فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرباز_واقعی میدونید یعنی چی؟
کسی ک تا سخنرانی آقا پخش میشه
صدای تلویزیون رو زیاد میکنه...♥️
دستور بگیره و با اخم سر تکون بده 💜
بسـم ربـــــــــ النور🦋✨
ان شاءالله قراره که ازاول ماه مبارک رمضان ختم قرآن داشته باشیـم و ثواب ختم قرآن رو به آقا امام زمان {عج} تقدیم کنیـم(برای سلامتۍ و فرج آقا وحاجت های خودتون )💙
♡♡♡♡♡◇
حاجت ها تون رو تو محدوده #صلاح و خیر الهی بخواین....
نگید خدایا اینو بده اینو ن...
هر کس چیزی بسازه خودش بهتر #قِلِقش رو میدونه بهتر میدونه چ چیزی براش مفید و چ چیزی مضره....
ما انسان ها #مال خداییم ...
ساخت خودشیم...
خودش #صلاح زندگیمون رو بهتر میدونه ...
بگیم خدایا...
اونی رو بده ک #صلاحمه ...
اونی ک مصلحت تو و #عاقبت_بخیری من توشه رو عطا کن....
خوب نیست همیشه چیزی رو بخوایم ک باب میل مونه ..
ک اگر ب ضررمون باشه ...
#الله_اعلم ک چ ب سرمون میاد ...
پس بگیم خدایا اگه صلاحه قرار بده
ب امید اینکه #امضای اجابت خدا پای تمام #مصلحت هامون...🙏
☂☂☂☂☂☂
کسانے که دوستـــــ دارن باما درایـن ختم قرآن شریک بشن میـتونن یک جزء ازقرآن کریـم رو به اختیـار انتخابـــــ
کنن و درطی ماه عزیز بخونن و اگه دوست داشتید میتونید چند جزء انتخابــــــــ کنید😉
واگر یک جزء رو خوندیـد و تموم کردید بازهم میتونیـد یک جزء دیگه بردارید♡
____________☆
جزء 1💜 حججی
جزء 2💜
جزء 3💜
جزء 4💜
جزء 5💜
جزء 6💜
جزء 7💜
جزء 8💜
جزء 9💜
جزء10💜
جزء 11💜
جزء 12💜
جزء 13💜
جزء14💜
جزء15💜
جزء 16💜
جزء 17💜
جزء18💜
جزء 19💜
جزء20💜
جزء21💜
جزء 22💜
جزء 23💜
جزء24💜
جزء24💜
جزء25💜
جزء26💜
جزء27💜
جزء28💜
جزء29💜Haniyeh
جزء30💜Haniyeh
در صورت تمایل اعلام کنید:
@Heartdoctor
___________________♡
امام رضا (ع) مۍفرمایـــــند:💫 🦋
❄️«مَنْ قَرَأَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور»؛❄️
🥀هـرکس در ماه رمضان یــک آیه از کتابــــــــــ خدا را قرائت کند، مثل ایــن است که در ماههاے دیگر قرآن را ختم کرده باشــــــد🥀
منبع: فضائـــل الاشــهر الثــلاثــه ص97 ، ح82 ـ بحار الانــــوار(ط-بیــروت) ج93، ص341✨
💙اَجرتون با مولا "عج"💙
آغاز :
اول ماه مبارک و با برکت رمضان 💜
معراجعاشقانه🇵🇸
بسـم ربـــــــــ النور🦋✨ ان شاءالله قراره که ازاول ماه مبارک رمضان ختم قرآن داشته باشیـم و ثواب ختم
توجه کنید شما میتونید هر روز ی جز رو انتخاب کنید و تا پایان ماه مبارک
ی ختم کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO
جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF
جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3
جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3
جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs
جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC
جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o
جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu
جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH
جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y
جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby
جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ
جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA
جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM
جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG
جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz
جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc
جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95
جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc
جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO
جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP
جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm
جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5
جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf
جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2
جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno
جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF
جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc
30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید.
این هم هدیه به شما برای ماه نزول قرآن از دعای خیرتان مارا فراموش نفرمائید
معراجعاشقانه🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp
میتونید همزمان با خوندن خودتون فایل رو هم گوش بدید
و همچنین میتونید برا کسانی ک سواد ندارن بزارید تا از این ماه مبارک هم ناب استفاده کند🦋🦋🦋💜
معراجعاشقانه🇵🇸
بسـم ربـــــــــ النور🦋✨ ان شاءالله قراره که ازاول ماه مبارک رمضان ختم قرآن داشته باشیـم و ثواب ختم
لطف کنید این ختم رو نشر بدید تا بقیه هم شرکت کنند💜💜💜
💜بسم الله الرحمن الرحیم💜
مٕــاه شعبٕــان مـــاه استغفار ها
رفت از دستان به غفلت بی دعـا
حق اربابـــٕٕـم حسین آن بی کفن
درگـذر ای جان من امشب ز من!
💜الهی آمین 💜
✨روزتون شاد✨
________________
۲شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰🌷
۲۹ شعبان ۱۴۴۲🌸
۱۲آوریل ۲۰۲۱💐
#ذکر_روز
یا قاضی الحاجات
۱۰۰مرتبه 🦋
التماس دعا 🌹
رسول:
ایوووووول ایوووول
محمد:
ایول؟😡
در هر حال با ایول گفتن رسول مشکل داره🤣
💚🌼💚🌼💚🌼💚🌼💚
#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_نهم
گیج و در مانده ایستاده بود که صدای مونا به گوشش خورد: حورا تو ناهارو درست کن مامان نیست منم کلاس دارم. خدافظ.
حورا با خیال راحت نفس عمیقی کشید و چادرش را به سر کرد و به آشپزخانه رفت.
تصمیم گرفت خوراک مرغ درست کند.
شروع کرد به آشپزی و در همان حال مداحی را زیر لب زمزمه می کرد.
"حرم نداری کجا برات گریه کنم؟!
روی کدوم خاک یه شاخه گل هدیه کنم؟!
نفس نفسهام شده عذاب همنفسم
برای زینب واسه حسن دلواپسم
تنها جوابِ سلام حیدر خاموشه
داره حسینم لباس ماتم می پوشه
غریبونه از خونه دارم می بَرمت
می سوزه قلبم تا ابد ازدرد وغمت
کوثرحیدر نیلوفری ُّ وپرپری
خوشی روزهرا ازخونه داری می بری
زانوی غصِّه میگیرم امشب توبغل
تاصبح میگم با حسین وزینب العجل
مزدعزا وُ اشکای این فاطمیِّا
باشه ایشالله دیدن شیش گوشِ آقا
حرم نداری"
_ چی می خونی حورا جون؟
_عه تویی مارال؟ نوحه میخونم.
مارال پشت میز نشست و گفت:صدات قشنگه.
_ آروم خوندم که شنیدی صدامو؟
_ زمزمه هاش که قشنگ بود. خب حالا چی می خوندی؟
_ یه نوحه از حضرت فاطمه. خیلی دوسش دارم.
_ میدونی حورا جون درسته تو مدرسه برامون توضیح دادنا اما خب من دوست دارم بیشتر از حضرت فاطمه بدونم.
حورا این همه اشتیاق مارال را در دل تحسین کرد. خوراک را گذاشت روی گاز و نشست روبروی مارال.
_ از چی برات بگم؟
_ همه اون چیزی که باید بدونم. می خوام بدونم چرا تنها بانوی پاک و مقدس این دنیای بزرگ بوده؟!
_ میدونی مارال دختری که تو دست پدر خوبی بزرگ بشه قطعا خوب و پاکدامن بار میاد.
حضرت زهرا هم تو دامن رسول خدا بزرگ شدن. پیامبری که خوبی ها و مهربونیاشون شهره عامه. ایشون حضرت زهرا رو طوری بزرگ کردن که خدا می خواست.
حتی گاهی بهشون میگفتن فاطمه جان من بوی بهشت رو از تو استشمام می کنم.
اصلا فکر می کنی چرا آخر مجالس میگن" یا فاطر السماوات به حق فاطمه"؟!
چون اگر حضرت زهرا نبودن دنیایی هم وجود نداشت.
مارال با اشتیاق گوش می داد و حورا هم برای او همه چیز را زیبا بیان می کرد.
_ میخوام از وفاتشون بدونم.
_ پیامبر قبل از وفاتشون فدک رو به حضرت زهرا بخشیدند. فدک یک زمینی بود تو فاصله۵۱۶کیلومتری مدینه. یک زمین حاصلخیز و پر از نخل های خرما.
که بعد از برداشت محصول درآمدش به حضرت زهرا میرسید و ایشون اون پول رو به فقرا میدادند و برای خودشون خرج نمیکردند.
وقتی پبامبر از دنیا رفتند ابوبکر خواستار فدک شد و گفت طبق وصیت پیامبر که گفتن ما اهل بیت از خودمون چیزی به جا نمیزاریم جز اهل بیت و کتاب آسمانیمون پس این فدک متعلق به همه مردمه.
حضرت زهرا با خطبه هایی که قرائت کردند و شهودی که آوردند باز هم نتونستند اونا رو راضی کنند که فدک مال خودشونه و از پدرشون گرفتند.
بعد از اون هم همین آدمای نافهم و نادون حضرت زهرا و خانوادشون رو اذیت کردند تا اینکه حضرت زهرا از شدت غم و اندوه و غصه و درد به شهادت رسیدند
_ چرا امام علی نمی خواستند قبر ایشون معلوم باشه؟
_فلسفه اصلی مخفی بودن قبر حضرت زهرا مربوط میشه به وقایع و جسارتهایی که از طرف خلفای وقت و اطرافیان خلفا، به آن بزرگوار وارد شده بود.
مارال کمی فکر کرد و بعد گفت: ممنون که کمکم کردی حورا جون خیلی استفاده کردم.
_فدات عزیزم حالا بیا ناهار بخوریم که حسابی گشنمه.
#نویسنده_زهرا_بانو
💟🌼💟🌼💟🌼💟🌼💟
#رمان_حورا
#قسمت_شصت
بعد از خوردن ناهار مارال رفت که بخوابد و حورا هم به اتاقش برگشت و حاضر شد تا به کافی نت برود.
لباس گرم پوشید و از خانه خارج شد. تا سر کوچه با لبخند داشت به حرف ها و کنجکاوی های مارال فکر می کرد. چقدر خوب بود که او این چنین مشناق دین و ایمان شده.
وچقدر قشنگ دختری۱۰-۱۱ساله آنقدر قشنگ درباره نماز و ائمه فکر می کند.
به کافی نت که رسید با هدی روبرو شد که داشت با کسی حرف میزد.
خوب که دقت کرد امیر رضا را دید و جلو رفت.
_سلام.
_سلام دوستم خوبی؟
امیر رضا هم مودبانه پاسخ داد:سلام حورا خانم خوب هستین؟
_ ممنونم. شما اینجا چی کار می کنین؟
_راستش اومدم یه سری به مهرزاد بزنم اما گوشیشو جواب نداد منم برگشتم که تو مسیر خانم خالقی رو دیدم و گفتم دور از ادبه عرض ادب نکنم.
حورا حسابی از ادب و تربیت این دو برادر خوشش آمده بود. با لبخند کوچکی گفت:آقا مهرزاد خونه هستن اما از جواب ندادنشون اطلاعی ندارم.
_بله حق با شماست. بسیار خب مزاحمتون نمیشم امری ندارین؟
هدی گفت: نه خیلی خوشحال شدم آقای فخرایی.
_ منم همینطور بااجازتون.
_سلام برسونین.
نمی دانست چرا این را گفته بود؟! حورا فوری جلوی دهانش را گرفت و با شرمندگی داخل کافی نت شد.
اما امیر رضا لبخند معنا داری زد و از آنجا دور شد. سوار پراید کوچکش شد و به سمت مغازه حرکت کرد.
او و برادرش مغازه کوچک انگشتر و عطر فروشی کنار حرم امام رضا داشتند. به مغازه که رسید پیاده شد و با صدای بلند گفت:سید؟ سید جان کجایی بابا؟ بیا که حروم شدی رفت پسرم.
امیر مهدی گفت:چه خبرته برادر من چرا انقدر سرو صدا می کنی؟ زشته.
_زشت تویی که از دل مردم بی خبری.
_مردم؟ کدوم مردم؟
_اوف خنگی چقدر تو داداش. یه اتفاق جالب افتاد بگو چی؟
امیر مهدی کنار برادرش نشست و گفت:خب چی؟
_ شده تا حالا یه اتفاق در روز دوبار برات بیفته؟
_وای رضا جون بکن بگو دیگه.
_هیچی بابا طرفم خاطرتو میخواد.
_ طرف کیه؟ رضا مثل آدم حرف میزنی یا نه؟
_ای بابا یکم عقلتو به کار بنداز دختر عمه مهرزادو میگم. حورا خانم.. اونم تو رو میخواد.
سپس چشمک زد و خندید.
_بسه بسه بی نمک. حرف دز نیار واسه مردم.
_چه حرفی برادر من؟ من مگه عصر که می خواستم برم دیدن مهرزاد یهو بی هوا نگفتی سلام برسون؟
_خب.. من منظورم..با مهرزاد بود.
_عزیزم برادر خوشگل من.. رو دیشونیم چیزی نوشته؟ برادرتو احمق فرض کردی؟
امیر مهدی سکوت کرد و چیزی نگفت.
_خانم مشاورم همینطوری به همون صورتی که شما سلام رسوندی بهتون سلام بسیار رسوندن..ما دیگه بریم یا علی..
"دوست دارم چادرت را دختر زیبای شهر
با همین چادر که سر کردی معما میشوی
آنقدر وصفِ تو را گفتند با چادر که من،
دست و پا گم میکنم از بس ک زیبا میشوی!!"
#نویسنده_زهرا_بانو
💢🎗💢🎗💢🎗💢🎗💢
#رمان_حورا
#قسمت_شصت_و_یکم
صبح روز بعد، بعد از راهی کردن مارال به مدرسه وسایلش را جمع کرد و راهی دانشگاه شد چون تا ساعت۶ بعد از ظهر کلاس داشت و نمیتوانست به خانه بیاید.
آن روز با هدی همش مشغول حرف زدن درباره خاستگاری بودند.
حورا سعی داشت او را از استرسش دور کند اما هدی باز هم سردرگم بود و اضطراب داشت.
بین کلاس ها به تریا میرفتند تا چیزی بخورند تا اینکه در کمال تعجب امیر مهدی را دیدند که پشت در تریا انگار منتظر کسی ایستاده است.
حورا با دیدنش هول شد و به هدی گقفت: تو.. تو برو من نمیام.
_ عه براچی نیای؟ مگه امیر مهدی لولو خرخره است؟ بیا بریم.
_ نه نمیام. اصلا اون برای چی اومده اینجا؟
_ نمیدونم حتما کار داره به ما چه ربطی داره بیا بریم.
بالاخره با زور و اصرار هدی با او همقدم شد تا بالاخره به امیر مهدی رسیدند.
_سلام.
هدی و حورا جوابش را دادند.
_ خوب هستین؟ خیلی خوشحال شدم دیدمتون.
رو کرد به هدی و گفت:خانواده خوبن؟ چطورین با زحمتای ما؟
_ اختیار دارین شما رحمتین.
_ راستش من با..حورا خانم یک عرضی داشتم اگه بشه می خوام چند کلمه ای باهاشون حرف بزنم.
هدی به شوخی گفت: من که وکیل وصی اش نیستم برو حورا جان من تو منتظرتم.
سپس چشمکی زد و داخل تریا شد.
حورا با تمام استرسش سرش را بالا گرفت و گفت: بفرمایین امرتون.
_ اینجوری که نمیشه اگه ممکنه قدم بزنیم تا من براتون توضیح بدم.
حورا سرش را تکانی داد و با او به راه افتاد. مسیری را طی کردند و امیر مهدی هنوز هم ساکت بود. کاش حرفش را می زد و حورا را از کلافگی در می آورد.
_ خب.. نمیگین حرفتونو؟
_ چرا چرا میگم. راستشو بخواین حورا خانم می دونم خیلی پرروام که اومدم جلو و می خوام ازتون چنین درخواستی بکنم اما.. اما خواستم خجالت و اینا رو بزارم کنار و حرفمو بزنم تا هم خودمو راحت کنم هم اعصابمو.
قلب حورا به تپش افتاده بود. کاش زودتر حرفش را بزند و او را هم راحت کند از این استرس.
_ من چند مدتی هست که شما رو میبینم. میدونم زمانش کمه و خلاصه.. اونقدری نمی شناسمتون که بخوام چنین جسارتی بکنم اما خواستم.. تا دیر بشه حرفمو بزنم.
"بگو دیگر.. بگو و راحتم کن..
باور کن این دوستت دارم های نگفته کسی را به جایی نرسانده.
عمر ادم مگر چقدر است که بتوانی تحمل کنی این همه سخن نهفته در یک جمله کوتاه را؟!
بگو و هم من و هم خودت را از این سردرگمی و دو دلی خلاص کن.
مرد باش و بگو دوستم داری تا من.. تمام زنانگی هایم را به پایت بریزم."
امیر مهدی چند نفس عمیق کشید و گفت: حورا خانم من.. من شما رو...
ناگهان نفهمید چه شد که دنیا پیش چشمانش تیره شد. لبش می سوخت و کسی جیغ می زد.
چشمانش از فرط درد روی هم فشرده شده بود. صدای نفس نفس های فردی عصبانی به صورتش می خورد.
گوشه لبش چنان تیر می کشید که انگار تیری درون آن فرو رفته بود.
با تمام قدرتش چشمانش را باز کرد و کسی را ندید جز مهرزاد.
_مرتیکه عوضی ناموس دزد. کثافت به دختر عمه من چشم داری؟ بزنم چشای بی حیاتو از کاسه دربیارم تا بار اخرت باشه که حتی حورا رو نگاه کنی؟
دوباره به سمت او حمله کرد و مشتانش را روی صورت امیر مهدی فرود می آورد.
حورا جیغ می زد و کمک می خواست. چند نفری جمع شدند و انها را از هم جدا کردند.
اما هنوز باد خشم مهرزاد اتشی و روشن بود.
_ نامرد عوضی اسم خودتم گذاشتی بچه مومن؟ آخه بی همه چیز اگه من حورا رو نشونت نمیدادم که غلط میکردی بهش بگی عاشقشی و از این چرت و پرتا. من مهرزاد نیستم اگه تویه نامردو به روزگار سیاه نکشونم حالا ببین چه بلایی سرت میارم بی وجدان.
#نویسنده_زهرا_بانو
بسـم ربـــــــــ النور🦋✨
ان شاءالله قراره که ازاول ماه مبارک رمضان ختم قرآن داشته باشیـم و ثواب ختم قرآن رو به آقا امام زمان {عج} تقدیم کنیـم(برای سلامتۍ و فرج آقا وحاجت های خودتون )💙
♡♡♡♡♡◇
حاجت ها تون رو تو محدوده #صلاح و خیر الهی بخواین....
نگید خدایا اینو بده اینو ن...
هر کس چیزی بسازه خودش بهتر #قِلِقش رو میدونه بهتر میدونه چ چیزی براش مفید و چ چیزی مضره....
ما انسان ها #مال خداییم ...
ساخت خودشیم...
خودش #صلاح زندگیمون رو بهتر میدونه ...
بگیم خدایا...
اونی رو بده ک #صلاحمه ...
اونی ک مصلحت تو و #عاقبت_بخیری من توشه رو عطا کن....
خوب نیست همیشه چیزی رو بخوایم ک باب میل مونه ..
ک اگر ب ضررمون باشه ...
#الله_اعلم ک چ ب سرمون میاد ...
پس بگیم خدایا اگه صلاحه قرار بده
ب امید اینکه #امضای اجابت خدا پای تمام #مصلحت هامون...🙏
☂☂☂☂☂☂
کسانے که دوستـــــ دارن باما درایـن ختم قرآن شریک بشن میـتونن یک جزء ازقرآن کریـم رو به اختیـار انتخابـــــ
کنن و درطی ماه عزیز بخونن و اگه دوست داشتید میتونید چند جزء انتخابــــــــ کنید😉
واگر یک جزء رو خوندیـد و تموم کردید بازهم میتونیـد یک جزء دیگه بردارید♡
____________☆
جزء 1💜☑️
جزء 2💜
جزء 3💜
جزء 4💜
جزء 5💜
جزء 6💜
جزء 7💜
جزء 8💜
جزء 9💜
جزء10💜
جزء 11💜
جزء 12💜
جزء 13💜
جزء14💜
جزء15💜
جزء 16💜
جزء 17💜
جزء18💜
جزء 19💜
جزء20💜
جزء21💜
جزء 22💜
جزء 23💜
جزء24💜
جزء24💜
جزء25💜
جزء26💜
جزء27💜
جزء28💜
جزء29💜☑️
جزء30💜☑️
در صورت تمایل اعلام کنید:
@Heartdoctor
___________________♡
امام رضا (ع) مۍفرمایـــــند:💫 🦋
❄️«مَنْ قَرَأَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور»؛❄️
🥀هـرکس در ماه رمضان یــک آیه از کتابــــــــــ خدا را قرائت کند، مثل ایــن است که در ماههاے دیگر قرآن را ختم کرده باشــــــد🥀
منبع: فضائـــل الاشــهر الثــلاثــه ص97 ، ح82 ـ بحار الانــــوار(ط-بیــروت) ج93، ص341✨
💙اَجرتون با مولا "عج"💙
آغاز :
اول ماه مبارک و با برکت رمضان 💜
شروع ماه رمضان:
سه شنبه :
عربستان، قطر، امارات، عمان
چهارشنبه :
بحرین، عراق، ایران، یمن
+آماده اید رفقا؟
لباستو اماده کن برا مهمونی
بهترین لباس رو انتخاب کن...
لباس تقوا...
لباس استقامت...
بندگی...
صبر...
حسن الخلق ..
و....
💜الهم الرزقنی توفیق بندگی 💜
تبریک میگم پیشاپیش
ماه بندگی رو🦋