eitaa logo
سجده بر خاک
279 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
364 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 " در محضـــر شهیـــــد " 💢توسل به امام رضا علیه السلام رفته بودیم برای بازدید از موشک های فوق پیشرفته ی روسی. وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو کرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت: میشه فن آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!؟ ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست. حسن خیلی جدی و محکم گفت: ولی ما خودمون این موشک رو میسازیم و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد. وقتی برگشتیم ایران ، خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از ساخت موشک ناامید شدیم ،حسن راهی مشهد الرضا شد. خودش تعریف می کرد، به امام رضا متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. روز سوم بود که عنایت امام رضا رو حس کردم و حلقه‌ی مفقوده کار به ذهنم خطور کرد .وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو که به ذهنم رسیده بود کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم. وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم که به مراتب از مدل روسی، بهتر و پیشرفته تر بود. 🕊 ✅ @sajdeh63
🔸 " در محضـــر شهیـــــد " کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. 🕊 💠 @sajdeh63
▫️فرزندش را ندید و رفت... با وجود تلاش هایی که داشت موفق شد با فاطمیون به سوریه برود و این اولین و آخرین بار اعزامش به سوریه بود. بچه‌ها را خیلی دوست داشتند هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبل از شهادتشان ازدواج کرد و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. شهید جعفری 25 ساله بود و فرزندش دو ماه دیگر به دنیا می‌آمد. اما ندای حق را لبیک گفته و همراه با سه همرزم دیگرش 23 رمضان در حلب به شهادت رسیدند.. ✍ به نقل از: همسر برادر شهید : ۱۳۷۰/۲/۲۰ : ۱۳۹۶/۳/۲۸ 💠 @sajdeh63
🔸 " در محضـــر شهیـــــد " 💢 توسل به امام رضا علیه السلام 🔹️رفته بودیم برای بازدید از موشکهای فوق پیشرفته ی روسی. وقتی بازدیدمون تموم شد، حسن رو کرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت: میشه فن آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!؟ ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست. حسن خیلی جدی و محکم گفت: ولی ما خودمون این موشک رو میسازیم و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد. 🔹️ وقتی برگشتیم ایران، خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از ساخت موشک ناامید شدیم، حسن راهی مشهدالرضا شد. خودش تعریف میکرد، به امام رضا علیه السلام متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. روز سوم بود که عنایت امام رضا علیه السلام رو حس کردم و حلقه‌ی مفقوده کار به ذهنم خطور کرد. وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو که به ذهنم رسیده بود کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم. وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم که به مراتب از مدل روسی، بهتر و پیشرفته تر بود. 🕊 🕊 💠 @sajdeh63
🚩 یادبود شهید حسن باقری در جبهه: «حسن باقری به دریای بیکران شهیدان پیوست. شهادتش را به امام زمان(عج) و نائبش خمینی بت‌شکن تبریک می‌گوئیم.» 🕊 🕊 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... 🔻 موج انفجار رگ‌های بدنش را نابود کرده بود. حسن در مسیر ذکر یا صاحب الزمان و یاحسین بر سر زبان داشت. حسن را سوار بالگرد کردیم. اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت... 🕊 🌷 💠 @sajdeh63
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند: ▫️اول دسته ای که به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند. ▫️دوم دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینند ▫️دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند 💠 @sajdeh63