پدرِ من کارگر بود
پدرِ او معلم
ما پولِ جهاز نداشتیم
آنها پولِ عروسی
به هم نرسیدیم
سالها سپری شد
او پزشک شد و من معلم ورزش
دخترش دانش آموزم شده
و گاهی من بیمارش میشوم
اما آنچه هم "درد" و هم "درمان"مان شد
پولِ کمِ حلالِ پدرانمان بود.
روز معلم و روز جهانی کارگر گرامی باد
💠 @sajdeh63
#خاطرات_شهدا
#سیره شھید
ابراهیم معلم عربے یکے از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربے ابراهیم زیاد طولانے نشد!از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!حتے نمے گفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه !!!
گفتم: مگه چے شده؟ کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش ، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد!
آقاے هادے نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه محروم هستند ؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند ؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد...
مدیر ادامه داد: من با آقاے هادے برخورد کردم ! گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے نظم مدرسه پیش نیامده بود!!! بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق ندارے اینجا از این کارها بکنے ! آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگرے پر کرد...
حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند
که ایشان را برگردانم ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند... ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم!
#شهید_ابراهیم_هادی
📚کتاب سلام بر ابراهیم
💠 @sajdeh63
☘ آقا معلم عزیز روزت مبارک☘
شادی ارواح مطهر شهدا
بویژه معلم شهید جواد مغفرتی
صلواتی هدیه کنید
💠 @sajdeh63
حضرت علامه حسن زاده:
آنگاه كه نماز را به پايان آوردى، سر به سجده نهاده و بگو :
اللّهُمَّ ارزُقنى حَلاوَةَ ذِكرِكَ وَ لِقائِكَ وَ الحُضُور عِندَكَ
💠 @sajdeh63
مومن حواست هست؟؟!!
مومن؛ مراقب سخن گفتن و سخن شنیدن؛ فکر کردن و قضاوت نمودن و سایر حرکات خود است.
☘روحانی شهید حمید آوری فرد
💠 @sajdeh63
🚩 هم اکنون
در اولین جمعه ماه مهمانی
در جوار امام مهربانی
نایب الزیاره تان هستم
پ.ن:
حاجات همگی روا
ارتباط با مدیر
✅ @ya_roghayeh63
انتظار ؛
حدیث امروز و دیروز نیست!
سخن از زمان و مکان نیست!
انتظار ؛
جغرافیایی جهانیست
سفریست به بلندای تاریخ بشر
از ازل تا ابد ، از حضور تا ظهور
و ما اهالی انتظاریم
که تو را از کودکیها خواندهایم
در لالایی مادرانمان
در ندبـههای پدرانمان
در عهدها و آل یٰسهایمان...
ای آفتاب بی سایه
ما عشیرهی انتظاریم
بی نصیب از تماشایت
ما اسیران غربتیم که
جان به دیدار تو
یک روز فدا خواهیم کرد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 @sajdeh63
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🔹🔹
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🔹🔹
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🔹🔹
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🔹🔹
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🔹🔹
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🔹🔹
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🔹🔹
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
🔹🔹
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
✅ @sajdeh63