فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱بنام خدای آموزگار🌱
ی روز قدم برداشتم ...
ب سوی علم بدون سواد...
چهره زیبای تو جهان بخش ذهنم بود...
هنوز ب یاد دارم ک تو با عشق وضو یادم دادی...
دوازده سال همراز بودی...
همراه بودی ...
مهم نیست ک هر سال چهره ای جدید آموختن را بر ما منت گذاشت...
مهم قلب زیبایت بود ک عاشقانه برای آموختن با مهر می تپید...
ای معجزهی خلقت خدا...
ای پیرو راه انبیا ...
ای ک عاشقانه دوستت دارم ...
ای ک مرا عاشق علم کردی...
خدا را شکر ک داشتمت...
دلم برایت تنگ است...
ای برگزیده خدا روزت مبارک 🌸
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
⚛ دعای «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ ... »⚛
«يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَسَتَرَ الْقَبِيحَ ،یامَن لَم یُواخذ بالجَریرَةِ، وَلَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ ، يَا عَظیمَ الْعَفْوِ ، يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ ، يَا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ ، یا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ ، يَا صاحِبَ كُلِّ نَجْوَىٰ ، وَيَا مُنْتَهىٰ كُلِّ شَكْوَىٰ ، يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ ، يَا عَظِيمَ الْمَنِّ ، يَا مُبْتَدِئَاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها ، يَا رَبَّنا و يَا سَيِّدنا و يَا مُوْلَانا و يَا غايَة رَغبَتِنا، أَسْأَلُكَ یا اللهُ اَن لا تُشَوِّه خَلقی بِالنُارِ»
🔰ترجمه:
ای کسی که زیبایی را آشکار و زشتی را میپوشانی، ای کسی که گناهکار را فوری مؤاخذه نمیکنی و پرده را نمیدری،ای کسی که دارای عفو عظیمی ای کسی که دارای گذشت نیکویی، ای کسی که آمرزشت وسیع است، ای کسی که دستهایت را برای رحمت گشوده ای، ای همراه هر نجوایی، ای کسی که هر شکایتی به تو منتهی میشود، ای روی با کرامت، ای کسی که دارای منّت عظیمی، ای کسی که قبل از استحقاق بندگان نعمتت را آغاز کرده ای، ای آقای ما،ای پروردگار ما ، ای مولای ما، و ای نهایت آرزوی ما، از تو میخواهم ای خدا که خلقتم را با آتش زشت نسازی.
📚نسخه کتاب عده الداعی ابن فهد حلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯عهد میبندم، روزی لازمت بشم
❤عهد میبندم، حاج قاسمت بشم...
#نور_بندگی
#امام_زمان (عج)
پیام رسان شاد👇👇
🆔️ @NooreBandegi
معراجعاشقانه🇵🇸
#نیمهیپنهانعشق💔 #پارت76🍃 نویسنده: #سییـنبـاقــرے 📚 چشمام رو که باز کردم پرستار بالای سرم بود..
#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت77🍃
نویسنده: #سییـنبـاقــرے 📚
روزے که قرار بود برگردم خونه اونقدر خوشحال و خسته از بیمارستان بودمکه آروم قرار نداشتم..
با کمک پروانه تند تند لباسامو پوشیدم و سوار ماشین علی شدیم..
جون نداشتم تکون بخورم و جای بخیه ای که خورده بود قفسه ی سینم هم بشدت درد داشت..
اما همینکه از بیمارستان خلاص میشدم انگاری دنیارو میدادن بهم..
از،قربونیو بابا و اسپند دود کردن عمه که بگذریم، از کیک قلبی شکل و دختر موفرفری که عکسش چاپ شده بود روی کیکِ سبحان نمیشد گذشت...
که خنده رو به لبای همه مهمون کرد..
مثل چند روز قبل حسام و مادرش تنهامون نذاشتن...
و چقدر مهربون بودن همسایه هایی که مدام میومدن و سراغ حالم رو میگرفتن..
سه ماه طول کشید تا بتونم از تخت جداشم و دردام کمتر شه..
سه ماه گذشت تا عادت کنم شب و نصف قرصهای رنگی رنگی خوردن و سر ساعت بیدار شم و بخورم..
دیگه باید عادت میکردم به خوردن بعضی غذا و نخوردن بعضی های دیگه..
نباید ناراحتی میکردم و نباید های زیاد دیگه ای..
-علی بذار من برم آموزشگاه دیگه بخدا حالم خوبه..
همونطور که سرش تو دفتر دستکش بود بدون توجه بهم گفت...
-نووووچ..
باحرص پامو کوبیدم زمین..
+علی!!!! بابا مشکلی نداره تو چته..
سرشو بلند کرد و عینک مطالعه ش روی از چشماش برداشت...
همچنان که به مبل تکیه میزد با ارامش وحشتناکی گفت..
-بابا که از دل تو و حسام خبر نداره...
و چشمکی که حواله ی لپای گل انداخته م کرد...
-چه قرمزم میشه!!!
+نعخیرشم اصلنم اینطور نیست..
به خنده های بلندش توجهی نکردم و رفتم توی اتاقم..
خداروشکر که مامان بابا خونه نبودن و گرن این بیحیا جلوی اونا هم این حرفا رو میزد..
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭