eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🍃 نویسنده: 📚 چشمام رو که باز کردم پرستار بالای سرم بود.. داشت سرم رو چک میکرد.. نگاهش که افتاد به چشمای بازم، با خوشرویی‌ "سلام گلمی" گفت و رفت سمت در.. صدای کل کلشو با یکی شنیدم.. چشم دوختم به در که مامان و بابا بیان داخل.. وقتی اولین عمه اومد، چند ثانیه ذهنم قفل کرد.. اون اینجا چیکار میکرد.. اومد نزدیک و دست گذاشت روی پیشونیم.. چشماش پر از اشک بود.. -فداتشم عمه.. خوبی عزیزم‌؟! انگاری مریض شدن من واسطه ی خیر شده بود.. لبخند زدم به چشمای یشمی رنگ نازش که به مامان بزرگ رفته بود.. -دورت بگردم اخه چیشدی تو... نمیتونستم جواب بدم.. اصلا حال نداشتم.. صدای سبحان ، نگاهمو به سمتش کشوند... اما قبل از اون حسام و مادرش رو دیدم.. آخرین لحطه یادمه آموزشگاه حسام بودم که اینجوری شدم.. با لبخند نگاهم میکرد.. مادرش با مهربونی اومد سمتم و پیشونیمو بوسید.. -خوبی دخترم؟! چشمامو چند ثانیه روی هم فشار دادم.. الحمدلله خیلی قشنگی از ته دل گفت و دستم رو گرفت توی دستاش و نشست کنارم.. +سها چیشدی تو.. لباشو تصنعی آویزون کرد.. نگرانم بود ولی میدونستم قرار بعدش تیکه بشنوم.. لبخند زدم.. +من نگرانم داییمم.. -چرا سبحان مگه داییت چیشده خدامرگم بده چیزی،شده بمن نگفتین ها حسام؟! عمه ی نگران و دل نازکم.. +قبل از این اتفاق کسی نمیگرفت اینو الان که افلیج و علیل هم شدهههههه و صدای عرررر مانند و رها شدنش تو بغل حسام و بلافاصله پرت شدنش رو به بیرون و "خدانکنه" حسام.. نمیدونم عمه چطور اینو تحمل میکرد... ولی همچین بدم نمیگفتا.. چیا که نصیبم نشده بود نو این چند سال.. لرزش دستام.. میگرن و سر دردای بد.. عمل قلبی و سکته ای که تو ۲۴ سالگی شده بود برچسب اسمم.. جوشش اشک رو تو چشمام احساس کردم.. نگاهمو آووردم بالا قطره های درشت اشکم چکید کنار صورتم.. فورا پاکش کردم اما از نگاه حسام دور نموند... محزون نگاهم کرد.. خیلی ازش بعید بود اما کف دست راستشو گڋاشت روی قلبش و لب زد "نـَمـُردم ڪه" یه لحظه احساس کردم قلبم ایستاد.. دقیقا مثل چند روز پیش که اسمش رو گڋاشتن سکته.. حرکت فوق العاده عاشقشانه و البته مصلحتی تو اون زمان، نفسمو قفل کرد.. هرچند میدونستم حسام اونقد پایبند و مقید هست که این بار اول و اخرش بوده... ولی همون بار اول و آخر حس خوب رو به رگهای قلب تزریق کرد و جون دوباره ای گرفت.. هرچند، من سهایی نبودم که به این سادگی دل ببازم وقتی از اولین تجربه ی بد احساسیم اونم با یه لبخند ، چند وقتی بیشتر نمیگذره.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭