🚩 سنگر خاطره...
آمده بود مرخـــــصے. داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم. لابه لای صحــــبت گفتم: کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم! گفــــت؛ "هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!" همین که حــجابت را رعایت کنے، مبـــــارزه ات را انجام داده ای...
#شهید_محمدرضا_نظافت
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
پدرش پیر و از کار افتاده شده بود. اکثر کارهایش را محمد انجام می داد، حتی حمام کردن! یک بار که پدرش را برده بود حمام، یکی دو ساعت بود که بیرون نیامده بودند. وقتی ازش پرسیدم چرا این قدر طول کشید؟ گفت: بابا وسط شستن خوابش برد، دلم نیومد بیدارش کنم، منتظر وایستادم تا بیدار بشه!
📚 کاش با تو بودم، ص ۳۸
#شهید_محمدرضا_نظافت
💠 @sajdeh63