🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
💠 @sajdeh63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار اگر برای خداست
گفتنش برای چه؟
▫️چند بار شده کاری بکنیم
بعداً به رو نیاریم...
نمیدانم!
#سردارشهید_حاج_حسین_خرازی
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
سردار میگفت: اگه توی پادگانت، دو تا سربـاز رو نماز خون و قرآن خون کردی این برات می مونه. از این پستها و درجه ها چیزی در نمیاد!
#سردارشهید_احمد_کاظمی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
سن من زیاد نبود. اولین باری بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرا علیها السلام را زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا میکردند. فهمیدم خودش است! آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان یا زهرا علیها السلام بیام. گفت شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چه جا ندارید! نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید توی حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تأیید کردم. آمدم پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. آمدم چادر فرماندهی گردان ها. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا ! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمی شود! گفتم: من قرار دارم. آن آقا منتظر من است! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمد و با ناراحتی گفتم: شکایت شما را به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم .خیس اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی سفید امضاء کردم هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت را پس بگیر! گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه باشد. یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی آن حرف را پس گرفتی؟ گفتم به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط میکنم چنین کاری را انجام بدهم. محمد در عملیات ها میگفت بچه سید ها پیشانی بند سبز ببندند. صحنه زیبایی بود. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید میشدم! برای همین من شال سبز میبندم. بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر. برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود. محمد گفت :خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا علیها السلام. آن هم در عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا علیها السلام بود.
▫️راوی: دکتر سیداحمد نواب
📕برگرفته از کتاب یازهرا
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
💠 @sajdeh63
سلام و عرض ادب
خیرمقدم به عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستند. چنانچه در بین اعضای محترم کانال، خانواده معظم شهدا حضور دارند محبت بفرمائید با حقیر تماس داشته باشید. سپاسگزارم
🔻🔻🔻
ارتباط با مدیر
💠 @ya_roghayeh63
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
کمک به آدمهای مستحق، کار همیشگیش بود. یک سوم حقوقش را به من میداد برای خرجی، بقیهاش را صرف این جور کارها میکرد. چهل ـ پنجاه روزی از شهادتش میگذشت که چند نفری آمدند خانهمان؛ میگفتند: «ما نمیدونستیم ایشون فرمانده بوده. نمیشناختیمش. فقط میاومد به ما کمک میکرد و میرفت. عکسش رو از تلویزیون دیدیم.»
📚کتاب یادگاران، جلد۱۱ - کتاب شهید صیاد شیرازی، ص ۶۸
#امیرسپهبدشهیدعلیصیادشیرازی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
▫️چند شب قبل از عملیات والفجر۸، آخرهای شب بود که با هم خلوت کرده بودیم. به من میگفت فلانی عملیات این بار خیلی مشکله، باید از آب بگذرید. راه برگشت نیست؛ بچه ها باید از جهت معنوى خیلی بالا باشند. ایام فاطمیه رو از دست ندهید، عزاداری و روضه خونی ها رو زیاد کنید. بچه ها هر چی می تونند بر مصائب حضرت زهرا سلام الله علیها گریه کنند و توی حرفهاش گفت: «من همه حساب هایم رو با خدا تسویه کردم. فقط گریه بر مصائب اهل بیت علیه السلام کم دارم که انشاءالله با عنایت خودشون جبران می کنم.»
▫️فرمانده دلاور گردان تخریب و مهندسی رزمی لشگر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام در حین درست کردن جان پناه برای رزمندگان اسلام در جزیره فاو در حالیکه ذکر یا زهراء سلام الله علیها بر لبان داشت مهمان کسی گشت که خودش جان پناه و سنگر امیرالمومنین علیه السلام شد و در روز ۴ اسفند ۶۴ روحش پرواز کرد و جسم پاکش در گلزار شهدای امام زاده علی اکبر علیه السلام چیذر مهمان خاک شد.
✍ راوی : همرزم شهید
#سردارشهید_عبدالله_نوریان
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
روزی در خصوص مطالب چند شماره از مجله سوره که سیدمرتضی آوینی سردبیرش بود به او نامه تندی نوشتم که مضمونش این بود که تو هم دیگر انقلابی نیستی و به دلایل سیاسی از آرمان هایت پا پس کشیده ای و من با تو قطع همکاری می کنم! حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم، بی بی فاطمه سلام الله علیها را در خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه هنری و سیدمرتضی نالیدم، باز بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز ادامه دادم اما برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک بانوی دو عالم شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم! سید در جواب نامه من نوشته بود: یوسف جان! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند. دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه هنری و خطاب به سیدمرتضی عرض کردم: پیش از اینکه نامه ات برسد، خبر داشتن پارتی ات را فهمیدم و خواب آن شبم را برایش تعریف کردم.
▫️منبع: برگرفته از مصاحبه با «یوسفعلی میرشکاک
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
💠 @sajdeh63
باید لباس نوکریام را رفو کنم
حَیَّ عَلیالعزای شما میرسد به گوش
#یا_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_علیها💔
💠 @sajdeh63