🚩 سنگر خاطره...
صدای اذان را که میشنید دست از کار میکشید، وضـو میگرفت و با اخلاص در درگاه خدایش نماز میخواند یڪ روز ماموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم کارهایمان که تمـام شد، سوار ماشین شدیم... صدای اذان را می شنیدیم که
عبدالحسین گفت: پیاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم یڪی از دوستان گفت: تا گردان راه زیـادی نیست در گردان نمازمان را می خوانیم در طول مسیر عبدالحسین دائم میگفت: اگر در زمان نماز اول وقت تاخیر بیفتد در تمام کارهـا تاخیر می افتد! یکدفعه برای ماشین اتفاقی افتاد و به دلیل آن مشڪل توقف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: این هم عاقبتِ تاخیـر در نمــــاز...!
✍ راوی: دوست شهید
#شهید_مدافع_حرم_عبدالحسین_یوسفیان
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
در مدتے که با عبدالحسین عقد بودیم، به منزل ما مے آمد.😌 حالا او جزیی از خانواده ی ما بود.😍 از تشریفات و تدارکات خاص خیلی بدش می آمد.😒😏 و آنقدر ساده بود که لازم نبود برای پذیرایے از او اذیت شویم. صفا و صمیمیتے به خانه ما با آمدنش، می آورد،که در قید و بند این مسایل نبودیم.😌
▫️به نقل از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_عبدالحسین_یوسفیان
💠 @sajdeh63