eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
152 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمیگردد، حیا اجازه نمیدهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم می‌اندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور... قلب‌ها پشت قفسه‌ی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند. پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد. به میدان روانه میشود
دستار از چهره برمیدارد صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود: یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده.. دیگری چشمانش را ریز میکند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت.
علی به زمزمه‌ها امان نداد: (اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...) خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود. درگیری آغاز شد.
مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عده‌ای را هلاک میکرد. شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند. پسر حیدر بود دیگر! همان که در خیبر را یک تنه از جا کند! چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام میشد. هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد.
از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمه‌ها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد: کوچه باز کنید! اسب و علی به دل لشکر رفتند...
معراج‌عاشقانه🇵🇸
از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید،
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطه‌ای فرود می‌آمد و بالا میرفت.😞 صدای برخورد شمشیر‌های به رنگ خون در آسمان بلند شد....💔😢 چونان درو کردن خوشه‌های طلایی گندم ضربه‌ها نواخته میشد بر پیکر...
اخ بگم یا نه؟ طاقتشو داری؟ سادات ببخشن😞 راوی میگه: ارباً اربا؛ قيمه قيمه...😭😭😭💔
میگن حضرت وقتی علی اکبر رو در اون حالت دیدن از دور زانوهاشون شل شد😭😭 با زانو خودش رو به پیکر حضرت رسوندن😭
1_445647726.mp3
12.84M
موج غمت در دل من غصه ی بابا همه تو این همه پاشیده شدی این‌ صحرا همه تو ... @sajadeh 💔😭
1_436412288.mp3
5.55M
پاشو ای دلبرم ، ای علی اکبرم پاشو یه اذون بگو آروم بگیرم . . . _جواد مقدم @sajadeh 🏴
صـورت گذاشـت روے صـورت علے گفـت:بعـد تو خـاک برسر دنیـا صـداے هـلهـله ۍ دشمن بلند شد😭😭😭😭😭💔 @sajadeh🏴