eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🍃 نویسنده: 📚 با انگشت اشاره ش پشت کله ش رو خاروند... +چیزی نبود که شما نگرانش بشید بخدا.. خندیدم -نگران نیستم..کنجکاوم بدونم.. +سها خانوم شما از این به بعد با اخلاقای پنهونی من بیشتر آشنا میشین.. با لبخند ادامه داد... +یکیش هم این.. بعضی گناه ها هستن که برای آدم عذاب وجدان میارن.. مثلا اینکه یکم فقط یکم صمیمی با نامحرمی حرف بزنی که دوستش داری و میدونی قرار محرمت بشه و تو شرایط سخت مجبور باشی دلداریش بدی... وقتی این گناه رو مرتکب بشی و بترسی که از اینکه خدا جواب بده کار خطات رو مجبور به توبه میشی مجبور به غلط کردم و بایدخودتو تنبیه کنی... منم خودم رو تنبیه کردم.. بایدم تنبیه میکردم... نمیدونم درست باشه یا نه... اونقدری این خوبیش برام هیجان آور بود که نمیتونستم حرفی بزنم.. از پشت پرده ی اشکام فقط نگاهش میکردم... و به این فکر میکردم.. حسرتی که یه سال پیش میخوردم کجا و حسرتی که از الان تا اخر عمر میخورم که چرا من انقدر بد بودم و بی لیاقت که اندازه ی پنج سال حسام ماجرای زندگیم رو از خودم دور کردم... اشکم ریخت.. ساده و راحت... نگاهش که به اشکام افتاد با اشاره ی سر پرسید چرا.. با دستام صورتم رو پاک کردم... همونموقع سبحان و علی رسیدن... -بحححح اینارووو حسام بلند شد.... من همچنان دستم به صورتم بود که سبحان متوجه شد.. +گریه ش انداحتی حسام خاک تو سرت هنوز نبردیش و .... -سبحااان چه خبرته خب... علی اومد نزدیکم.. اونم انگار اشکام باورش شده بود که با حرکت سر پرسید چرا... -هیچی داداشیم.. لب زد.. +حسام.. نذاشتم ادامه بده... آروم گفتم.. "بهترینه" علی از آسودگی نفسی کشید و شاید از شادی بود که پس گردنی زد سبحان و گفت +بچه چیکار حسام داری برو بریم کار داریم.. سبحانم دست حسام رو گرفت و با خودش کشید رو به بیرون از اتاقم.. لحظه ی آخر برگشت سمتم و این بار محزون پرسید چرای اشکام رو.. لبخند زدم و با حرکت لبام گفتم.. "خوبم" ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭