‌ مسیردستتومیگیره‌و ازآخردستتومیذاره‌تو دستای‌خدا؟؟ حالاوقتشه واسه‌این‌گناهت‌ازش‌ کمک‌بخواه❤️ اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
یک باره دلم گفت که بنویس کلامی در وصف بلند مرتبه و شاه مقامی دستی به روی سینه نهادم و نوشتم از من به حسین بن علی عرض سلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر در نحوه عزاداری ها و ترانه ها از گذشته تا امروز از زبان حاج آقا باحال👌👍😂😅 از دست ندین خیلی باحاله