eitaa logo
بنام خدا
1 دنبال‌کننده
1 عکس
5 ویدیو
0 فایل
این کانال برای فروش سجاده و جانماز ایجاد شده است
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Aliasghar
نگران نباشید این یک تست سرد بود
هدایت شده از Aliasghar
بسم الله الرحمن الرحیم قصه ای برای ساخت فیلم داستانی برای مدت زمان ۱۵ دقیقه انشاالله برای عرضه در جشنواره فیلم مردمی عمار استاد مشاور : جناب اقای احمد جان میرزایی تهیه کننده و کارگردان فیلمهای اثرگذار شروع نوشتن قصه: ساعت ۱۵/۳۰ روز دوشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ روز درختکاری کل داستان در فضای بسته و در کات های سریع شکل میگیرد تعداد اندک نمای باز در طول قصه پیش بینی شده است فیلم در دقایق نخست بدون کلام است همراه با موسیقی و احیانا صدای صحنه بازیگران از انگشتان دست تجاوز نخواهد نمود وبلکه کمتر از آن
هدایت شده از Aliasghar
بنام خدا اتاق زایمان سوت قطار ک شنیده شد حامد یقین کرد ک ب ایستگاه راه اهن تهران نزدیک شده است ساعتها حامد در قطار انتظار چنین لحظه ای را داشت احمد ب حامد خب حامد جان دیگه رسیدیم از اینکه با شما همسفر بودم فرصت مغتنمی بود شماره تلفن من رو کارتی که بت دادم هست شماره همراهم را با دست نوشتم و اضافه کردم حتمن با من در تماس باش من هر کاری از دستم بر بیاد در خدمت خواهم بود لطفا منو مثل برادرت بدون حامد: عزیزمی چشم حتما با شما تماس خواهم داشت من خودم مدتها تهران نبوده ام این چند ماه را یکسره جبهه بودم قطار ترمز ناگهانی کرد و حامد ک ایستاده بود را بسمت احمد هل داد قطار بعد از یکی دو ترمز شدید و ناگهانی ایستاد مسافران در راهرو ازدحام کرده بودند و هرکس سعی میکرد خود را زودتر از سایرین از درب قطار ب سکو برود مامورین قطار درب را گشودند و مسافران پایشان را روی سکوی ایستگاه گذاشتند تعدادی مسافر با لباسهای محلی و جنوبی از قطار پیاده شدند خروج این مسافران با لباسهای جنوبی حکایت از ان داشت ک قطار از مبدا اهواز ب تهران امده است حامد کمی جلوتر دستی ب احمد تکان داد و از او خداحافظی کرد حامد وارد سالن ایستگاه میشد و در حالیکه لبخندی بر لبانش نقش داشت بند ساکش را که سمت شانه راستش بود را بالاتر کشید و ب سمت درب خروج ب مسیرش ادامه داد نم باران بر چهره انانکه از خیابان وارد ایستگاه میشدند نشسته بود و حامد دانست که هوا بارانی است حامد ساک خود را پایین گذاشت چفیه اش را از ساک درآورد و روی دوش خود انداخت حامد دو شب قبل از انکه بخواهد ب تهران سفر کند محاسنش را کوتاه کرده بود حمام رفته بود لباسها و مخصوصا چفیه اش را شسته بود و ب خود قیافه شهری داده بود حامد زیپ ساکش را کشید دسته ان را گرفت و با گفتن یا علی ساک را از زمین کند و روی دوشش گذاشت و اماده شد سالن را ترک کند و ب خیابان برود خیابان و پیاده روی مقابل ایستگاه قطار مملو از جمعیت بود راننده ها داد میزدند و اسم مقصدی ک میخواستند بروند را فریاد میزدند و از مسافرین دعوت میکردند ک اگر با راننده هم مسیر و هم مقصد هستند او را همراهی کنند چهره و رفتار و سلوک مردم شهر با انانکه ک تا دیشب با حامد دمخور و همنفس بودند متفاوت بود و این را بخوبی میشد از تغییری که در چهره حامد بوجود می آمد را مشاهده کرد حامد با سوار شدن در یک تاکسی زرد رنگ ب سمت منزل ب راه افتاد برای اینکه در هنگام پیاده شدن راحت باشد و پیاده شدنش وقت گیر نباشد ساکش را روی پایش گذاشت و بنا ب عادتی ک داشت دست ب جیب برد و حسابش را با راننده تسویه کرد پایان قسمت اول تمام این صحنه ها بدون کلام و فقط با موسیقی و صدای صحنه است احمد بااینکه از اهواز امده است اما لباسش شیک و تمیز و ارایشش مرتب و اصلا ارتباطی با جبهه و موارد جنگ در حالات و رفتار او مشاهده نمیشود ساکن تهران است و در حال گذران دوران پایان دانشگاه
هدایت شده از Aliasghar
لطفا ما را از راهنمایی های خود غنی فرمایید ممنان
هدایت شده از احمد میرزایی
سلام مجدد و عرض ارادت بی انقطاع، استاد عزیز، بنده را ببخشید ولی در همین مقدمه تمامی صحنه ها خارجی است، آن هم در ایستگاه قطار که یک لوکیشن پر هزینه است. زمان تقریبی برای این صحنه با توجه به دیالوگ‌های اول آن بیش از یک دقیقه خواهد بود. هنروران(سیاهی لشگر) مورد نیاز این صحنه بیش از ۵۰ نفر می‌شود و زمان جمع کردن صحنه هم یک یا دو روز خواهد شد. در ضمن ایام دفاع مقدس هنوز از موبایل خبری نبود و شما بهتر میدانید که بین رزمندگان هم رد و بدل کردن کارت اتفاق نمی‌افتد. در کل بنظر حقیر بهتر است شما برای بیان ایده تان راه حل مناسب دیگری پیدا کنید. مثلاً بازی تک نفره پدر بچه در مقابل دوربین که تمامی ذهنیت، وقایع رخ داده، درگیری درونی خود بین شریعت و روال جاری در جامعه و ... را با بازی و دیالوگ بیان می‌کند. حتی محیط پیرامونی او هم به شکل انتزاعی در سایه روشن به صورت وهم آلود می‌باشد. البته این یک مثال است و شما استاد خلق اینگونه فضاهای نمایشی هستید. خیلی مخلصم
هدایت شده از Aliasghar
سلام مجدد چشم مسافران ما زمانی ب تهران میرسند که سالهاست از جنگ گذشته است و در ادامه گفته خواهد شد ک قهرمان داستان در ستاد جمع اوری اجساد پاک شهدا در مناطق جنگی هستند تمام افراد سیاه لشکر همانها هستند که یا در سالن انتظار موجودند و یا بصورت مسافر دارند از درب قطار به پایین میایند و چون ما از انها بازی خاصی نمیخواهیم انها روال عادی خود را انجام میدهند چون در این تصاویر کلام وجود ندارد موارد با حرکت بدن تفسیر میشود و انقدی زمان بر نیست من با رعایت نصایح شما در جزو دوم و یا پارت دوم رعایت منویات شما را خواهم نمود والامر الیکم
هدایت شده از Aliasghar
ضمنا اینکه داستان ک پیش میرود هم کوپه ای حامد بعدا همان اقای دکتری است ک هم کلاسی دوران دبیرستان حامد است