eitaa logo
معراج‌عاشقانه🇵🇸
153 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1هزار ویدیو
40 فایل
«بسم ربی» نفسم میگیرد... در هوایی که نفس های تو نیست! #یافارس‌الحجاز_ادرکنی🥀 ___________ کپی بجز مطالبی با عنوان #کپی‌آزاد؛ ممنوع می‌باشد!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌دونید چرا اینو باید تا یک میلیون پخش کنید؟؟؟؟؟؟ چون دقیقا به زندگی شخصی شما ربط داره!!!!! هر کی خودشو دوست داره ببینه، هر کی خاندانش رو دوست داره پخش کنه 🌀 ‌ 🇮🇷🗳  👇👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/2424932C0dc1e42b39
23.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌼🌼🍃🌸🍃 ابراهیم... 🍃🌸🍃🌼🌼🍃🌸🍃 🇮🇷🗳  👇👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/2424932C0dc1e42b39
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای رییسی اینجوریاست 😌... @khoodneviss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب تو... زیبایی دلت را ب رخ آسمان میکشم ... تا کمتر ب مهتابش بنازد ... ___ دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان روز دختـر ـمباـرک♥️
♥️🥀♥️🥀♥️ عرضـی ندارم بانو فقـط یادت باشد امـروز که دختری در آینده مادر دختر دیگری هستی و روزی می‌آید که مادر بزرگ می‌شوی پس جدا از همه ناپاکی‌ها، تو پــاک بمان! ♥️روز دختـر مبـارک♥️ 🥀♥️🥀♥️🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🌼هرکه را دختری است، خداوند یاری دهنده او، برکت بخش به او و آمرزنده او خواهد بود. 🌼مهر ویژه خداوند بر پدر دختران باد. دختران مبارک و دوست داشتنی­اند و پسران بشارت دهندگانند و دختران باقیات صالحاتند. (پیامبر اکرم صلی الله ) ----------- 🌼به پیامبر خدا(ص) بشارت تولد دختری دادند. حضرت با نگاهی به چهره اصحاب دریافت که آنها از این خبر ناخرسندند؛ از این روی فرمود: شما را چه شده، گلی به من داده شده که او را ببویم و روزی­اش بر عهده خداوند متعالی است! 🌸میلاد با سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر بر تمام مسلمین جهان مبارک باد 🌸 ------------------------ شنبه ۲۲خرداد ۱۴۰۰💜 ۱ ذی القعده ۱۴۴۲💜 ۱۲ ژوئن ۲۰۲۱💜 یا رب العالمین ۱۰۰مرتبه 🦋 التماس دعا🌺 °♡°°♡°°♡°° @sajadeh °♡°°♡°°♡°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
MiladHazratMasoumeh1393[02].mp3
9.44M
روشنیِ چشم پدر♥️ جان برادر شده ای♥️ فاطمه بار آمدی و♥️ وارث کوثر شده ای♥️ اینه حیران تو شد♥️ مدینه مهمان تو شد♥️ °♡°°♡°°♡°° @sajadeh °♡°°♡°°♡°°
🌷ـافتـخار سـرزمـینمـ روزت ـمبارک🌷 🍃ـروز دخـتر ـمبارک🍃 °♡°°♡°°♡°° @sajadeh °♡°°♡°°♡°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🦋🍃🦋🍃🦋 جا داره این روز مبارک رو... به تمام هایی ک با دخترا مو نمیزنن😉 تبریک بگم... روزتون مبارک خواهرا😂 🦋🍃🦋🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معراج‌عاشقانه🇵🇸
#مردی_در_آینه #قسمت_چهل: اسلحه ای که جا ماند جنازه کريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... م
: لالا ... ؟! کم کم هوا داشت تاريک مي شد ... هنوز به حدي روشن بود که بتونم به راحتي پيداش کنم ... ولي هر چقدر چشم مي گردوندم بي نتيجه بود ... جي پي اس مي گفت چند قدمي منه اما من نمي ديدم ... سرعت رو کمتر کردم ... دقتم رو به اطراف بيشتر ... که ناگهان ... باورم نمي شد ... بعد از 6 ماه ... لالا؟ ... خيلي شبيه تصوير کامپيوتري بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون که جلوي يه ساختمون کنار هم ايستاده بودن ... از توي جيبش چند تا اسکناس لوله شده در آورد ... و گرفت سمت شون ... سريع ترمز کردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش... - لالا؟ ... تو لالا هستي؟ ... با ديدن من که داشتم به سمتش مي دويدم، بدون اينکه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر کردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ... يکي شون مسيرم رو سد کرد و اون دو تاي ديگه هم بلند شدن ... - هي تو ... با کي کار داري؟ ... و هلم داد عقب ... - بريد کنار ... با شماها کاري ندارم ... و دوباره سعي کردم از بين شون رد بشم ... که یکی شون با يه دست يقه ام رو محکم چنگ زد و من رو کشيد سمت خودشون ... - با اون دختر کار داري بايد اول با من حرف بزني؟ ... اصلا نمي فهميدم چرا اون سه تا خودشون لالا رفته بود ... توي همون چند ثانيه گمش کرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريخته بود ... محکم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم ... شک نداشتم لالا رو مي شناخت ... و الا اينطوري جلوي من رو نمي گرفت ... - اون دختري که الان اينجا بود ... چطوري مي تونم پيداش کنم؟ ... زل زد توي چشم هام ... - من از کجا بدونم کارآگاه ... يه غريبه بود که داشت رد مي شد ... - اون وقت شماها هميشه توي کار غريبه ها دخالت مي کنيد؟ ... صحبت اونجا بي فايده بود ... دستم رو بردم سمت کمرم، دستبندم رو در بيارم ... که ...
: تاریکِ تاریک جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ... و اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن ... - چي شده کارآگاه ... نکنه بقيه اسباب بازي هات رو خونه جا گذاشتي؟ ... اين دستبند و نشان رو از کجا خريدي؟ ... اسباب بازي فروشي سر کوچه تون؟ ... و زدن زير خنده ... هلش دادم کنار ديوار و به دستش دستبند زدم ... - به جرم ايجاد ممانعت در ... پام سست شد ... و پهلوم آتيش گرفت ... با چاقوي دوم، ديگه نتونستم بايستم ... افتادم روي زمين ... دستم رو گذاشتم روي زخم ... مثل چشمه، خون از بين انگشت هام مي جوشيد ... - چه غلطي کردي مرد؟ ... يه افسر پليس رو با چاقو زدي ... و اون با وحشت داد مي زد ... - مي خواستي چي کار کنم؟ ... ولش کنم کيم رو بازداشت کنه؟ ... صداشون مثل سوت توي سرم مي پيچيد ... سعي مي کردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم ... دست کردم توي جيبم ... به محض اينکه موبايل رو توي دستم ديد با لگد بهش ضربه زد ... و هر سه شون فرار کردن... به زحمت خودم رو روي زمين مي کشيدم ... نبايد بي هوش مي شدم ... فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم ... فقط چند قدم ... تمام وجودم به لرزه افتاده بود ... عرق سردي بدنم رو فرا گرفت ... انگشت هام به حدي مي لرزيد که نمي تونستم روي شماره ها کليک کنم ... - مرکز فوريت هاي ... - کارآگاه ... منديپ ... واحد جنايي ... چاقو خوردم ... تقاطع ... به پشت روي زمين افتادم ... هر لحظه اي که مي گذشت ... نفس کشيدن سخت تر مي شد ... و بدنم هر لحظه سردتر ... سرما تا مغز استخوانم پيش مي رفت ... با آخرين قدرتم هنوز روي زخم رو نگهداشته بودم ... هيچ کسي نبود ... هيچ کسي من رو نمي ديد ... شايد هم کسي مي ديد اما براش مهم نبود ... غرق خون خودم ... آرام تر شدن قلبم رو حس مي کردم ... پلک هام لحظه به لحظه سنگین تر می شد ... و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصویری که مقابل چشم هام قرار می گرفت ... تصوير جنازه کريس بود ... چه حس عجيبي ... انگار من کريس بودم ... که دوباره تکرار مي شدم ... ديگه قدرتي براي باز نگهداشتن چشم هام نداشتم ... همه جا تاريک شد ... تاريکِ تاريک ...
: شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت کمي بين شون رو باز کردم ... و تکاني ... درد تمام وجودم رو پر کرد ... - هي واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، کنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ... - خیلی خوش شانسی ... دکتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشک خشک بود ... انگار بزاق دهانم از روي کوير ترک خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو کمي آورد بالاتر ... و يه تکه يخ کوچيک گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي ... گيجي دارو که از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم که بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم کنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا کنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ... کمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد که هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير کردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم کشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشک ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي کردن ... رئيسم اولين کسي بود که بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها کسي که جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ... ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تکيه دادم به ديوار ... و دکمه آسانسور رو زدم ... - کي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت کشيدم تو و به ديوار تکيه دادم ... - کسي اجازه نداده ... فرار کردم ... با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي کرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ... با حالت خاصي بهم نگاه کرد ... - ما بدون تو هم کارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فکر مي کنم تو نباشي بهتر مي تونيم کار بکنيم ... نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد... - يعني با استعفام موافقت مي کني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ... آخريش ... و درب آسانسور باز شد ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️