eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
152 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
معراج‌عاشقانه🇵🇸
ب شتاب ب سوی یگانه معشوقت🦋 التماس دعا❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 سلام بر ابراهیم. بی‌تردید او از بندگان مؤمن ما بود [ما] نیکوکاران را این گونه پاداش می‌دهیم. صافات /۱۰۹-۱۱۱🌸 صبحتون شاد💜 »»»»»»»›»›»»»»»»»»»»»»» ۴شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰🥀 ۸رمضان ۱۴۴۲🌙 ۲۱آوریل ۲۰۲۱🌺 یا حی یا قیوم ۱۰۰مرتبه🦋 التماس دعا🌹 @sajadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ‌ ‍ 🌺نفس هایم در سینه حبس میشود... فقط چند ساعت دیگر تا تولد ناجی زندگی ام باقی مانده. ‌ 💐 ناجی جان؟! دیوانه وار منتظر گذشت ساعت هستم تا خودم تنها برای تنها خودت جشن بگیرم... ‌ ❤️ ابراهیم جان میدانی چقدر از روزهای بدون تو بودن متنفرم؟؟ راستش را بخواهی سنی ندارم.. شاید یک یا دوسال ؛ شاید هم شش ماه و شایدم چندسال باشد که دنیا آمده ام. زندگی ام را درست از آنجایی شروع میکنم که آمدی در زندگی ام تا برای همیشه بمانی ... ‌ 🍃تولد شصت و چهار سالگی ات مبارک ابراهیم جان❤ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜بسم رب الابراهیم💜 قرارم برای ابراهیم سر و جانم ابراهیم ⁦♥️ دل من شاد میشود با این خنده ی ابراهیم ♥️ ماه سرسبز است و چه جای ابراهیم♥️ کاش میشد بگذارم پای خود جای ابراهیم♥️ جگرم ذره ذره از غم ماجرای ابراهیم♥️ مست بودم،خمارتر گشتم تا شدم ابراهیم♥️ او صدا می زند که پاشو توی صدای ابراهیم♥️ آخرش خواهم رفت در جواب بیای ابراهیم♥️ ذره ذره خواهد شد دل تنگم برای ابراهیم♥️ بال و پر،باز می کنم می پرم با دعای ابراهیم♥️ مثل او بی نشانه و می روم تا ابراهیم..♥️ 64 مین سالروز میلاد هادی زندگی بخش.. شهید والا مقام پهلوان «ابراهیم هادی» خدمت تمامی عزیزان تبریک عرض میکنم🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧🌧🌧🌧 _ واقعا متاسفم واسه مادر و پدری که حاضر میشن دست رو پسرشون بلند کنن. مونا به طرف برادرش رفت و دستش را گرفت‌. _ داداش کجا میری؟ _ جهنم، قبرستون اصلا به کسی چه ربطی داره من کجا میرم؟خیلی مهمم تو خونه.. بودن و نبودنمم فرق نداره‌. مونا هر چه سعی کرد جلویش را بگیرد نشد و مهرزاد از خانواده اش دور شد. دلش شکسته بود، غرورش شکسته بود، دیگر هیچکس او را دوست نداشت و چقدر احساس غریبی می کرد در خانه و زندگی خانواده اش‌‌. خیابان ها را یکی یکی طی کرد و به زندگی نامعلمومش فکر کرد. به حورا.. به مادرش، به امیر مهدی نصف شب کلافه تر از همیشه از خارج خانه در رویا و افکارش غرق بود. وقتی به خودش آمد دید که در پارکی تاریک درحال قدم زدن است. هوا کمی سوز سرما داشت و مهرزاد با یک پیراهن آمده بود. کمی خودش را جمع و جور کرد. سیگاری دود کرد و با سوز سرمایی که چشمانش را میسوزاند رفیق شد. به امیرمهدی فکر می کرد که وقتی از روی عقل نگاه می کرد، می دید که او گرینه بهتری است برای حورا، اما چه می کرد با خود خواهی و لجبازی اش؟ چرا نمیتوانست باور کند حورا مال او نیست؟ چرا میخواست حورا را مال خود کند؟ آیا واقعا عاشق بود؟ آیا حسش،حسی به جز تملک بود؟ کمی بعد خود را دم خانه حورا دید. بی اختیار زنگ را فشرد. صدای خواب آلود حورا از پشت آیفون آمد. _ بله؟ _ مهرزادم باز کن. _ مهرزاد اینجا چیکار میکنی؟ _باز کن حورا حالم خوب نیست بزار بیام تو شب نمیرم خونه. از خونه زدم بیرون. با مامانم جر و بحثمون شد و دیگه برنگشتم خونه. _ خب به من چه؟ برو خونه بهت میگم همسایه هامون دیدنت برام دردسر شده. _وای حورا! برای اولین باره با سوم شخص باهام حرف می زنی‌. باورم نمیشه. حورا که خواب از سرش پریده بود،گفت:چی میگی مهرزاد برو از اینجا کسی ببینت واسه من بد میشه میفهمی؟ – نه نمیخوام بفهمم تا صبح همین جا میشینم یا درو باز می کنی یا میشینم جلو درتون. حورا با حرص گفت: هرکار دوست داری بکن. سپس آیفون را گذاشت و عرقش را پاک کرد.