eitaa logo
سجده بر خاک
280 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
364 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 شهادتِ شهید فقط دست خودش است 🔅 یکبار خوابی دیده بودم که آن‌ را برای محمودرضا تعریف کردم.من خواب دیده بودم که‌ با دست‌دادم وهمدیگر را بغـل کردیم و به او گفتم حاجی دست مــا را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعـــــریف کنم، روی این خواب زیاد فکـــر کرده و بـرای دوستانی هم تعریف کرده بودم. باخـودم می‌گفتم مگـر می‌شود. همه چیز دســت شهداست و شهـــدا دستشان بـاز است. این معمـا برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیــرش چیست؟ برای محمـودرضـــا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهــادتِ شهیــد دست هیچکس نیست؛ فقط دست‌خودش است. شهیـــد تا نخــــــواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهـایش به مـن فهماند که خـودش هم بخاطر تعلقـــاتش هســت کــه شهیـــد نمی‌شـــود... •|به نقل از برادر شهید|• ❤️ ✅ @sajdeh63
🍃 فرمانده و سرباز همه برابریم... ✍ روزی شهید سرلشکر عباس بابایی به همراه جمعی از فرماندهان به هنگام ظهر وارد قرارگاه رعد می‌شود، از مسئول غذاخوری می‌پرسد که نهار چه داریم، او پاسخ می‌دهد که چلو خورشت قورمه سبزی است، دستور می‌دهد تا خیلی زود برای مهمانان غذا بیاورند. 🔹️ مسئول غذاخوری که وارد آشپزخانه می‌شود با غذای یخ کرده روبه‌رو می‌شود. لذا تصمیم می‌گیرد گوشت‌هایی که برای غذای شب است را به سیخ کشیده و برنج نهار را گرم کند و مقابل مهمانان بگذارد. 🔹️ دقایقی بعد مقداری کباب به سیخ کشیده که هنوز بخار از آن‌ها بلند می‌شد بر سر سفره می‌آورد. شهید بابایی با دیدن کباب ناراحت شده و رو به مسئول غذا کرده و می‌گوید: مگر نگفتی غذا قورمه سبزی است؟! گفت: آری. شهید بابایی گفت: پس چرا شما تبعیض قائل می‌شوید؟! در این اثنا دستور داد سریعاً کباب‌ها را از سر سفره جمع کرده و به سربازان پاسدار قرارگاه بدهند. سپس دستور می‌دهند مقداری نان و پنیر و سبزی بیاورند. 🔹️ پس از چند روز عده‌ای واسطه می‌شوند که مسئول غذاخوری منظوری از این کار نداشته. شهید بابایی خیلی جدی گفتند: من می‌خواستم به همه بگویم که باید در قرارگاه فقط یک نوع غذا پخته شود و تمام افراد قرارگاه با هر درجه و مقامی که هستند موظفند از همان غذا بخورند، نه اینکه سرباز قورمه سبزی سرد بخورد و فرمانده چلو کباب داغ!!! ✅ @sajdeh63
سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند: «بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم: «به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود»… دیگر، نایی در بدن ندارم؛ @sajdeh63
🔻 🔅 در سنگر فرماندهی با حاجی نشسته بودیم که ناگهان یک نفر با داد و فریاد وارد شد. بدون مقدمه حاجی را خطاب قرار داده و در مقابل همه با لحنی اهانت آمیز سر حاجی فریاد می کشید. وسط حرف هایش پریدم و گفتم :« مرد حسابی! این چه وضع حرف زدنه!؟ درست صحبت کن، داری با فرمانده ی لشکر حرف میزنی ها. گیریم حق با تو باشه، ولی کی به تو همچین اجازه ای داده که با حاجی این جوری صحبت کنی؟» گفت:« بشین سرجات! تو دیگه چی کاره ای؟» بعد هم دوباره به حرف هایش ادامه داد. سر مسئله ای اعتراض داشت و حاجی را مقصر میدانست که چرا توجه نمی کند. 🔅 در تمام مدتی که او سر حاجی فریاد می کشید، حاجی ساکت و آرام نشسته بود و بدون کوچکترین عکس العملی به حرف های او گوش می کرد. آخر سر هم وقتی حرف هایش تمام شد، به او گف :« حق با شماست، ناراحت نباش، خونسردی خودت را هم حفظ کن. من حتما قضیه رو پی گیری میکنم. انشاءالله درست میشه.» 🔅همه از این نحوه برخورد حاجی درس گرفتیم که او چطور توانست خودش را کنترل کند و در کمال آرامش و ادب جواب او را بدهد و خشمگین نشود. 💬 @sajdeh63
🔻 🔅 در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است . یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ، آرام و متین گفت : « حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟» گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت : « كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .» به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی @sajdeh63
🔻 🔅بچه ها میگفتند : ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند...؟ 🔅 بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبد الحسین برونسی بوده است. ✔ شهيد سردار عبدالحسين برونسی ✅ @sajdeh63
🔅ارادت خاصی به اربابش امام حسین (علیه السلام) و حضرت عباس( علیه السلام) داشت. تاکید بسیار زیادی بر خوندن "زیارت عاشورا" با ذکر صد لعن وسلام داشت. میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه. دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ائمه، گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت: این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن. 💔 شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن "با معنی" و همچنین احادیث نبوی داشت و این در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد. 💔 عباس آسمیه ✅ @sajdeh63
شھید ابراهیم معلم عربے یکے از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربے ابراهیم زیاد طولانے نشد!از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!حتے نمے گفت که چرا به آن مدرسه نمےرود! یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه !!! گفتم: مگه چے شده؟ کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش ، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد! آقاے هادے نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه محروم هستند ؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند ؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد... مدیر ادامه داد: من با آقاے هادے برخورد کردم ! گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے نظم مدرسه پیش نیامده بود!!! بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق ندارے اینجا از این کارها بکنے ! آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگرے پر کرد... حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند... ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم! 📚کتاب سلام بر ابراهیم 💠 @sajdeh63
🔻سن عشق 🔅 رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید: مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟ 🔅 رزمنده در جواب عراقی گفت: نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده. ✍🏼 خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب《 پایی که جا ماند 》 💠 @sajdeh63
🌷 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم مدام به ساعتش نگاه میکنه وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه بعدش هم به اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا بخونیم! هلی کوپتر نشست، صیاد با آب قمقه ای که داشت گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم. می گفت: صیاد در هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست، بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از . 💠 @sajdeh63
اگر جسارت نباشہ میخواستم بگم کولری رو ڪہ دادین بہ اون بنـده خدا برای خونہ خودتـون ڪہ خیلے واجب تر بود! یڪے دیگہ بہ تاییـد حرف او گفت: آره بابا ! بچـہ هاےشما اینجا خیلے بیشتر گرما مےخورن ! ✔ عبدالحسین جواب داد: مےشه اون خانواده ای کہ شهید دادن، اون مادر شهیدی ڪہ جگرش داغ داره، توی گرما باشہ و بچہ هاے من زیر کولر ✔ کولر سهم مادر شهیده! خانواده من گرما رو مے تونند تحمل ڪنند! از این گذشتہ خانواده من توی انقلاب سهمی ندارند کہ بخوان کولر بیت المال رو بگیرن! 📚 خاڪ های نرم کوشڪ "فوروارد ڪنید" 💠 @sajdeh63
📚 به دخترش میگفت: وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانوم فاطمه زهرا(س) کمک بخواید. گره های کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنند. | شهید همدانی |🕊 ❤️ 🕊 💠 @sajdeh63